قصه‌های-ازوپ-دوست-آن-باشد-که-گیرد-دست-دوست

قصه‌های ازوپ: دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشان‌حالی و درماندگی

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

دوست آن باشد که گیرد دست دوست

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

دو دوست باهم سفر می‌کردند که ناگهان خرسی از دور ظاهر شد. یکی از دو مرد خود را به بالای درخت رساند و همان‌جا پنهان شد. دیگری که متوجه شد چیزی نمانده است خرس او را بگیرد، روی زمین دراز کشید و خود را به مردن زد. ازآنجاکه می‌گویند خرس با مرده کاری ندارد، وقتی خرس پوزه‌اش را روی بدن مَرد کشید، مرد نفسش را در سینه حبس کرد.

همین‌که خرس ازآنجا دور شد، مردی که بالای درخت رفته بود، پایین آمد و از دوستش پرسید: «خرس توی گوش تو چه گفت؟»

– گفت از این به بعد با دوستانی که به هنگام نیاز به یاری‌ات نمی‌آیند، سفر نکن

دوست واقعی در پریشان‌حالی و درماندگی شناخته می‌شود.

(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *