افسانه-هاي-ازوپ-گوزن-يک‌چشم

قصه‌های ازوپ: گوزن یک‌چشم || خطر در کمین است

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

گوزن یک‌چشم

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

گوزنی که یک‌چشمش کور بود، برای چرا به ساحل دریا رفت. گوزن که از سوی دریا خطری احساس نمی‌کرد، از ترس شکارچیانی که ممکن بود از خشکی به او نزدیک شوند، طوری حرکت می‌کرد که چشم سالمش به سمت خشکی و چشم نابینایش به سمت دریا باشد.

اما مردانی که از دریا به ساحل برمی‌گشتند او را دیدند و شکارش کردند. گوزن به هنگام مرگ با خود فکر می‌کرد: «شوربختی مرا ببین! در تمام این مدت از جایی که انتظار خطر داشتم مراقبت می‌کردم؛ اما دریا، جایی که انتظار هیچ خطری از آن را نداشتم، برایم مرگبارتر بود.»

انتظاراتمان اغلب ما را فریب می‌دهند. ای‌بسا آنچه می‌ترسیم به ما آسیب برساند، به سود ما باشد و آنچه تصور می‌کنیم مایۀ نجاتمان است، موجب هلاک ما باشد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *