هنگامی که بحرین در تصرّف اروپاییان بود، مردی که ناصبی و از دشمنان سرسخت اهل‌بیت  علیهم السلام به شمار می‌رفت

داستان‌های امام زمان (عج): عنایت مولا و رسوایی دشمن!

داستان‌های امام زمان (عج):

عنایت مولا و رسوایی دشمن!

داستان‌های امام زمان (عج): عنایت مولا و رسوایی دشمن! 1

علامه مجلسی‌رحمه الله می‌گوید:

هنگامی که بحرین در تصرّف اروپاییان بود، مردی که ناصبی و از دشمنان سرسخت اهل‌بیت  علیهم السلام به شمار می‌رفت، به عنوان فرماندار دست نشانده بحرین به حکومت رسید، تا به رتق و فتق اُمور و بازسازی خرابی‌های ناشی از جنگ بپردازد.

وزیر مشاور او نیز مردی بود که در دشمنی با اهل‌بیت‌ علیهم السلام از خود او سرسخت‌تر بود، و با هر موقعیتی که به دست می‌آورد، سعی در قلع و قمع و شکنجه و آزار دوست‌داران اهل‌بیت  علیهم السلام می‌نمود.

روزی همین وزیر ناصبی، نزد والی بحرین رفته اناری را به او نشان می‌دهد که روی آن به طور برجسته نوشته بود:

لااله‌الاّاللَّه، محمّد رسول‌اللَّه، ابوبکر، عمر، عثمان و علی خلفاء رسول‌اللَّه

وقتی والی نوشته‌های روی انار را دید، بدون این‌که حتّی احتمال این را بدهد که آن انار ساخته دست بشر باشد، بسیار تعجب کرد و گفت: این نشانه روشن و دلیلی قوی برای اثبات این مطلب است که مذهب شیعیان دروغ و باطل است. نظرت درباره ارائه آن به مردم بحرین چیست؟

وزیر گفت: عُمر امیر دراز باد، مردم بحرین بسیار متعصب هستند و هیچ دلیلی را قبول نمی‌کنند. با این حال بهتر است آن‌ها را حاضر نموده و این انار را به نمایش بگذاریم. اگر آن را به عنوان دلیلی برای ردّ مذهب شیعه قبول کردند و بازگشتند، چه بهتر خداوند نیز تو را پاداش نیکویی عطا خواهد نمود، و اگر نپذیرفته و در گمراهی خود باقی ماندند، آن‌ها را به قبول یکی از این سه راه مخیر کن: یا حاضر شوند جزیه دهند که در آن صورت [مانند یهود و نصارا] خوار و ذلیل خواهند بود. یا این‌که دلیلی برای ردّ این برهان آشکار بیاورند. یا در نهایت تن به مرگ داده، آن‌ها را از دم تیغ بگذرانیم و زنان و فرزندان و اموالشان را به عنوان اسیر و غنیمت تصاحب کنیم.

والی پیشنهاد وزیر را تأیید کرد، و علما و بزرگان و نجبا و سادات بحرین را احضار نمود و آن انار را به آن‌ها نشان داد و گفت: در صورتی که جوابی درست برای آن نداشته باشید، یا کشته شده و زنان و اولادتان به اسارت خواهد رفت و اموالتان مصادره خواهد شد، و یا مانند کفّار باید در کمال خفت و خواری تن به پرداخت جزیه بدهید.

وقتی آن‌ها انار را دیدند، رنگشان پرید و زانوانشان لرزید. چون هیچ کدامشان قادر به ارائه پاسخی روشن نبودند.

رهبر شیعیان بحرین که آن زمان در آن‌جا حضور داشت، گفت: ای امیر! اگر سه روز به ما مهلت دهی، ما سعی می‌کنیم پاسخی که تو را راضی کند، پیدا کنیم و اگر نتوانستیم، هر طور که در مورد ما می‌خواهی، حکم کن!

امیر به ناچار پذیرفت، و آن‌ها مجلس او را ترک کردند، در حالی که وحشت زده و سرگردان بودند. به سرعت مجلسی ترتیب دادند و با یکدیگر به مشورت پرداختند.

تا این‌که تصمیم گرفتند گروهی را برای یافتن پاسخ از میان خودشان انتخاب نمایند، ابتدا ده نفر از بهترین و پرهیزکارترین علمای شیعه، و سپس از میان آن‌ها سه نفر که بهترین آن‌ها بودند، انتخاب شدند. تا این‌که هر یک به نوبت در یکی از این سه شبی که مهلت داشتند، به صحرا رفته به راز و نیاز بپردازند و با استغاثه به محضر امام زمان‌ علیه السلام و حجّت خدا در روی زمین، از او بخواهند که راه نجات از این ورطه هولناک را به شیعیان نشان بدهد و از آن‌ها دست‌گیری نماید.

دو شب گذشت، امّا هیچ‌کدام از آن‌ها که شب را در صحرا به دعا و گریه و استغاثه به درگاه حق تعالی و امام زمان‌ علیه السلام گذرانده بودند، چیزی ندیدند. به همین خاطر نگرانی و التهاب شیعیان بیش‌تر شد.

نفر سوّم که محمّد بن عیسی نام داشت، با سر و پای برهنه روی به صحرا نهاد. شب بسیار تاریک و ظلمانی بود، اما او با دلی آگاه و نورانی شروع به دعا و تضرّع و توسّل به درگاه حق تعالی نمود، و نجات مؤمنین و برطرف شدن این بلای عظیم را درخواست کرد.

انتهای شب بود، صدای مردی را شنید که می‌گفت: ای محمّد بن عیسی! با این حال آشفته در دل این شب تاریک و این صحرای برهوت چه می‌خواهی؟ و چرا به این‌جا آمده‌ای؟

محمّد بن عیسی گفت: ای مرد! کاری به من نداشته باش! من برای امر مهمّی به این‌جا آمده‌ام و آن را تنها به امام و مولای خویش خواهم گفت، که تنها او می‌تواند مرا نجات دهد، و جز او کسی نمی‌تواند به فریاد من برسد.

آن مرد می‌گوید: ای محمّد بن عیسی! من صاحب الامر هستم، حاجتت را بگو!

او در پاسخ می‌گوید: اگر تو صاحب الامری خود همه را می‌دانی، و نیازی به شرح من نداری.

حضرت‌ علیه السلام می‌فرماید: آری می‌دانم. به خاطر وحشتی که از آن انار و آنچه که بر روی آن نوشته و تهدیدی که والی نموده است، آمده‌ای.

وقتی محمّد بن عیسی این سخن را می‌شنود، به طرف او برمی‌گردد و می‌گوید: مولا جان! آری. تو خود می‌دانی که چه بر سر ما آمده است. تو امام و پناه مایی، و می‌توانی ما را رهایی بخشی.

حضرت‌ علیه السلام می‌فرماید: ای محمّد بن عیسی! آن وزیر – که لعنت خدا بر او باد – در خانه‌اش درخت اناری دارد که وقتی شکوفه می‌زد، قالبی از گل به شکل انار ساخت و آن را دو نیم کرد و آن کلمات را که دیدی روی انار نقش بسته بود، داخل هر دو قسمت قالب حک نمود. آن‌گاه آن را به اناری که هنوز کوچک بود، محکم بست. وقتی انار بزرگ و رسیده شد، همان‌طور که دیدی، آن کلمات بر روی آن به طور برجسته نقش بسته بود.

فردا وقتی به نزد والی رفتید، به او بگو: جواب را یافته‌ام اما آن را در خانه وزیر بیان خواهم نمود. وقتی به خانه وزیر رفتید، سمت راست حیاط اتاقی را می‌بینی، به والی بگو: جواب در آن اتاق است. آن‌گاه وزیر دست پاچه شده و سعی خواهد نمود که از ورود شما به اتاق جلوگیری کند. اما تو اصرار کن و مواظب هم باش که او را رها ننمایی تا جلوتر از تو وارد اتاق شود.

وقتی وارد اتاق شدی، طاقچه‌ای را می‌بینی که کیسه سفیدی روی آن نهاده شده است. آن را بردار و باز کن! خواهی دید که قالبی که او به وسیله آن، این حیله را اجرا نموده است، در آن است. آن را مقابل والی بگذار و آن انار را داخل آن قرار بده! خواهی دید که کاملاً منطبق‌اند. بدین ترتیب موضوع روشن خواهد شد.

ای محمّد بن عیسی! به والی بگو که ما معجزه دیگری نیز داریم و آن این که، این انار طبیعی نیست. داخل آن انباشته از دود و خاکستر است. اگر می‌خواهی صحّت ادّعای من ثابت شود، به وزیر امر کن که آن را بشکند! وقتی وزیر انار را بشکند دود و خاکستر آن به هوا برخاسته و بر چهره و ریشش خواهد نشست.

وقتی محمّد بن عیسی این سخن را از حضرت شنید، بسیار مسرور گشت و در مقابل امام  علیه السلام به خاک افتاده زمین ادب را بوسید، و از محضر حضرت مرخص شده و به سرعت به نزد یاران خود بازمی‌گردد، و مژده احسان مولا را به شیعیان بحرین ابلاغ می‌نماید.

صبح هنگام، همه به اتفاق نزد والی رفته و محمّد بن عیسی مو به مو تمام آنچه را که امام‌ علیه السلام فرموده بود اجرا کرد، و همه شاهد اثبات درستی دعوای او و عنایت و تفضّل امام‌ علیه السلام شدند.

در این حال، والی رو به محمّد بن عیسی نموده و گفت: چه کسی تو را مطلع کرد؟

گفت: امام زمان‌علیه السلام.

والی پرسید: امام زمان کیست؟

محمّد بن عیسی گفت: دوازدهمین امام، حضرت مهدی‌علیه السلام.

آن‌گاه یک یک امامان را تا امام زمان‌ علیه السلام نام برد.

والی که از دیدن این نشانه آشکار منقلب شده بود به محمّد بن عیسی گفت: دستت را به من ده! من می‌گویم:

أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، و أنّ محمّداً عبده ورسوله، وأنّ الخلیفة بعده بلا فصل أمیرالمؤمنین علی‌علیه السلام

آن‌گاه به امامت اهل بیت‌ علیهم السلام تا امام زمان‌ علیه السلام اقرار و اعتراف نمود و به مذهب شیعه اثنی‌عشری مشرف و به راه راست هدایت گشت.

سپس دستور داد تا وزیر را به قتل برسانند، و رسماً از مردم بحرین عذرخواهی نمود، و از آن هنگام با آن‌ها به نیکی رفتار می‌کرد.

راوی گوید: این قصه در بحرین مشهور است، و قبر محمّد بن عیسی زیارتگاه شیفتگان اهل‌بیت‌ علیهم السلام می‌باشد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *