قصه-های-لافونتن-داستان-دختر-شیرفروش

قصه‌های لافونتن: داستان دختر شیرفروش || خیالات دست‌نیافتنی

قصه‌های لافونتن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان دختر شیرفروش

دختر شیرفروش روزی ظرف پر از شیر را بر سر گذاشت و با لباس کهنه و کفش‌های نیمدار رو به شهر نهاد که شیرها را بفروشد و با پول آن هرچه می‌خواهد فراهم کند.

در راه، دخترک، خوشحال و خندان می‌رفت و با خود خیال می‌کرد که شیر را خواهد فروخت و با پول آن صد تا تخم‌مرغ خواهد خرید. با خود گفت: چون به خانه برگشتم تخم‌مرغ‌ها را زیر پای مرغ‌هایم می‌گذارم تا جوجه بگذارند. بعد جوجه‌ها را می‌فروشم و خوک پرواری می‌خرم و او را چاق‌وچله می‌کنم و در فصل بهار آن را با یک گاو عوض می‌کنم. در موقع خود گاو می‌زاید و یک گوساله پیدا می‌کنم، آنگاه گوسالۀ کوچک را پیش چشم خود مجسم کرد که چگونه جست‌وخیز می‌کند و با بازیگوشی‌های خود او را سرگرم می‌سازد. در همان حال که به جست‌وخیز گوساله کوچولو فکر می‌کرد خودش هم به حال رقص درآمد. چون از امید به آینده خیالی لبریز شده بود.

همان‌طور که بی‌خیال می‌رقصید و پیش می‌رفت ناگهان ظرف شیر از روی سرش به زمین افتاد و همۀ شیرها پخش زمین شد و همۀ امیدهای دخترک بیچاره بر باد رفت.

بیشتر آدم‌ها که از واقعیت دور می‌شوند و دل خود را با خیال و آرزوهای پایان نایافتنی مشغول می‌دارند به سرنوشت دخترک شیرفروش دچار می‌شوند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *