قصه-های-لافونتن-داستان-الاغ-و-پیرمرد

قصه‌های لافونتن: داستان الاغ و پیرمرد || درس دشمن‌شناسی

قصه‌های لافونتن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان الاغ و پیرمرد

پیرمردی الاغ چابک خود را سوار شد و از شهر بیرون رفت. پس‌ازاینکه کمی راه پیمودند گذارشان به سبزه‌زاری رسید که پر از آب‌وعلف بود و هوای بسیار خوبی هم داشت.

پیرمرد که خسته شده بود از الاغ پائین آمد و در آن سبزه‌زار زیر درختی نشست تا از خستگی کمی بیاساید. الاغ هم که علف‌های سرسبز فراوان را دید اشتهایش تازه شد و تا توانست از علف‌ها چرید و پس‌ازاینکه سیر شد در میان سبزه‌زار، خر غلطی زد.

ناگاه کشاورز صاحب سبزه‌زار از دور پیدا شد. پیرمرد فریاد زد: «ای خر بیا فرار کنیم که الآن صاحب کِشت سر می‌رسد.» الاغ که از آسایش و خوراک خوشمزه لذت برده بود پرسید صاحب سبزه‌زار با من چه خواهد کرد؟ پیرمرد گفت: ترا کتک خواهد زد و چه‌بسا که پیش خود نگاه دارد. الاغ گفت: باکی نیست! برای من ارباب، ارباب است. پس پرسید آیا او بیش از تو بر من بار می‌کند؟ گفت: نه.

الاغ گفت: پس بین تو و او فرقی نیست. دشمن من ارباب است چه کهنه چه نو!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *