قصههای قرآن
داستان حضرت محمد
(صلی الله علیه و آله)
نگارش: مهدی آذریزدی
بیش از پانصد سال از زمان عیسی گذشته بود. مردم دنیا هوشیارتر شده بودند و دیگر اگر کسی ادعای خدایی میکرد زیر بار نمیرفتند. ولی اختلاف میان پیروان دینهای قدیم باقی بود. دین را به صورتی زشت درآورده بودند و مردم فرقه فرقه و دستهدسته شده بودند و هیچکدام راه و روش دیگری را قبول نداشتند.
در ایران و روم و حبشه و چند جای دیگر پادشاهان مشهوری بودند که هریکی خود را از دیگران بالاتر میدانستند اما گمراهی و ظلم در همهجای دنیا دیده میشد و عربستان که زمامداری نداشت وضع پریشانتری داشت، در آنجا نادانی و فساد فراوان بود، نه عقیدهای بود که با قدرت آن عدالت برقرار شود، نه حکومتی بود که به قانون شریعتی نظمی برقرار سازد؛ و بتپرستی، اختراع بزرگ شیطان، رواج داشت.
یک روز ابراهیم خلیل بتکدهی نمرود را در هم کوبیده بود و خانۀ کعبه – خانه خدا- را بنا کرده بود، اما در این زمان در خانه کعبه نیز ۳۶۰ بت وجود داشت که قبیلههای اعراب آنها را ستایش میکردند و شمارۀ خداپرستان واقعی خیلی کم بود. نام خدا را میبردند و هریکی منافع خودشان را میخواستند و کسی نبود که بتواند مردم را از بتپرستی بازدارد.
دنیا به مرد برگزیدهای احتیاج داشت که آخرین بار، فرمان خدا را به گوش مردم برساند و دین خدایی را کامل کند و بهجای آداب غلط، اخلاق خوب انسانی را جانشین سازد و سید قرشی و سیاه حبشی را برابر شمارد و شرف و ارزش انسانی را با پرهیزکاری و خوب بودن و انسان بودن بسنجد و یکباره بساط نادانی را برچیند و شاهراه سعادت و خوشبختی را به مردم نشان دهد و حضرت محمد ظهور کرد.
محمد (صلیالله علیه و آله) از قبیلۀ قریش، از خانواده بنیهاشم در سال ۵۷۱ میلادی (سال معروف به عامالفیل) در روز هفدهم ماه ربیعالاول در مکه متولد شد.
محمد فرزند عبدالله فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم فرزند عبدمناف از نسل ابراهیم خلیل است که پدرانش همه خداشناس بودند.
محمد، یتیم به دنیا آمد؛ زیرا عبدالله پدر او چند ماه پیش از آن از دنیا رفته بود. مادر حضرت محمد، آمنه خاتون دختر وهب فرزند عبدمناف است.
عبدالمطلب پدربزرگ محمد فرزندِ نوزادِ خانواده را به حلیمۀ سعدیه سپرد که در سالهای شیرخوارگی از او نگاهداری کند.
در آن زمان رسم بود که هرسال عدهای از زنان قبایل صحرانشین به مکه میآمدند و کودکان را در برابر مزدی و قراردادی برای نگاهداری به صحرا میبردند و بزرگان شهر مکه پسران نوزاد خود را به زنان قبیلۀ صحرانشین میسپردند تا کودک چند سالی در محیطِ زبان عربیِ خالص و هوای پاک و سالم صحرا پرورش یابد.
حلیمه، محمد را به قبیلۀ بنی سعد برد، دو سال او را شیر داد و پرستاری کرد و بعد، از بس این کودک را دوست میداشت تقاضا کرد مدتی دیگر نزد او بماند. بعد محمد را به مکه آورد و به مادرش آمنه تسلیم کرد. پس از چندی آمنه، محمد را برای دیدار خویشان خود به مدینه برد و چند ماه بعد در راه بازگشت از مدینه به مکه، آمنه نیز از دنیا رفت و هنگامیکه محمد را به مکه آوردند نزدیک شش سال داشت و در خانه پدربزرگش عبدالمطلب به سر میبرد.
عبدالمطلب رئیس طایفه قریش بود و پردهدار و کلیددار خانه کعبه بود. او از مردم ثروتمند نبود و عزت و احترامی که داشت به اعتبار نجابت و پاکی و خوبی او بود.
دو سال بعد، عبدالمطلب نیز بیمار شد و پیش از وفاتش محمدِ هشتساله را به ابوطالب سپرد که عموی حضرت محمد بود.
محمد، اُمّی بود یعنی در هیچ مدرسه و نزد هیچ معلمی درس نگرفته و خواندن و نوشتن نیاموخته بود و هرگز پیش از نازل شدن قرآن کتابی نخوانده بود و هرگز برای نوشتن، قلم به دست نگرفت اما در تمام دوران کودکی محمد آثار عقل و دانشی بیمانند از وی نمودار بود و کارها و سخنان او مایۀ تعجب و ستایش بزرگان بود.
محمد هرگز دروغ نمیگفت و هرگز صدای خود را بیشازاندازه بلند نمیکرد و هرگز دشنام و حرفهای زشت بر زبان نمیآورد و هرگز کاری نکرد که کسی او را سرزنش کند. پدرها و مادرهای کوچه و محله وقتی میخواستند فرزندان خود را نصیحت کنند میگفتند: «محمد را ببینید، ادب و تربیتش را نگاه کنید، از او یاد بگیرید، او هم بچه است شما هم بچه هستید، اما محمد هرگز به نصیحت احتیاج ندارد، او از همه عاقلتر و از همه هوشیارتر است و همه او را دوست میدارند و همه از اخلاق او تعریف میکنند، محمد هیچوقت مایۀ آزار و اذیت کسی نمیشود، هیچوقت اهل کوچه از صدای او ناراحت نمیشوند، هیچوقت به بچههای کوچکتر ظلم نمیکند، هیچوقت کسی از دست محمد به عمویش شکایت نمیکند، هیچوقت کسی از محمد یک کلمه حرف بد نشنیده است، آرام راه میرود، خوب سخن میگوید، در بازیهای بچگانه هم مانند بزرگان روزگار است، بهبه از این محمد، بچۀ هشتساله به این خوبی در دنیا کسی ندیده است.»
ابوطالب عموی محمد مرد کسب و تجارت و خریدوفروش بود، بسیار سفر میکرد و برای خریدوفروش و بازرگانی به شام و شهرهای دیگر میرفت و میآمد.
محمد دوازدهساله بود که اولین بار عمویش به سفر شام رفت و بعد این سفرها مکرر شد. محمد در همۀ کارها هر نظری که میداد از همه درستتر بود و هر سخن که میگفت از همه بهتر بود، همه به درستکاری و فکر خوب و نیکی و پاکی محمد اعتماد داشتند و ابوطالب از این بابت بسیار خوشحال بود و افتخار میکرد که چنین برادرزادهای دارد.
محمد ۲۲ ساله بود که خدیجۀ کبری دختر خُوَیلد، بانوی بزرگ شهر مکه پیشنهاد کرد با سرمایۀ او به تجارت برود. خدیجه زنی ثروتمند و نامدار بود و بیوه بود، شوهرش از دنیا رفته و ثروت فراوانی برای او باقی گذاشته بود و در این موقع ۳۷ سال داشت و در مکه از او ثروتمندتر کسی نبود و هزاران شتر داشت و گروهی از مردان در راه شام و مصر و سوریه برای او به تجارت مشغول بودند.
خدیجه آوازۀ درستکاری و امانت محمد را شنیده بود و از او دعوت کرد تا کار تجارتش را در سفر شام سرپرستی کند و حضرت محمد با موافقت ابوطالب عموی خود این پیشنهاد را پذیرفت و از این سفر سود سرشار و خیر بسیار برای خدیجه به ارمغان آورد.
همانطور که همۀ مردم مکه محمد را ستایش میکردند روزبهروز عزت و احترام محمد در نظر خدیجه بیشتر شد تا سه سال بعد هنگامیکه محمد ۲۵ سال داشت و خدیجه چهلساله بود ابوطالب خدیجه را برای محمد خواستگاری کرد و در میان حیرت و حسادت بزرگان مکه جشن همسری خدیجۀ کبری با محمد برگزار شد.
خدیجه پیش از آن، همۀ خواستگاران خود را که از سران و مال داران بودند رد کرده بود و وقتی این خبر به گوش رؤسای قبایل رسید تعجبکنان گفتند: «خدیجۀ کبری و محمد یتیم؟!»
اما کسانی که محمد را بهتر میشناختند میدانستند که برای خدیجه، مردی بزرگوارتر از محمدامین در عالم نبود.
۱۵ سال گذشت و در این مدت روزبهروز محبت محمد در دلهای مردم بیشتر ریشه میگرفت. مردم او را محمدامین و محمد راستگو مینامیدند و او را از همه داناتر و مهربانتر مییافتند و به قضاوتهای او در هر کاری که پیش میآمد احترام میگذاشتند.
حضرت محمد در تمام احوال با خدا بود و همواره از بتپرستی و گمراهی مردم رنج میبرد و بسیار میشد که از غوغای شهر به صحرا و کوه پناه میبرد و در تنهایی به عبادت میپرداخت و با خدا راز و نیاز میکرد و در یکی از این روزها در سالی که سال عمرش به چهل و یکم میرسید درحالیکه همۀ مردم مکه به خوبی و بزرگی او اعتراف داشتند واقعهای واقع شد که شرق و غرب عالم را تکان داد و تاریکی و روشنایی در برابر هم ایستادند.
بعثت
در بیست و هفتم ماه رجب سال چهلم عامالفیل و سال ۶۱۱ میلادی بود که در یکی از ساعتهای تنهایی، وحی خدا بر محمد نازل شد و حضرت محمد به پیغمبری مبعوث گردید و نخستین آیات قرآن، کتاب خدا را خواند و دین اسلام را بنا گذاشت.
در روزهای اول، حضرت محمد مأمور بود خویشان نزدیک خود را به دین اسلام بخواند. اولین زنی که به او ایمان آورد خدیجه بود و اولین مردی که به دین اسلام درآمد علی بن ابیطالب بود.
بهتدریج عدهای از نزدیکان و خویشان محمد با شنیدن آیات قرآن و دیدن معجزۀ پیغمبر به دین اسلام درآمدند. سه سال بعد حضرت رسول دستور یافت که دعوت خود را آشکار کند؛ و هر چه عده مسلمانان زیادتر میشد رؤسا و بزرگان مکه بیشتر خود را کنار میکشیدند و درصدد مخالفت با محمد و یارانش برمیآمدند؛ و به ابوطالب هم نصیحت میکردند که دست از حمایت محمد بردارد ولی ابوطالب میگفت: «محمد چیزی از شما نمیخواهد، محمد با کسی دشمنی نداد، او وظیفهاش را انجام میدهد و شما هم از دشمنی با او فایدهای به دست نمیآورید، آیا سخنانش جوابی دارد؟»
محمد قدمبهقدم پیش میرفت. در آغاز، شعار محمد «لا اله الا الله» بود و میگفت: «رستگاری در این است که مردم شهادت بدهند که جز خدای یگانه خدایی نیست.»
اما دشمنان که پیشرفت دین محمد را میدیدند و حاضر نبودند دست از عقاید باطل خود بردارند هرروز بیشتر به آزار و اذیت مسلمانان دست میزدند. چون اثر آیات قرآن و سخنان محمد را میدیدند به او تهمت میزدند که محمد شاعر است، محمد جادوگر است، محمد دشمن دین پدران ماست. انجمنها تشکیل دادند و تصمیم گرفتند در نابودی مسلمانان بکوشند و هفت سال بعد از بعثت محمد، دشمنان کار را سختتر گرفتند و قرار گذاشتند با مسلمانان خریدوفروش نکنند و آنها را در محاصره قرار دادند؛ اما کار مسلمانان به کمک دوستانی که در خارج از مکه داشتند میگذشت. در روزهای حج که جنگ ممنوع بود پیغمبر با آزادی بیشتر با مردمی که به زیارت کعبه میآمدند سخن میگفت و آیات قرآن را بر آنها میخواند و گروهی از مردم مدینه به او ایمان آوردند و کمکم شهر مدینه پایگاه مهمی برای اسلام شد.
در سال دهم بعثت، خدیجه، همسر باوفای پیغمبر و ابوطالب، عموی پیغمبر که همیشه پشتیبان او بودند نیز از دنیا رفتند و دشمنان اسلام در دشمنی خود جریتر شدند. آدمهای اراذل را وامیداشتند تا در کوچه به محمد سنگ بزنند و زنان نادان را مأمور میکردند تا از بالای بام بر سر محمد خاکستر بریزند و از هیچ آزار و اذیتی نسبت به محمد و یارانش خودداری نمیکردند و کار به آنجا رسید که نقشه کشیدند حضرت محمد را به قتل برسانند.
هجرت به مدینه
در سال سیزدهم بعثت به امر خدا پیغمبر با جمعی از یاران به مدینه هجرت کردند و کمکم سایر مسلمانان نیز به ایشان پیوستند. مسلمانان مدینه که «انصار» نامیده شدند مَقدَمِ «مهاجرین» را گرامی داشتند و در میان آنان برادری و یگانگی برقرار شد و مدینه، مرکز تعلیمات اسلامی شد و روزبهروز بر عدۀ مسلمانان افزوده شد.
اما رؤسای قریش که در مکه بودند دست از دشمنی برنداشتند و تا چندین بار میان آنها و مسلمانان جنگهای سخت پیش آمد که از آنها جنگ بدر و جنگ احد و جنگ خندق بسیار معروف است. ولی اخلاق خوب مسلمانان و اتحاد ایشان و ایمانی که به درستی راه محمد داشتند مایۀ پیروزی ایشان بود.
در شش هفت سال اول هجرت، حضرت محمد، پایههای ایمان مردم و قدرت اسلام را محکم کرد و با پادشاهان و پیشوایان ملتها بهوسیلۀ نامه و فرستادگان خود مذاکره کرد و مردم بسیاری در اطراف عربستان و شهرها و کشورهای دیگر به دین اسلام درآمدند و هشت سال بعد از هجرت، شهر مکه نیز به دست مسلمانان فتح شد و بتهایی که در خانۀ کعبه بود به دست حضرت محمد و علی بن ابیطالب شکسته شد و بدین ترتیب دین اسلام و یگانهپرستی بر مرکز عربستان قرار گرفت. ولی همچنان مدینه مرکز پیشوایی اسلام بود.
سه سال بعد، در سال یازدهم هجری، پیغمبر آخرین سفر حج خود را بهجا آورد و در این سفر بود که پیغمبر در صحرای غدیر خم بر منبر رفت و ولایت علی را سفارش کرد و کامل شدن دین خدا را بشارت داد و همۀ مردم را به پیروی از قرآن کتاب خدا و دوستی علی وصیت کرد.
دو ماه بعد، پیغمبر بیمار شد و پس از چهارده روز بیماری در روز بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجری پس از ۶۳ سال زندگی در میان مردم و ۲۳ سال کوشش در بنیانگذاری دین اسلام و دعوت مردم جهان به حق و عدالت، با بهجا گذاشتن قرآن، راهنمای همیشگی مردم، از دنیا درگذشت.
هر یک از پیغمبران پیشین که صاحب دین و کتاب بودند از برای ثابت کردن پیغمبری خود کارهایی میکردند که باقی مردم نمیتوانستند مثل آن کار را بکنند و آن را معجزه میگویند. پیغمبر اسلام که خاتم پیغمبران بود علاوه بر معجزات دیگر، قرآن را معجزۀ بزرگ خود قرار داد که کلام خداست و هیچ سخنی از آن بهتر و بالاتر و زیباتر و کاملتر نیست و تا ابد راهنمای مردم جهان به خیر و نیکی و رستگاری است.
عربها پیش از ظهور اسلام به ارزش فصاحت و بلاغت بسیار توجه داشتند و افتخاری از آن بالاتر نمیدانستند و به همین دلیل وقتی قرآن نازل شد همۀ شاعران و سخنوران که به زیبایی سخنان خود فریفته بودند در برابر فصاحت و بلاغت قرآن مات و مبهوت شدند و وقتی قرآن ادعا کرد که اگر جن و انس جمع شوند نمیتوانند یک سوره مانند قرآن بیاورند همۀ آنها که در این زمینه ادعایی داشتند خاموش شدند و شرمنده شدند و اگر لیاقت و سعادت داشتند به دین اسلام درآمدند و اگر بدبخت بودند مانند ابوجهل و سایر دشمنان در گمراهی و دشمنی پافشاری کردند تا هلاک شدند.
ما مسلمانان عقیده داریم که محمد (صلیالله علیه و آله) خاتم پیغمبران است که بعد از او پیغمبری نخواهد آمد و قرآن کاملکنندۀ دین خداست که بعدازآن کتابی از جانب خدا بر کسی نازل نخواهد شد. قرآن، یگانه کتاب مقدس آسمانی است که تمام آن وحی و کلام خداست و هرچه با قرآن مطابق است حق است و هر چه با قرآن مخالف است باطل است.