عروس رفته گل بچینه، قصه عاشقانه گل ها 1

عروس رفته گل بچینه، قصه عاشقانه گل ها

عروس رفته گل بچینه، قصه عاشقانه گل ها 2

عروس رفته گل بچینه

نوشته: طاهره ایبد
تصویرگر: راحله برخورداری

کسی که خطبهٔ عقد را می‌خواند، گفت: «عروس خانم! بنده وکیلم؟»

یکی گفت: «عروس رفته گل بچینه.»

عروس خانم رفته بود گل بچیند. عروس خانم این‌طرف باغ را گشت، آن‌طرف باغ را گشت؛ اما هیچ بوته‌ای گل نداشت. غنچه نداشت. عروس گفت: «حالا چی کار کنم، چی کار نکنم؟»

بوته‌های گل، عروس را دیدند، دم گوش هم پچ‌پچ کردند. بوته‌ی گل سرخ گفت: «چه عروس خوشگلی!»

بوته‌ی گل مریم گفت: «چه عروس نازی!»

گل ارغوان گفت: «این عروسه برای چی اومده اینجا؟»

بوته‌ی گل لاله‌عباسی گفت: «مگه نمی دونی توی گلخونه عروسیه.»

عروس رفته گل بچینه، قصه عاشقانه گل ها 3

عروس رفت ته باغ. ته باغ گلخانه بود. عروس رفت توی گلخانه. توی گلخانه پر از گل بود. عروس بین آن‌ها گشت تا چند تا گل بچیند. وسط گلخانه، یک بوته‌ی گل داوودی بود. کنار آن‌ هم یک بوتهٔ گل کوکب. گل داوودی سرش را به گل کوکب چسبانده بود. عروس خانم رفت نزدیک آن‌ها و گفت: «آخی! چه گل‌های مهربانی! همینارو می‌چینم.»

تا دستش را برد طرف آن‌ها، گل یاس گفت: «گل کوکب، بنده وکیلم؟»

گل کوکب به عروس نگاه کرد. گل همیشه‌بهار گفت: «کوکب رفته عروس بچینه.»

عروس خانم، گل کوکب و داوودی را چید و به عروسی برگشت.

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *