قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
اعتماد نابجا
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
هالسیون پرندهای است که تمام عمر خود را در دریا میگذراند، در میان صخرههای دریاییِ نزدیک ساحل آشیانه میکند و به همین دلیل دست انسان به او نمیرسد. روزی روزگاری یکی از این پرندگان که زمان تخمگذاری خود را نزدیک میدید، روی یکی از صخرههای دریایی آشیانهای ساخت؛ اما یک روز توفانی پسازآنکه از جستجوی غذا به لانه بازمیگشت متوجه شد امواج سرکش دریا، خود را تا بالای صخره رسانده و لانه او را با خود برده است. هالسیون با خود گفت:
«وای بر من! من همیشه از دامهایی که فکر میکردم روی خشکی انتظارم را میکشد، میگریختم؛ اما این دریا، جایی که به آن پناه آورده بودم، نشان داد که برایم از خشکی خطرناکتر است.»
بسیاری از آدمیان نیز همینگونه اند. آنها نیز در تبوتاب گریختن از دشمنان خود ناگهان متوجه میشوند که به آغوش افرادی خطرناکتر غلتیدهاند.