قصه‌های قرآن: داستان حضرت یونس || یونس در کام نهنگ

قصه‌های قرآن: داستان حضرت یونس || یونس در کام نهنگ

قصه‌های قرآن

داستان حضرت یونس

نگارش: مهدی آذریزدی

جداکننده-متن

یونس فرزند «متّا» یکی از پیغمبران بود که به هدایت مردم «نینوا» فرستاده شد.

یونس مدت‌ها مردم را پند داد و به پرستش خدای یگانه و به احکام دین دعوت کرد اما مردم سخنان او را قبول نکردند.

مردم گفتند: «ما در میان خود عابد داریم، عالم داریم، کاهن داریم، صنعتگر داریم، پادشاه داریم، رعیت داریم و همه بت می‌پرستند، پدران ما هم بر همین آئین بودند و هیچ عیبی نداشت. حالا تو یکی آمده‌ای می‌گویی همه اشتباه می‌کنند و خدای موسی از همۀ خدایان ما بهتر است و می‌خواهی ما را به چیزهایی پابند کنی که هیچ‌کس به آن عادت ندارد؟»

یونس اخبار پیغمبران گذشته را برایشان می‌خواند و آن‌ها را به رحمت و برکت خدایی امیدوار می‌ساخت و از رنج و عذابی که مخصوص کافران است می‌ترسانید ولی آن‌ها می‌گفتند: «اگر به خاطر تو یک نفر می‌خواهد عذاب هم نازل شود و همه را نابود کند بگذار بشود.»

یونس از ایمان آوردن مردم ناامید شد و گفت: «من از میان شما می‌روم ولی فراموش نکنید که هر چه لازم بود به شما گفتم و نشنیدید و اگر روزی از کارهای خود پشیمان شدید به خدا ایمان بیاورید.»

یونس در دهان ماهی

یونس از شهر خارج شد و راه درازی پیمود تا به دریا رسید و بر یک کشتی که پر از مسافر بود سوار شد. کشتی به میان دریا رسید و یک ماهی عظیم بر سر راه کشتی ظاهر شد.

پیش از آن سابقه داشت که نهنگ‌های بزرگ دریا، کشتی‌های بادبانی را غرق می‌کردند و کشتی‌بانان ‌وقتی نهنگ‌های بزرگ را جلو کشتی می‌دیدند می‌گفتند یک گناهکار در میان ما هست. اگر آدم بدکاری را می‌شناختند که می‌شناختند، اگرنه قرعه می‌کشیدند و یکی از اهل کشتی را جلو دهان نهنگ می‌انداختند تا نهنگ به خوردن او مشغول شود و آن‌ها کشتی را از محل خطر دور کنند.

هنگامی‌که ماهی بزرگ به کشتی نزدیک شد درصدد چاره برآمدند، کسی که تقصیری کرده باشد نبود. گفتند: «باید قرعه بکشیم و یک نفر را فدای دیگران کنیم.»

قرعه کشیدند و به نام یونس افتاد. یونس گفت: «خیلی خوب است. من از دریا و ماهی نمی‌ترسم و خدا مرا حفظ می‌کند. شما هم به‌سلامت می‌روید.» بعضی از مسافران ‌وقتی این حرف را شنیدند گفتند: «نه، معلوم می‌شود این مرد خیلی آدم خوبی است که از فداکاری ناراحت نمی‌شود و ما نمی‌گذاریم چنین آدم خوبی را به دریا بیندازید.»

قرعه را تجدید کردند بازهم به نام یونس افتاد. بازهم جمعی اعتراض کردند و گفتند: «هر دویی سه‌ای دارد.» بار سوم هم قرعه به نام یونس درآمد. مردم تعجب کردند و بعضی گفتند: «بی‌شک این مرد گناهی بزرگ دارد.»

یونس با خود فکر کرد: «اگرچه گناهی ندارم اما چون بر آزار قوم صبر نکرده‌ام و زود از آن‌ها روگردان شده‌ام شاید که این یادآوری و تنبیه است.» یونس مردم را پند داد و آن‌ها را به پرستش خدای یگانه سفارش کرد و گفت: «ماهی مرا می‌خواهد.»

یونس را به دریا انداختند و ماهی بزرگ یونس را مانند یک‌لقمه بلعید و زیر آب رفت. یونس در آن زندان تاریک با خدا مناجات کرد و گفت: «خدایا، امر امر تو است؛ اما هنوز امید دارم که به نینوا برگردم و مردم را باایمان ببینم و درهرحال به قضای تو راضی‌ام.»

و خدا می‌خواست که یونس زنده بماند و همان‌طور که دعا کرده بود کار رسالتش را به پایان برساند.

ماهی بزرگ یونس را برکنار دریا آورد و او را خسته‌وکوفته و مدهوش در آفتاب ساحل انداخت و رفت.

به قدرت خدا بته کدویی که در آنجا بود، بر یونس سایه انداخت تابه‌حال بازآمد و به او امر شد که باز به‌سوی مردم بازگردد و کار خود را تمام کند.

مردم عبرت‌پذیر

اما مردم نینوا پس از رفتن یونس و ظاهر شدن آثار عذاب از ستمی که بر یونس روا داشته بودند پشیمان شدند و توبه کردند و به خدا ایمان آوردند و بازگشت یونس را از خدا آرزو کردند؛ و عذاب از سر ایشان درگذشت؛ و وقتی یونس به‌سوی ایشان بازگشت مردم به راهنمایی او با کتاب خدا و احکام دین حق آشنا شدند و خوشبخت شدند.

قوم یونس تنها قومی بودند که به‌موقع از خواب غفلت بیدار شدند و با توبه و دعا و قبول ایمان، خود را از عذاب آسمانی که به ایشان نزدیک شده بود نجات دادند.

پیش از آن، مردم، بیشتر در گمراهی پافشاری می‌کردند و تا دم آخر به حرف حسابی توجه نمی‌کردند. در زمان یونس مردم هوشیارتر شده بودند و دنیا بایستی به‌تدریج آماده شود تا پیغمبران بزرگِ دیگر، حکمت و عدالت و خداپرستی را به کمال برسانند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *