به نام خدا
منم و دلی که هر دم به کسی سپارم او را
چه کنم؟ نمیتوانم که نگاه دارم او را
سخنی است در خیالم که نگفتهام به خود هم
زخود ار نهفته داری به تو میسپارم او را
من دو بار درست انتخاب کردم
یکبار وقتی فهمیدم عاشقت شدهام
یکبار وقتی فهمیدم عاشقش شدهای
مثل ساعتی خراب
که فقط ۲ بار زمان را درست نشان میدهد
خراب است دیگر
من تو را جور خاصی دوست دارم
تو مرا
یاد هیچکس نمیاندازی
هیچکس نفهمید چال گونهام
رد دومین دکمهی پیراهنت بود بعد از اولین قرارمان!
نه که فکر کنی برای خودم میگویم
اما
حیف تو نیست
که با من نیستی؟
«كامران رسولزاده»
رفتنت
انفجار هیروشیما بود
بعدازآن هر دوستداشتنی در من به دنیا آمد
ناقص است
«محمد حسينخانی»
بعد از تو فصلی هست
به اسم زمستانتر
«سید مهدی موسوی»
نخ به نخ، پاکت به پاکت بسته بسته میکشم
هم غمت، هم غمزهات، هم بیمحلیهای تو
نگاه کردن به آسمانی که درست در همین لحظه هزاران نفر به آن مینگرند چه لذتی دارد؟
هر چیزی که برای همه باشد برای من نیست
حتی تو
لعنت به تو
لعنت به تمام کسانی که تو را میشناسند
ماجراهای احساسی
خطرناکتر از جنگ هستند
درنبرد آدم یکبار بیشتر کشته نمیشود
ولی در عشق چندین بار
«اريك امانوئل اشميت»
از بهار تقویم میماند
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند
«الياس علوی»
فرقی نداشت دیشب و امشب برای من
جز آنکه بر نبود تو یک شب اضافه شد
«نجمه زارع»
میتوانی از دوست داشتنم برگردی؟
دوست داشتن که خیابان نیست
تاکسی بگیری
بنشینی
پیشانیات را به شیشه بچسبانی
آه بکشی
و برگردی به پیش از آن
با دوست داشتنم کنار بیا
مثل پیرمردها که با لرزش دستهایشان کنار میآیند
«رؤیا شاه حسین زاده»
باغ انگور لبانت را بیا تقسیم کن
منصفانه خواهشاً
یک خوشه من… یک خوشه من
یک خوشه من
من تمامت کردهام
بیچاره کسی که میخواهد با تو شروع کند
«افشين يدالهی»
شدهام شنبه که هر کس برسد میخواهد
رفتن و ترک نمودن زمن آغاز کند
«ظهير مؤمنی»
منتظرم
شبیه یک آهنگ غمگین قدیمی
در آرشیو رادیو
زنگ بزن، بگو که میخواهی مرا بشنوی
«آزاد نوروزی»
یادت باشد هیچکس از تنهایی نمیمیرد
فقط حرف آمدن که میشود
انتظار، آدم را میکشد
درست مثل وقتیکه عاشقت شدم
باران میبارد
فکر کنم دوباره کسی عاشقت شده
«كامران رسولزاده»
من ایماواشاره نمیدانم
باید تمامقد روبرویم بایستی
و بگویی: دوستت دارم
مادربزرگ خیال میکند
هر چه بیشتر برایش قرص بنویسند
بیشتر زنده میماند
مثل من که خیال میکنم
هر چه بیشتر برایت شعر بگویم
بیشتر عاشقم میشوی
محبوب من، این شعرها را با مهر بخوان
کسی که هر شب خدا با خیال تو خوابیده است
چیزی جز حقیقت نمیگوید
«نیکی فیروزکوهی»
تو را دوست دارم
چه فرقی میکند که چرا؟
یا از چه وقت؟
یا چطور شد که؟
وقتی تو باید باور کنی که نمیکنی
و من باید فراموش کنم که نمیکنم
از رفتنت ساعتی میگذرد
و من شبیه کوفتگی بعد تصادف
هنوز گرمم
معلومم نیست
تا زخمی سر باز نکرده، در بزن
بگو: جاماندهای از اتوبوس
«کامران کامرانی»
کسی بیاید ما را دعوت کند به رفتن
به رفتن از تمام کسانی که رفتهاند
و ما هنوز در آنها ماندهایم
نداشتن تو
یعنی اینکه دیگری تو را دارد
نمیدانم نداشتنت سختتر است
یا تحمل اینکه دیگری تو را دارد؟
هرروز صفحهی نیازمندیها را زیرورو میکنم
میدانم بالاخره یک روز
به من لعنتی نیاز پیدا میکنی
کسی که میماند پیامبر است
به او ایمان بیاورید
ماندن کم معجزهای نیست در عصر ما
«مهدی شاه محمدیان»
نه به رتبهی اول کارنامهات
نه به صفحهی دوم شناسنامهات
من به دکمهی سوم پیراهنت، حسادت میکنم
کسی باور نمیکند که لبخندش میتوانست
پلی باشد
که جمعه را
به روزهای هفته پیوند بزند
تو برنمیگردی
و این غمگینترین شعر جهان است
که ترجمه نمیشود
یعنی تو را
به هیچ زبانی نمیتوان برگرداند؟
«مينا آقازاده»
پاییز، همیشه، خیلی تصادفی
از انتهای کوچه سمت چپ،
خیابان اول نه، خیابان دوم
اولین چهارراه میآید
دقیقاً از همانجایی که تو رفتی
«محمدصادق یار حمیدی»
باران میبارد
و چشمهای زیادی ناچار به اعتراف میشوند
چقدر یادش به خیر میگویند
و میبارند
قرار بود
مرگ ما را از هم بگیرد
و مرگ حتماً مردی ست چهارشانه
با وضع مالی کمی بهتر از من
که تو دوستش داری
دستت را گرفته است
و با تو قدم میزند
دلم یک اتفاق میخواهد
یک تماس ناآشنا
با میلی تمام جواب دهم
و صدای تو…
نه اینکه دوستت نداشته باشم
اما رد شدن از جادهای
که صدبار در آن تصادف کردهای
کار گاوهاست
«منيره حسيني»
جمعه که خیس باشد
دل آدم برای هزار و یک نفر میگیرد
آن هزاران نفر را میشود کاری کرد
آن یک نفر اما
کار خودش را میکند
«سید سالار مرتضوی»
جای خالیش همیشه وسط فال من است
خاطراتش همهجا سخت به دنبال من است
آنکه میخواستمش را کس دیگر برده
«اِنّ الانسانَ لفي خُسر» فقط مال من است
«على عطری»
آدمها دو دستهاند
آنها که تو را ندارند
و آنها که غلط میکنند که تو را داشته باشند!!!
«سعيد نوروزی»
همین چند روز پیش فکر میکردم
میتوانم عاشق کسی شبیه تو شوم
از همین چند روز پیش
هیچکس شبیه تو نیست
«كامران رسولزاده»
آریایی حرف میزند
آلمانی ناز میکند
فرانسوی میبوسد
کوبایی سیگار میکشد
آمریکایی جنایت میکند
بیشرف تمام جهان است
«آبا عابدين»
گفتی: نمیآیم
نیامدی
و این تنها دلخوشی من است
که دستکم یکبار زیر یکی از حرفهایت نزدی
«سياوش خاکسار»
دستهایت را گم کردم
به دیوارها آگهی زدم
از یابنده تقاضا میکنم بمیرد
بیرون جنگ و فراموشی است
با من درون همین شعر بنشین
من از عاشقانی میگویم که نداشتم
تو از سفرهایی بگو که نرفتی
بیرون، آدم میکشند
«مژگان عباسلو»
من نمیدانم
آیا مادرش هم او را
بهاندازهی من دوست داشت؟
«عباس معروفی»
تو زلیخایی و من یوسف آشفته سرم
دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم
تو هراندازه که بگریزی و پرهیز کنی
من همانقدر به آغوش تو محتاجترم
«محمد قلی نسب»
ما دو پیرهن بودیم
بر یک بند
یکی را باد برد، دیگری را باران
هرروز خیس میکند
«رؤیا شاه حسين زاده»
یکبار شد از مشرق دیدار بیایی؟
دیواربهدیوار به دیدار بیایی؟
دیوار به دیوانگیام خورد و فروریخت
تا نمنم و آهسته و هموار بیایی
در خواب زمستانی خود خانه گرفتم
تا از طرف باغ سپیدار بیایی
هي راه مرا طی کند و هی تو نیایی
هي من بسرایم که تو یک روز بیایی
آنقدر به تکرار بیفتم که سرانجام
از گردنهی زخمی تکرار بیایی
یکبار شد آیا که به دیدار من مست
با کولهای از کوچه و بازار بیایی؟
آنگاهکه در یورش این حومهی تاریک
از من اثری نیست چه بسیار بیایی
«حامد حسينخانی»
با تو بودن آرزویی تا ابد شاید محال
خوش به حال هرکسی دلتنگ و بیتابش تویی
«شهراد میدری»
میدانی
در تنهایی نیست که دلتنگ تو میشوم
بلکه در جمع اینچنینترم.
دلتنگی محصول غیبت نیست.
محصول حضور است، حضور هر کس غیر از تو!
بودن با دیگران، نبودت تو را بیشتر میکند.
دیوارها و صندلیها و تختها و اتاقها و خانمها و خیابانهای خالی نیستند
که جای خالی تو را بازمیتابانند.
بلکه آدمها هستند
آدمها… آخ از آدمهایی که هستند اما تو نیستند!
«حسين وحدانی»
عاشق که باشی
عقبنشینی هیچ راهی ندارد
یا باید بجنگی
و یا باید بجنگی!
یک نفر هست که خودش نیست ولی خاطرهاش
صبح هرروز مرا سخت بغل میگیرد
«سید صادق رمضانيان»
اگرچه تلخ اما
ترجیح میدهم نباشی و ساعتها به تو فکر کنم تا اینکه
باشی و از نبودنت هیچ نفهمم
بیا منطقی نگاه کنیم
ما باید یک روز از هم جدا میشدیم
همینقدر اتفاقی
همینقدر ناگهانی
مثل باران بهاری که نمیگوید کِی
بیخبر در بزن و سرزده از راه برس
«حسین منزوی»
همهچیز داشت خوب پیش میرفت
صبحهایمان باهم به خیر میشد
شبهایمان به خوش
همهچیز داشت خوب پیش میرفت
تا اینکه فهمیدیم
بدون هم زنده میمانیم
و همین فهمیدن پر حقیقت
بدترین کابوس عاشقانههایمان شد
میگفت اگر دوستم داری قسم بخور… ثابت کن
چشمهایش را بوسیدم و گفتم:
به همین برکت قسم
تو خوبِ مطلقي، من خوبها را با تو میسنجم
بدینسان بعدازاین، خوبی عیاری تازه خواهد یافت
«حسين منزوی»
یکبار بیا و عاشقی کن
تلخ است ولی ضرر ندارد
وقتیکه میرفتی
اَحیاناً جانم به پیراهنت گیر نکرده بود؟
«مریم قهرمانلو»
بعد از هزار و سیصد و پنجاهوهفت سال
نوبت به ما دو تا که رسید انقلاب شد
گفته بودند که عاشق بشوی میمیری
اولین تجربهام بود، چه میدانستم؟
او هیچوقت نرفت
فقط پایش لغزید
سرش به اتفاق تازهای خورد
و آلزایمر گرفت
همین …
همین…
رک بگویمت
میخواهم ببوسمت
چنان با محبت
که برای اولین بار
حس کنی عشق، به سمت من
تعادلش را از دست میدهد
«ریچارد براتیگان»
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ولی
کاش هرکس به تو دل بست بیاید خبرش
یک روز، یک جا، یک لحظه
دل میدهی
چند روز که بگذرد
هر روز، هر جا، هر لحظه
جان میدهی
یک روز اشتباه میکنی
دل میدهی
هر روز
تاوانش را پس میدهی
معدود اشخاصی قادرند عاشق شوند
زیرا معدود آدمهایی هستند
که قادرند همهچیزشان را از دست بدهند
«كريستين بوبن»
ترک عادت دوست داشتن تو
مانند رژیم گرفتن است
از شنبهی آینده، از ماه آینده
انشا الله سال بعد
به سیمخاردار میمانم
بر نوار مرزی
بسیار کسان از من گذشتهاند
برای به دیگری رسیدن
یا شاید برای آیندهای بهتر
من به هیچ سرزمینی تعلق ندارم
سیمخاردار مرزی هستم
آنسویم و اینسویم
هر که هست
بهطرف دیگر من مینگرد
نه به من
«عليرضا روشن»
میسپارمت به همانی
که تو را به جان من انداخت
«تقدیر»
سر به روی سینهام بگذار تا باور کنی
بر سر عشق است اگر هرروز جنگی در من است…
«حسین جنتی»
رابطهی ما خیلی پیچیده است
من به او پیچیدهام
او مرا پیچانده است
به تو هم میرسد این شایعهها
که من از فرط نبود تو خوشم؟
آه خوشم
هیچکس ناگهان نمیگذارد برود
بهتدریج میگذارد، ناگهان میرود
«هادی پاکزاد»
درست مثل آنکه
جنازهی کارگران معدن را از خاک بیرون بکشی
تا دوباره به خاک بسپاری
چیزی میان ما تغییر نخواهد کرد
اما اصرار دارم که بدانی «دوستت دارم»
«زانیار برور»
کاش لااقل حوصله را از این خانه
نمیبردی با خودت
«آرش ناجی»
پدربزرگم جنگجوی بزرگی بود
که با قزاقها میجنگید
برادرم جنگجوی بزرگی بود
که با بعثیها میجنگید
من جنگجوی بزرگی بودم
که با خاطرات تو جنگیدم
میراث خانوادگی ماست جنگ
نسل به نسل
دستبهدست میشود
و هر بار شکستمان میدهد
میدانی اگر کلمهای به نام نجابت نبود تابهحال
بارها و بارها و بارها
و هزاران و هزاران بار میگفتم:
دوستت دارم
امان از نجابت
درد دندان از درد عشق بدتر است
همیشه مادربزرگ میگفت
بعد
دندانهای مصنوعیاش را درمیآورد
روبروی عکس پدربزرگ
زارزار میگریست
خوب شد آمدی ها، نه! واقعاً خوب شد
وگرنه من قرار بود از کجا بفهمم که یک نفر را میشود آنقدر دوست داشت؟
من و تو بارها زمان را در کافهها و خیابانها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت از ما انتقام میگرفت…
«گروس عبدالملكيان»
عشق رفتار خوبی با یک دوست نیست، آن را برایت آرزو نمیکنم
نمیخواهم در روزهای بارانی، چشمهایت را گمشده ببینم
گمشده در جیب بیانتهای آنهایی که
هیچچیز را به یاد نمیآورند.
عشق رفتار خوبی با یک دوست نیست
آن را برایت آرزو نمیکنم
«ریچارد براتیگان»
ندانم عشق را مذهب ولی هرکسی که عاشق شد
مسلمان کافرش میخواند و کافر مسلمانش
«بیدل شيرازی»
بهترین معلم دنیا هم که باشم چه سود؟
وقتی نمیتوانم دوست داشتن را به تو بیاموزم؟
«زهرا طراوتی»
عاقبت یکشب
صدای یک آهنگ، بوی یک عطر، یاد یک خاطره
خانه را روی سرت خراب میکند
غروب
باران
برفپاککنها
تو گریهات گرفته تا حالا؟
با ترانهای که در عروسیات با آن رقصیدهای؟
«رؤیا شاه حسین زاده»
وقتی از کابوس میپری چقدر تشنهای؟
همانقدر دوستت دارم
«آبا عابدين»
روزهای زیادی
نه برایت چیزی مینویسد
نه حالت را میپرسد و نه سراغی از تو میگیرد
اما یک روز میآید
و تنها با یک سلام
بازهم اوست که برنده میشود
«جمال ثريا»
مرگ هر شب با من تا تخت خواب میآید
خاطرهای را کنارم میخواباند
و میرود
صبح که میشود
از کشتنم صرفنظر میکند
پابهپا کردم و جان کندم و گفتم آخر
دوستت دارم و گفتی نظر لطف شماست
«زيبا پاليزبان»
هر وقت میروی به فنا میروم ولی
تو فکر میکنی به خدا میسپاریام
«مريم حسنلو»
یکشنبهها برای من انگار جمعهاند
دلگیر و سرد مثل زمانی که نیستی
برخیز تا طلوع کند چشمهای تو
تو آفتاب روح و روانی که نیستی
«مينا امیدی»
قهر تو بزرگترین جنگ تاریخ است
با کمترین تلفات
تنها با یک کشته
وحشتناکتر از این؟
وقت رفتن
لبخند میزد…!
«مائده نظام دوست»
میگفتند تنها چیزی که همه دردها را دوا میکند
عشق است
پیدا بود هنوز عاشق نشده بودند
«رومن گاری»
ترشرویی هم بکن شیرین عسل بانوی من
گاهگاهی قاطی فالوده، لیمو لازم است
«كنعان محمدی»
دریایی بود در چشمانش
اما لبهایش
مردان زیادی را
نرسیده به دریا
تشنه برگردانده بود
گفتنی نیست
ولی بی تو کماکان در من
نفسی هست
دلی هست
ولی جانی نیست
«محمد عزیزی»
ببوس مرا
گویی
حکم آزادی بیگناهی را
از بند امضا میکنی!
همانقدر محکم
همانقدر با لذت
مردها دو وطن دارند
یکی وطنی که در آن زاده میشوند
و دیگری پیراهن زنی که دوستش دارند
من اما
اگر قرار باشد از سرزمینم رانده شوم
اگر قرار باشد بین وطنم و وطنم یکی را انتخاب کنم
پیراهنت را برمیدارم
سرزمینم را برمیدارم
و میروم
آرامبخشها حافظهام را پاککردهاند
اما
دلم میگوید: من کسی را بسیار دوست داشتم
سفر
مرا از تو به هیچ کجا نمیبرد
پشت سرم آب نریز
«رضا کاظمی»
از لیوانها
به لیوان شکسته فکر میکنی
از آدمها به کسی که از دست دادهای
به کسی که به دست نیاوردهای
همیشه
چیزی که نیست بهتر است
«عليرضا روشن»
اما اگر هیچچیز نتواند ما را از مرگ نجات دهد
لااقل عشق
از زندگی نجاتمان خواهد داد
«پابلو نرودا»
کارم تمام است
مثل نقشهی لو رفتهی یک گنج
دوستش دارم و میداند
«رضا یاراحمدی»
اما همیشه
خاطرت باشد، این تویی که میروی
همیشه
این منم که میمانم
«سيد علی صالحی»
ایکاش بهجای همه میشد که در این شهر
این حال بههمریختهام را تو ببینی
«حسن حسنپور»
در عصر ما همیشه، همه دیر میرسند
یکی به اتوبوس
یکی به قطار
یکی به یکی
«رؤیا شاه حسین زاده»
تو را میشد بیشتر دوست داشت
عجول بودی
نماندی
سرباز، خسته و زخمی از راه رسید
زن از خانه رفته بود
زخمی که او را در قطار و جنگل و جاده نکشته بود
در خانه کشت
«رسول یونان»
پیش از تو همه را با معیارهایم میسنجیدم
بعد از تو
همه را با تو میسنجم
حتی معیارهایم را
«مصطفی زاهدی»
رفتن همیشه قصهی تلخی است خوب من
از من مخواه اینکه تو را باخبر کنم
در تو هزار مزرعه، خشخاش تازه است
آدم به چشمهای تو معتاد میشود
«آرش پور علی زاده»
لعنت به تو که حتی پاهایم هم که به خواب میروند
خواب تو را میبینند
هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثهای خانمانبرانداز است
«سعید بیابانکی»
گفته بودم فراموشی زمان میخواهد
اشتباه بود
فراموشی زمان نمیخواهد
دل میخواست
که آنهم پیش تو ماند
«ازدمير آصف»
زن که شاعر میشود
یعنی یکچیز جای خودش نیست
شاید عشق… شاید زندگی… شاید تو
«ليلا مقربی»
شیخ دهکده امروز
عقد تو را میخواند
فردا
نماز مرا
«كنعان محمدی»
غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را
دیگران بیصاحب انگارند و تعمیرش کنند
«صائب تبریزی»
کاش پایان یکی از این روزها
شب نباشد
تو باشی
«ليلا مقربی»
دل به تو سجده میکند، قبله اگرچه نیستی
«سعدی»
ما دو شاخهی یک درختيم، آه اگر باد
از دو سو میوزید
«شهاب مقربين»
باز میپرسی که دردت چیست؟ بنشین گوش کن
دردِ من، این درد بیدرمان من، چشمان توست
«محمد سلمانی»
کمبود خواب
با یک روز مرخصی حل میشود
کمبود وقت با مدیریت زمان
سایر کمبودها نیز علاجی دارند
با کمبود دستهایت چه کنم؟
تو هیچ نقطهضعفی نداشتی، من داشتم!
عاشق بودم
«برتولت برشت»
گفتند فدای سرت
این نشد، یکی دیگر
ولی هیچکدام نمیدانستند این که رفت جان بود
و آدم هم یک جان که بیشتر ندارد
«رضا کاظمی»
این بزرگراه تا انتهای جهان دوربرگردان ندارد
و تمام خروجیهایش به دوراهیهای چشمهای تو میرسد
که بمانم و دوستت بدارم
یا برگردم و دوستت بدارم
«راضيه بهرامی خشنود»
تو اول بگو
تو آدم «دوستت دارم» گفتن باش نه آدم «منم همینطور»
مسئولیت دارد! شجاعت میخواهد
اما ته تهش
دلت نمیسوزد که به زبان نیاوردی؟
راه ما که معلوم بود. بگو از نیامدن به کجا رسیدی!
وقتی نباشی
تحمل تنهایی، کار سادهای نیست
چون تنهایی قبل از تو
با تنهایی بعد از تو
زمین تا آسمان فرق دارد
مرا فراموش خواهی کرد
از من جدا خواهی شد
پس مرا از غارم بیرون نکش
عادتهایم را از من نگیر
خصوصاً
عادتی که به تنهایی دارم را
«اوغوز آتای»
حتی سهشنبهها تو نباشی برای من
دلگیریاش برابر با عصر جمعههاست
«علی خدابنده»
خداحافظی بزرگترین دروغ تاریخ است
وقتی آن را به کسی میگوییم که قصد دارد برود
اما نه از دل ما
گاهی خداحافظی
مترادف تمام واژههای عاشقانه است
«سارا احدی»
گاهی آدم رفته را
حتی یکبار هم نباید دوباره دید
دیدنش عشقی تازه نمیکند که هیچ
حیرت میکنی
آیا این تو بودی
که دوستش داشتی؟
«فريد صارمی»
تکاندهندهترین درد قرن خواهد شد
اگر کمی بنویسم چه کردهای با من!
«سيد محمد توليت»
بشارتی به من ای کاروان بیار از
عشق همیشه رفتن و رفتن، از آمدن چه خبر؟
«حسين منزوی»
آغشته به لبخند و غمی تو، برو ای عشق
چون دلزده از هر چه که داری شدهام من
«سيد هادی بهشتی»
به دل نگیر،
درست همان لحظهها که بیشتر دوستت دارم،
بهانههایم شروع میشود
«محمد غفاری»
توبه کردم که دگر عاشق چشمی نشوم
لذت توبه به این است که هی بشکنیاش
بیرون ز تو نیست آنچه میخواستهام
فهرست کتاب آرزوهای منی
«شفيعي كدكنى»
یک شهر را به عطر تنش مست کرده بود
نوبت به ما رسید، علیهالسلام شد
«سید رضا هاشمی»
منتظر آمدن همه نباش
یک نفر، هیچوقت نمیآید
«ازدمیر آصف»
بیا وداع کنیم
اگر بنا باشد کسی از ما بماند، همان به که تو بمانی
کینهی تو به کار این دنیا بیشتر میآید تا عشق من
«محمود دولتآبادی (كليدر)»
عشق در حال شکستن استخوانهایم است
و من میخندم
«چارلز بوکفسکی»