افسانه-هاي-ازوپ-دوستان-کهنه

قصه‌های ازوپ: دوستان کهنه، دوستان نو || همه را به یک چشم ببین!

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

دوستان کهنه، دوستان نو

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

روزی چوپانی گلۀ خود را در چراگاهی می‌چراند که متوجه شد گروهی از بزهای وحشی به گلۀ او پیوسته‌اند و با بزهای او مشغول چرا هستند. چوپان، به هنگام غروب، بزهای وحشی را همراه گلۀ خود به غاری برد که شب‌ها گله را در آن نگه می‌داشت. فردای آن روز، هوا چنان بد شد که چوپان نتوانست گله را به چراگاه اصلی ببرد و مجبور شد همان‌جا به آن‌ها علوفه بدهد. او به بزهای خودش فقط آن‌قدر علوفه داد که از گرسنگی نمیرند؛ اما با این امید که بزهای کوهی را اهلی و گله‌اش را بزرگ‌تر کند، با گشاده‌دستی هرچه توانست جلو آن‌ها علوفه ریخت. وقتی هوا مساعد شد، چوپان گلۀ خود را به چراگاه برد؛ اما بزهای وحشی به‌محض رسیدن به کوه، پا به فرار گذاشتند. چوپان ضمن یادآوریِ پذیرایی ویژه از بزهای وحشی، آن‌ها را به ناسپاسی متهم کرد. بزها به او جواب دادند که آن‌ها درست به همین دلیل او را ترک کردند. بزها به او گفتند: «ما فقط دیروز پیش تو بودیم، اما تو به ما بیش از بزهایی که مدت‌هاست با تو هستند، توجه کردی. پس معلوم می‌شود اگر در آینده بزهای دیگری به گلۀ تو بپیوندند، آن‌ها را هم به ما ترجیح خواهی داد.»

باید در پذیرش دوستیِ کسانی که به هنگام آشنایی با ما، ما را به دوستان قدیمی خود ترجیح می‌دهند، احتیاط کنیم. باید به خاطر بسپاریم زمانی که ما نیز دوستان قدیمیِ این افراد شویم، آنان دوستان جدیدی خواهند یافت و آن‌ها را به ما ترجیح خواهند داد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *