قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
پیش مورچه برو ای تنبل
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
مورچهای تمام تابستان توی کشتزارها اینسو و آنسو میدوید و برای زمستانش دانههای گندم و جو جمع میکرد. سوسک سرگینغلتانی که شاهد فعالیت مورچه بود از اینهمه تلاش او در فصلی که موجودات دیگر آن را با استراحت و تفریح میگذرانند، اظهار تعجب کرد. مورچه در آن هنگام پاسخی به او نداد؛ اما کمی بعد هنگامیکه زمستان همهجا را در بر گرفت، باران، سرگینها را شست و برد. سوسک که چیزی برای خوردن نیافته بود و از شدت گرسنگی با مرگ فاصلهای نداشت، نزد مورچه رفت و درخواست کرد او را هم در غذایش شریک کند. مورچه پاسخ داد: «آن موقع که من سخت کار میکردم تو هم بهجای دست انداختن من، باید کار میکردی. اگر آن موقع کار کرده بودی، اکنون غذای کافی داشتی.»
مورچه به انسان یاد میدهد که به هنگام فراوانی، به فکر فردایش نیز باشد.
(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)