کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (1)

داستان کودکانه: فلفلی و هندوانه عجیب || پاداش کمک به لک‌لک بیمار

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب- برای کودکان در ایپابفا (11).jpg

کتاب داستان کودکانه

فلفلی و هندوانه عجیب

برداشتی از یک قصه قدیمی

نقاشی از کیانوش لطیفی
چاپ اول: 1362

به نام خدا

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (14).jpg

فلفلی پسر روستایی کوچکی بود. پدر فلفلی از مال دنيا زمین کوچکی داشت که هرسال آن را شخم می‌زد و چیزی برای خوردن خودشان در آن می‌کاشت. آن سال هم پدر فلفلی توی زمین خودش گندم کاشته بود. بعد از گذشتن روزهای سرد زمستان و آمدن بهار حالا دیگر گندم‌ها به‌خوبی قد کشیده بودند. ولی تا وقت درو خیلی مانده بود چون دانه‌های گندم هنوز سبز بودند. در این موقع باید خیلی از محصول مراقبت کرد. چون‌که پرندگان عاشق گندم‌های سبز هستند که بسیار شیرین و خوشمزه است. برای همین است که هرروز گله گله پرنده به مزارع حمله می‌کنند و دانه‌های آن را می‌خورند.

آن روز بهاری هم فلفلی برای سرکشی زمینشان رفته بود. توی مزرعه چشم فلفلی به لک‌لکی افتاد که روی گندم‌ها نشسته بود. فلفلی با دیدن آن جلو دوید تا پرنده مزاحم را کیش کند. ولی با تعجب دید پرنده فرار نمی‌کند و همان‌طور بی‌اعتنا سر جایش نشسته. فلفلی وقتی خوب دقت کرد، دید بال حیوان زخمی‌شده و نمی‌تواند بپرد.

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (3).jpg

فلفلی لک‌لک را آهسته بغل کرد و از روی زمین برداشت و به خانه آورد. اوّل زخم بال آن را با آب و صابون شست و بعد دوتا چوب به‌طرفین بال گذاشت و با پارچه تمیزی آن را بست. گوشه اتاق برای لک‌لک جایی درست کرد و پرنده زخمی را در آن خواباند.

از آن روز به بعد فلفلی سرگرمی تازه‌ای پیدا کرده بود. هرروز تا از مدرسه برمی‌گشت، قبل از این‌که خودش چیزی بخورد، به سراغ مرغ مريض می‌رفت و به او آب و غذا می‌داد و پرستاری می‌کرد.

کمکم پرنده به فلفلی انس گرفته بود و هر وقت فلفلی را می‌دید بال زخمی‌اش را تکان تکان می‌داد و خوشحالی می‌کرد.

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (4).jpg

معالجه لک‌لک مدت‌ها طول کشید. تا این‌که یک روز فلفلی پارچه را از روی زخم لک‌لک باز کرد و دید زخم حیوان خوب شده. فلفلی که خیلی خوشحال شده بود پرنده را بغل کرد و به وسط حیاط دوید. بعد لک‌لک را روی دو دست بالا برد و آن را پرواز داد.

لک‌لک بال‌های پهنش را از هم باز کرد و به هوا رفت.

فلفلی مدتی پرواز لک‌لک را تماشا کرد تا این‌که پرنده در دل آسمان ناپدید شد. اما چنددقیقه‌ای از رفتن لک‌لک نگذشته بود که فلفلی با تعجب دید لک‌لک دوباره در آسمان پیدا شد و به‌سرعت به‌طرف او می‌آید. لک‌لک در آسمان چرخی زد و پائین آمد. وقتی بالای سر فلفلی رسید، بال‌هایش را به هم زد و آهسته یک دانه تخم هندوانه به زمین انداخت و دوباره به‌طرف آسمان اوج گرفت و رفت.

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (5).jpg

فلفلی از دیدن تخم هندوانه کمی تعجب کرد و با خودش گفت: «مزد مریض داری من همین یک دانه تخم هندوانه بود؟» بعد خواست آن را به دهان بگذارد و بشکند. ولی در این موقع پدرش که از دور مواظب فلفلی بود جلو آمد و گفت:

– فلفلی به‌جای خوردن آن یک تخمه هندوانه بهتر نیست آن را توی باغچه بکاری و پس از مدتی هزارتا تخمه هندوانه داشته باشی؟

فلفلی با شنیدن این حرف به‌طرف باغچه دوید و با دست خاک‌های باغچه را کنار زد و تخمه هندوانه را توی آن انداخت و بعد رویش را با خاک پوشاند و کمی هم آب روی آن ریخت.

چند روزی نگذشته بود که جوانه‌های بته هندوانه سر از زیر خاک درآوردند.

طولی نکشید که جوانه‌ها به بته بزرگی تبدیل شدند و سه عدد هندوانه بزرگ توی باغچه پیدا شد و با مراقبت‌های فلفلی که هرروز به آن‌ها آب می‌داد و علف‌های دوروبر آن را می‌کند، هندوانه‌ها بزرگ و بزرگ‌تر شدند. به‌طوری‌که کم‌کم همه فضای باغچه را گرفته بودند

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (6).jpg

فلفلی دلش می‌خواست هرچه زودتر هندوانه‌ها را بکند و پاره کند. ولی پدرش می‌گفت اگر چند روز دیگر صبر کنی، هندوانه‌ها بهتر می‌رسند و قرمزتر و شیرین‌تر می‌شوند و در آن صورت تخمه‌هایش هم سیاه‌تر و رسیده‌تر است.

دو سه روز بعد که هندوانه‌ها دیگر رسیده بودند، فلفلی آن‌ها را از بته جدا کرد و چون هندوانه‌ها چندین برابر هیکل او بودند، آن‌ها را روی زمین قل داد و به داخل اتاق برد.

وقتی هندوانه‌ها را پاره کردند، اتفاق عجیبی افتاد که کسی انتظار آن را نداشت. توی هندوانه‌ها پر از سکه‌های طلا بود. همه اهل خانه نمی‌دانستند از خوشحالی چه کنند. پدر و مادر فلفلی گفتند:

– این پاداش خوبی‌ها و پرستاری‌هایی است که در حق پرنده بال شکسته کردی.

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (7).jpg

به‌این‌ترتیب فلفلی پولدار شد و با فقر و نداری خداحافظی کرد. دیگر به‌جای نان و ماست هرروزی، توی سفره‌شان همه جور خوراکی پیدا می‌شد. چلو و پلو و خورش‌های جورواجور و شربت‌های ترش و شیرین.

طفلک فلفلی نمی‌دانست اول از کدام‌یکی شروع کند.

از آن روز به بعد همه اهل محل و همسایه‌ها در خانه فلفلی مهمان بودند. چون فلفلی دوست داشت هر چه دارد با دوستانش بخورد.

اما در میان این‌ها یک نفر بود که خیلی دلش می‌خواست که سر از کار فلفلی دربیاورد و راز پول‌دار شدن او را بداند. وقتی این شخص از فلفلی پرسید که چطور شد که پول‌دار شدی؟ فلفلی هم در کمال سادگی و صداقت داستان لک‌لک بال شکسته و پرستاری‌های خودش را برای او تعریف کرد.

این شخص فوراً به صحرا دوید و با تیر و کمان لک‌لکی را در هوا زد و به زمین انداخت. بعد آن را کشان‌کشان به خانه برد و به همان ترتیبی که فلفلی گفته بود مشغول معالجه‌اش شد.

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (8).jpg

پس از مدتی لک‌لک خوب شد و به پرواز درآمد و رفت. او هم بعد از چند دقیقه دوباره برگشت و یک عدد تخمه هندوانه برای او به زمین انداخت. مرد هم آن را توی باغچه خانه‌اش کاشت.

وقتی تخمه هندوانه جوانه کرد مرد خوشحال شد و شب و روز از جوانه‌ها مراقبت می‌کرد و به‌موقع به آن‌ها آب می‌داد.

طولی نکشید که هندوانه‌ها سبز شدند. ولی چیزی که عجیب بود این بود که هندوانه‌های این خیلی بزرگ‌تر از هندوانه‌های فلفلی بودند. به همین خاطر خوشحالی این مرد دیگر اندازه نداشت. برای همین هم روزی که می‌خواست هندوانه‌ها را از بته جدا کند و آن را پاره کند، دوستان خودش را به خانه‌اش دعوت کرد و در حضور آن‌ها هندوانه را پاره کرد … ولی …

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (9).jpg

به‌جای فریادهای شادی، صدای آخ‌وواخ صاحب‌خانه و مهمانانش به هوا رفت، چون توی هندوانه‌ها به‌جای سکه‌های طلا لشکری از زنبورهای زرد طلائی بود که ویز ویز کنان به جان آن‌ها افتاده بودند.

چند لحظه بعد مهمانان از خانه آن مرد بیرون می‌آمدند و با گوش و دماغ‌های بادکرده آخ‌واوخ کنان از گوشه‌ای فرار می‌کردند.

کتاب قصه مصور فلفلی و هندوانه عجیب برای کودکان در ایپابفا (14).jpg

the-end-98-epubfa.ir

(این نوشته در تاریخ 22 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *