قصه-های-لافونتن-داستان-روباه-و-لک‌لک

قصه‌های لافونتن: داستان روباه و لک‌لک || سزای حقه بازی

قصه‌های لافونتن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان روباه و لک‌لک

روباه و لک‌لکی باهم دوست و دمساز شدند و گاه‌گاهی همدیگر را می‌دیدند و برای هم درد دل می‌کردند.

روزی روباه به لک‌لک گفت: تو به خانۀ من هنوز پا نگذاشته‌ای. به این جهت می‌خواهم از تو دعوت کنم.

قرار شد فردای آن روز لک‌لک به خانۀ روباه برود. روباه سفره را چید و آشی که پخته بود توی بشقاب ریخت و جلوی لک‌لک گذاشت.

از حیله‌گری و دغلی که روباه داشت آشی که درست کرده بود مانند آب صاف بود.

بااینکه می‌دانست که لک‌لک با آن نوک درازش نمی‌تواند از بشقاب غذا بخورد یک ظرفِ تو گود توی سفره نگذاشته بود.

چون روباه با پوزۀ پهن و زبانی که داشت به‌آسانی می‌توانست آش صاف را بخورد هرچه بود خورد و با مهمان خود تعارف کرد؛ اما لک‌لک بیچاره نتوانست چیزی بخورد و ناچار گرسنه به خانه رفت و هنگام رفتن از روباه دعوت کرد که فردا نهار پیش او برود.

فردا روباه به خانۀ لک‌لک رفت و در راهرو خانه از بوی خوش غذا دهانش آب افتاد.

اما وقتی سفره را چیدند لک‌لک، تُنگ دهن باریکی پر از غذا توی سفره گذاشت و به روباه اصرار کرد از آن بخورد؛ اما روباه نمی‌توانست پوزۀ خود را توی تنگ بکند و ناچار با حسرت به لک‌لک که با اشتهای فراوان با نوک خود غذا به دهان می‌کشید نگاه می‌کرد و همچنان گرسنه ماند و گرسنه هم به خانۀ خود برگشت.

روباه، زیانِ دغل‌کاری خود را دید و ناچار عهد کرد که دیگر، دوستان خود را فریب ندهد و دست از حقه‌بازی بردارد.

چون دغل‌کاری کنی با دوستان
خوش به پایان کی رسد این داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *