افسانه-هاي-ازوپ-دشمن-خوني

قصه‌های ازوپ: دشمن خونی || دعوا و اختلاف را کنار بگذارید

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

دشمن خونی

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

ماری خود را به کودکی روستایی رساند و او را با نیش زهرآلود خود کشت. پدر کودک که از این جسارت مار خشمگین شده بود، تبری برداشت و به‌قصد کشتن مار جلو لانه او منتظر ماند. همین‌که مار سرش را از سوراخ بیرون آورد، مرد هم تبرش را فرود آورد، اما تبر مرد خطا کرد و به‌جای سر مار، تخته‌سنگی را از هم شکافت. از آن روز به بعد، مرد که نگران انتقام مار بود، روزی از او خواست تا گذشته را فراموش کند و باهم آشتی کنند؛ اما مار نپذیرفت و به او گفت: «نه، تا زمانی که شکاف این تخته‌سنگ در برابر من و گور فرزند تو در برابر توست، هیچ‌یک از ما نمی‌تواند گذشته را فراموش کند.»

دعوا و اختلاف شدید به‌سادگی حل‌وفصل نمی‌شود.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *