قصههای قرآن
داستان حضرت هود و قوم عاد
نگارش: مهدی آذریزدی
زمان هود سیصد سال پیش از صالح بود. هود و صالح هر دو از پیغمبرانی بودند که دین حضرت نوح را ترویج میکردند و کتاب و آئین تازهای نداشتند.
هود به راهنمایی قوم عاد مأمور بود. قوم عاد چندین صدسال بعد از نوح در سرزمین «احقاف» زندگی میکردند.
قوم عاد بتپرست بودند. دین آدم و نوح را فراموش کرده بودند و تابع زور شده بودند. در شهر عادیان هر که زور داشت زور میگفت و هر که نداشت پناهی نداشت.
حضرت هود مردم را به خداپرستی و عدالت دعوت کرد و هر چه میتوانست در این راه کوشش کرد ولی قوم عاد به آدابورسوم خود چسبیده بودند و جز چند نفر به هود ایمان نیاوردند.
هود حجت را برایشان تمام کرد و به دینداران وعده خوشبختی داد و بتپرستان را از عذاب آسمانی بیم داد. ولی شیطان به قوم عاد میگفت: «هود دیوانه است، بتها را میبیند و قبول ندارد و آنوقت خدایی را که هیچکس نمیبیند قبول دارد. به ما میگوید ایمان بیاورید تا خوشبخت شوید ولی فکر نمیکند که همهچیز در دست عادیان است: زمین عاد، چشمۀ عاد، باغ عاد، درخت عاد، میدان عاد، بتخانه عاد، کوه عاد، چاه عاد، عید عاد، مهمانی عاد… پس هود با چه چیز میخواهد ما را خوشبخت کند؟ آیا جنگ و شورش خوشبختی دارد؟ آیا تفرقه و اختلاف خوشبختی میآورد؟»
هود را مسخره کردند و به تحریک عادیان به اذیت و آزار هود برخاستند.
سرانجام هود از اصلاح آنها ناامید شد و بر آنان نفرین کرد و عذاب آسمانی بهصورت باد سرد و طوفان خاک، قوم عاد را از میان برد و هود با یاران کمی که داشت به شهر دیگری کوچ کردند، شهری که بعدها «حضرموت» نامیده شد؛ و در آنجا یک زندگی خوب و عادلانه را بنا گذاشتند.