قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
تنفر تا حد مرگ
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
دو مرد که از هم بیزار بودند سوار یک کشتی شدند. یکی از آن دو در دماغه و دیگری در پاشنۀ کشتی نشست. ناگهان توفانی سخت درگرفت و کشتی دستخوش امواج سهمناک شد. هنگامیکه با غرق شدن فاصله چندانی نداشتند، مردی که در پاشنۀ کشتی نشسته بود از سکاندار پرسید ابتدا کدام قسمت کشتی زیر آب فرو میرود.
وقتی سکاندار به او گفت که دماغۀ کشتی، مرد گفت: «اگر مرگِ دشمنم را به چشم ببینم، دیگر اهمیتی به مرگ خودم نمیدهم.»
بسیاری از افراد تا زمانی که رنج و عذاب دشمنانشان را به چشم میبینند، به آنچه بر سر خودشان میآید توجهی ندارند.
(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)