قصه-های-لافونتن-داستان-اسب-مغرور-و-الاغ

قصه‌های لافونتن: داستان اسب مغرور و الاغ || عاقبت غرور

قصه‌های لافونتن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان اسب مغرور و الاغ

یک الاغ با یک اسب هم‌سفر بودند. اسب بدون بار و سوار، سبک و راحت می‌رفت و الاغ بیچاره باری بسیار سنگین را بر پشت می‌کشید.

چون مدتی راه رفتند الاغ خسته شد و از اسب خواهش کرد قدری از بار او را بر پشت خود بکشد تا او کمی آسوده گردد. وگرنه از خستگی زیاد خواهد مرد.

اسب گفت: کی شنیده‌ای که اسبی بار ببرد؟ من هرگز زیر هیچ باری نمی‌روم. من اسبِ سواری هستم.

هرچه الاغ ناله و زاری کرد در اسب اثری نداشت تا اینکه الاغ بدبخت از پا درآمد و زمین خورد و دیگر برنخاست.

صاحب اسب و الاغ که دید بارش به زمین مانده و الاغ هم مرده است با زحمت زیاد نه‌تنها بارها را بر پشت اسب نهاد بلکه الاغ مرده را هم روی آن‌ها گذاشت و اسب مغرور که به هم‌سفر خود کمک نکرده بود ناچار شد بار بسیار سنگین را بر پشت خود بکشد.

اگر کسی در سختی به دیگری کمک نکند هنگام بدبختی هیچ‌کس به او کمک نخواهد کرد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *