قصههای قرآن
داستان اصحاب فیل
نگارش: مهدی آذریزدی
کعبۀ ابراهیم
از زمانی که حضرت ابراهیم خانه کعبه را بنیاد کرد همیشه کعبه محل توجه و احترام و عبادت بود و آن را خانه خدا و بیت العتیق نامیده بودند.
بعدها که قبایل بتپرست عرب بر مکه مسلط شده بودند آنها هم بتهای بزرگ خود را در خانۀ کعبه جای داده بودند و بههرحال هرسال مردم بسیاری از همهجا به زیارت کعبه میآمدند؛ و سالهای سال پیش از ظهور اسلام شهر مکه خیلی مشهور و بارونق بود و برای تجارت و زیارت آمدورفت بسیار داشت و مرکز تمدن عربی به شمار میرفت.
از طرف دیگر، کشور یمن که همسایۀ عربستان بود زیر فرمان نجاشی پادشاه حبشه بود و حاکمی داشت به نام ابرهه.
این ابرهه بهصورت ظاهر مسیحی بود و چون آمدورفت مردم را از دور و نزدیک به مکه میدید حسودی میکرد که چراکه آنقدر آباد و بارونق است و یمن نیست؟
ابرهه و دوستانش نشستند و فکر کردند و گفتند: «هر جا آبادتر باشد آمدورفت بیشتر است و هر جا جمعیت بیشتر باشد خریدوفروش و تجارت هم بیشتر است، پس برای آباد شدن یمن باید در برابر کعبه، ما هم کعبه دیگری بسازیم و مردم را به زیارت آن تشویق کنیم؛ برای آن معجزه بسازیم، خبر آن را به همهجا برسانیم، به زوار جایزه بدهیم، برایش آداب درست کنیم تا همۀ مردم دنیا بفهمند که در یمن هم معبدی و کعبهای هست و بعد که مردم آمدند و رفتند و آشنا شدند و عادت کردند، دیگر نان ما توی روغن است، هرقدر هم اولش خرج کنیم بعدش فایده میبریم.»
موضوع را به نجاشی پادشاه حبشه گفتند. او هم پسندید و گفت: «بله، خانۀ کعبه خشت است و گل است و خشت و گل همهجا میشود رویهم گذاشت، هرقدر هم زیباتر بسازیم بیشتر معرکه میشود، باید کاری کرد که دیگر کسی به کعبۀ مکه نرود.»
کعبۀ ابرهه
ابرهه دستور داد در صنعای یمن معبد بزرگی از سنگهای رنگین ساختند و طاقها و رواقهای بلند پرداختند و فرشهای گرانبها انداختند و مشک و عود و عطر و عنبر پاشیدند و پردههای زرباف کشیدند و فریاد و غوغا درانداختند که کعبۀ تازه از کعبۀ قدیم، بزرگتر و زیباتر است و ثواب زیارتش بیشتر. اگر آنجا را ابراهیم ساخته اینجا را همه ابرهه ساخته و ابراهیم و ابرهه چندان فرقی ندارد.
اول کاری هم که کردند مردم یمن را وادار کردند که دیگر به مکه نروند و حج خودشان را همانجا بهجا بیاورند. برای مسافران خارجی هم اعلان کردند که به زوار معبد ابرهه بهحکم قرعه یک شتر جایزه داده میشود.
شوخی که نبود، میخواستند در برابر خانۀ خدا خانهای بسازند که رونق کعبه را بشکند و ناچار بایستی عظمت معبد ابرهه را به هر صورتی که ممکن است در چشم و گوش و حلق مردم فروکنند. ابرهه به شاعران دستور داد قصیدههای بلندی بسازند و بگویند معبد ابرهه از همهجا به خداوند نزدیکتر است. به دانشمندان دستور داد کتابها بنویسند و در آن ثابت کنند که پیغمبران قدیم ساختمان معبد ابرهه را پیشگویی کردهاند. دستور داد روزی که اولین خشت معبد کار گذاشته میشود و روزی که سقف آن زده میشود و روزی که فرش آن انداخته میشود و روزی که پرده آن آویخته میشود تمام شهر را تعطیل کنند. روزی که معبد گشوده میشود سه روز عید قربان بگیرند و هرروز هزار شتر قربانی کنند و آنقدر خرما و شیرینی به مردم بدهند که در عمرشان به یاد نداشته باشند. بعد، هفتۀ ساختمان معبد و ماه آن را و سال آن را جشن بگیرند تا هر که میپرسد چه خبر است بگویند جشن معبد ابرهه است و خیلی زود مردم دنیا از بنای این کعبة جدید خبردار شوند؛ و دستور داد شبها معبد ابرهه را با چراغهایی از روغنزیتون مثل روز روشن کنند و روزها بر بالای بام معبد طبل بزنند و به زبان عربی و عبری و حبشی و چینی و هندی و رومی دعا و آواز بخوانند و صدای کعبۀ ابرهه را به زمین و آسمان برسانند و قرار بگذارند هر گناهکاری که به معبد ابرهه پناه ببرد جانش در امان باشد و هر غریبی نذرونیازی به معبد ابرهه بدهد از خزینه شخصی ابرهه دو برابر به او طلا و جواهر پاداش بدهند.
بهانۀ جنگ
همۀ این کارها را کردند و چند سال گذشت و هیچ فایده نداشت و هرقدر هم آدم میفرستادند در مکه با مردم صحبت میکردند و شعر میخواندند و شرح میدادند که کعبۀ ابرهه بزرگتر است و باصفاتر است و جمعیت زوارش بیشتر است و غلغله است و ولوله است هیچ اثری نمیکرد و مسافری و زواری به زیارت کعبه ابرهه نمیآمد که نمیآمد.
و این بود تا موقعی که چند نفر مسافر تاجر از چین و هند به یمن آمده بودند و خریدوفروشی کرده بودند و رفته بودند. اتفاقاً شبی که مسافران ازآنجا حرکت کردند در معبد ابرهه حریقی پیدا شد و قسمتی از آن سوخت و خراب شد. وقتی خبر حریق را به ابرهه دادند گفت: «کار کار عربهای مکه است! ما هم باید برویم کعبۀ آنها را خراب کنیم.»
مردم گفتند: «کسی از مکه به اینجا نیامده بود.»
ابرهه گفت: «چرا، همان تاجرهای مسافر مال مکه بودند، کار کار مکهایهاست.»
مردم گفتند: «تصور نمیکنیم؛ آخر آنها عرب نبودند و به زبان دیگری حرف میزدند و مترجم داشتند.»
ابرهه گفت: «باشد، آنها مخصوصاً به زبان دیگری حرف میزدند که ما را گول بزنند. ولی ما باید برویم انتقام خودمان را از مکه و کعبۀ ابراهیم بگیریم.»
مردم گفتند: «اگر میخواهی ما این حریق را بهانه کنیم چیزی است، ولی حرف ناحق نباید زد و گناه مردم را به گردن نباید گرفت، حریق موقعی اتفاق افتاد که مسافران رفته بودند.»
ابرهه گفت: «خود همین دلیلش است. آنها مخصوصاً بعد از رفتن خودشان معبد را آتش زدهاند که ما را گول بزنند، کار کار مکهایهاست.»
مردم گفتند: «بسیار خوب، ولی اگر ما این ادعا را کردیم و مردم مکه تکذیب کردند آنوقت چه؟»
ابرهه گفت: «تکذیب آنها فایده ندارد. ما میگوییم با چشم خودمان دیدهایم که چند نفر از مکه آمدند و معبد ابرهه را آتش زدهاند و به مکه برگشتهاند.»
مردم گفتند: «بسیار خوب ما این را میگوییم ولی اگر هیچکس باور نکرد و آبروی ما رفت و ما را زورگو و حسود شناختند چه کنیم؟»
ابرهه گفت: «پس معلوم میشود شما هم که اینطور حرف میزنید عرب مکهای هستید.»
مردم گفتند: «نه به خدا، ما یمنی هستیم ولی آخر بهانهجویی کار خوبی نیست و جنگ هم خیلی خرابی به هم میرساند و دشمنیها زیاد میشود. آیا بهتر نیست پولی را که خرج جنگ میکنیم خرج ساختمان معبد کنیم و دردسر را زیاد نکنیم؟»
ابرهه گفت: «نه، ما به نجاشی قول دادهایم که معبد را نگاهداری کنیم و اگر حالا دوباره بسازیم دوباره مکهایها میآیند خراب میکنند. باید مکه و کعبه را از میان ببریم.»
مردم گفتند: «آخر بیخود که نمیشود رفت مکه را خراب کرد. کعبه خانه مقدسی است و حملۀ بیدلیل، مردم دنیا را از ما بیزار میکند. ما میخواهیم به اسم دین و معبد بجنگیم و مرید پیدا کنیم بنابراین اول باید تقصیر مکهایها ثابت شود.»
ابرهه گفت: «ثابت است. ببینم، آیا ممکن نیست چند نفر از مکه بیایند و معبد ابرهه را آتش بزنند؟»
گفتند: «چرا، ممکن، البته هست.»
ابرهه گفت: «بسیار خوب، اگر آمده بودند و شما دیده بودید و شناخته بودید آنوقت چکار میکردید؟»
گفتند: «آنوقت هر چه تو میگفتی حق داشتی.»
ابرهه گفت: «خیلی خوب، حالا هم همین را میگویم. دلیلش هم این است: معبد ابرهه آتش گرفته، ابرهه دشمن مکهایهاست، دشمن ابرهه کیست؟ مکهایها هستند، چون ممکن هست که آنها معبد ما را آتش بزنند پس محال نیست و چون محال نیست پس آتش زدهاند! آنوقت من باید از حق معبد دفاع کنم و چون شما باید تابع ابرهه باشید اگر با من همراهی نکنید تابع مکهایها هستید. اگر تابع من هستید پس باید آماده باشیم و برویم مکه و کعبه را خراب کنیم تا دیگر در مکه کعبهای نباشد و همه به زیارت معبد ما بیایند؛ و حرف تمام است. من از امروز آماده میشوم شما هم آماده باشید.»
ابرهه دست به دامن نجاشی شد و از او لشکر و اسباب جنگ خواست. نجاشی هم یک قطار فیل جنگی برای او فرستاد و گفت: «هیچکس نمیتواند در برابر لشکری که فیل جلودارش است تاب بیاورد، بروید کار را یکسره کنید و زود خبرش را به من برسانید.»
ابرهه ساز جنگ را ساز کرد و شروع به حمله کرد و در سر راه خود چند آبادی گرفت و در شهرها و دهها و صحراها هرچه را دید غارت کرد و رو به مکه پیشروی کرد.»
وقتی به نزدیکیهای مکه رسید فکر کرد «اگر ما برویم در مکه کشتار راه بیندازیم، مسافران و زوار مکه خبرش را به همهجا میبرند و بدنام میشویم، مقصود ما خود شهر و خانه کعبه است.» این بود که چند نفر را پیش بزرگان مکه فرستاد و گفت: «بدانید که ما اصحاب فیلیم و چون یاران شما معبد ما را خراب کردهاند ما هم میآییم تا مکه و کعبه را زیر پای فیلها خاک و خاکستر کنیم، اگر میجنگید بجنگیم و اگر تسلیم میشوید جان خود را نجات بدهید.»
در مکه، عبدالمطلب پدربزرگ حضرت محمد، مرد بزرگ خانوادهی قریش بود که متولی خانه کعبه بودند. وقتی فرستادگان ابرهه پیغام را آوردند عبدالمطلب گفت: «شما برگردید من میآیم با او مذاکره میکنم.»
صاحب خانه
خبر به ابرهه دادند و خوشحال شد و گفت: «عبدالمطلب ریشسفید مکه است و کسی از او بزرگتر نیست، مقدم او را گرامی بدارید تا کار خود را آسانتر از پیش ببریم.»
روز بعد عبدالمطلب رسید و ابرهه به او احترام گذاشت و گفت: «تو خیلی گرامی هستی و سعی میکنیم به یک وضع خوبی باهم کنار بیاییم تا خون ریخته نشود.»
عبدالمطلب گفت: «بسیار خوب، من هم سعی میکنم با تو کاری نداشته باشم ولی من آمدهام بگویم لشکریان تو در صحرا دویست شتر مال مرا گرفتهاند و بردهاند، بگو آنها را پس بدهند.»
ابرهه گفت: «خیلی عجیب است! من تو را بزرگتر از این میدانستم و خیال میکردم آمدهای خانۀ کعبه را از خراب شدن حفظ کنی. ولی حالا میبینم فقط درباره شترهای خودت حرف میزنی.»
عبدالمطلب گفت: «هیچ عجیب هم نیست، تو هنوز خیلی چیزها نمیدانی، من صاحب شترها هستم و صاحبِ خانۀ کعبه نیستم. من باید شترهای خودم را حفظ کنم، خانۀ کعبه هم صاحبی دارد و خودش آن را حفظ خواهد کرد. صاحبِ خانۀ کعبه من نیستم، خدا است.»
این حرف در ابرهه اثر کرد. دستور داد شترهای عبدالمطلب را پس دادند و او را بهسلامت روانه کرد، یکی دو روز صبر کرد اما از قصدی که داشت برنگشت و باز دستور پیشروی داد.
بزرگان مکه مشورت کردند و عبدالمطلب جنگ را صلاح ندانست و به مردم مکه دستور داد شهر را تخلیه کنند و به کوههای اطراف بروند. مکه شهر بیدفاع اعلام شد و کسی با ابرهه نجنگید و هیچکس نمیدانست چه میشود. اصحاب فیل هم خوشحال از اینکه کسی به جلوگیری نیامده به شهر مکه نزدیک میشدند.
اما همینکه به دروازۀ شهر رسیدند فیل بزرگ ابرهه بهطرف کعبه پیش نرفت. روی زمین خوابید و هرچه کوشش کردند برنخاست. فیل دیگری پیش آوردند و وقتی همۀ اصحاب فیل آماده حمله شدند فوجی از مرغان ابابیل، آسمان بالای سرشان را پوشاندند و همۀ فیلسواران با سنگهایی که از هوا میریخت سنگباران شدند و
همه هلاک شدند. هیچکس نمیدانست که پرندگان سنگانداز از کجا آمدهاند اما خود ابرهه بهزودی سخن عبدالمطلب را به یاد آورد «صاحب کعبه کعبه را حفظ میکند» و ترسید و با فیلش بهتنهایی فرار کرد و چون یمن هم در آن مدت به درخواست خود یمنیان زیر حمایت پادشاه ایران قرار گرفته بود ابرهه خود را به پایتخت حبشه رسانید و ماجرا را به نجاشی گفت و خودش هم همانجا از دنیا رفت.
داستان اصحاب فیل، داستانی که با شگفتی پایان یافت، بهقدری مهم بود که سال حملۀ فیلسواران و نابودی ایشان سال فیل (عامالفیل) نامیده شد و مانند سرآغاز تاریخ شناخته شد و بعدازآن در عربستان هر واقعهای را با آن حساب میکردند. چنانکه تاریخ تولد حضرت محمد پیغمبر اسلام را هم در تاریخهای عربی سال عامالفیل نوشتهاند.