زنگ میزدی
یک تلفن کوچک
دودقیقهای وسایلم را جمع میکردم
مداد و مسواک و مسکّن
نه
مسکن هم برنمیداشتم
دامن و لباسخواب فقط
بعد، سفر که نه
گم میشدیم
«سارا محمدی اردهالی»
بازی را باختهام
ولی تو جای من گریه میکنی
تو که میگویند برندهای!!!
خستگیهای این لباس
تنها با دستان تو درمیآید
«روزبه سوهانی»
دیر رسیدیم
و هیچچیز بهاندازهی رسیدن
تلخ نبود…
«سيد حسامالدین سیادت»
دلتنگی یعنی روبروی دریا ایستاده باشی
و خاطرهی یک خیابان
خفهات کند
«مجتبی صنعتی»
مادرت تو را میبیند
خواهرت، پدرت، مردم غریبه
هزار نفر تو را میبینند
همه تو را میبینند
آنوقت من که دوستت دارم
من که بیشتر از همه دوستت دارم
تنهایم.
«علیرضا روشن»
از تو ممنونم که دوستت دارم
تو میتوانستی جور دیگری باشی
جوری که من هرگز نتوانم دوستت بدارم!
«زانیار برور»
من یکبار مرگ را تجربه کردهام
یک نفر شبیه تو
دست یک نفر که شبیه من نبود را
گرفته بود
باران هم میآمد!
«عليرضا هدایت»
عشقهای مختلفی در این دنیا وجود دارد
ولی هیچگاه هیچ عشقی دو بار تکرار نمیشود.
حتی پرندگان هم کمک میکنند به یکدیگر
بیا نزدیک، نزدیکتر
کمکم کن ببوسمت
«تِس گالاگر»
بدون تو بعید میدانم
هیچ سالی مرا تحویل بگیرد.
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ
«حكيم شفاعی»
دارد عادتم میشود که با دلهره تو را ببوسم
مثل گنجشکها، که هرگز آسوده از زمین دانه برنمیچینند!
«یاور مهدی پور»
مثل فیلمهای دهه هفتاد اروپا
دامنی دارم بلند
و خسته شدم
بس که تا آمدم عاشق شوم
جنگ شد…
«مهدیه لطيف»
بعد از خداحافظیات
من
من نبودم
بم بودم
بعد از زلزله!
وابستهام کن
گاهی حتی
نبودنت هم غنیمت میشود
همیشه گفتهام
دلتنگی
سگش شرف دارد به
دلگیری غروبهای جمعه
«نیکی فیروزکوهی»
از چشم من قشنگترین پرچم جهان
پیراهن سفید توئه روی بند رخت
«یغما گلرویی»
چارهی دیگری نیست
باید کسی را با تو اشتباه بگیرم
و از همآغوشیات
هر شب، اندوهی به جمعیت جهان اضافه کنم.
گاهی بگو دوستم داری
من هیچ
برای گلوی خودت خوب است!
«رسول ادهمی»
شبها که نیستی
من خواب را میبرم و تو من را
من از رو
تو از دل
از ابرها، آن تکه که تویی
نخواهد بارید
«هوشنگ چالنگی»
نامش تو بود
و اگر میماندی
ما میشد
مرا ببخش
نباید دوستت میداشتم
«جمال ثريا»
تنهایی
چیزهای زیادی به انسان میآموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم
«ناظم حكمت»
خوبم مرا ببخش اگر آه و نالهام
دامان تو گرفته نه دامان دیگری
نفرین به تو و هر که مرا از خودم گرفت
دیگر برو که از شب ما روسیاهتری
«بهزاد رحمانی»
عهد تو و توبهی من از عشق
میبینم و هر دو بیثبات است
«سعدی»
از عشق سخن گفتن
برای آدمی هنوز خیلی خیلی زود است
خیلی زود
«حسین پناهی»
میلرزد
دلم را میگویم
وقتی لبخندت سوی من باشد
گزارش هواشناسی هر چه که میخواهد باشد
پس از تو
هوا پس است!
خوابم نمیبرد
به همهچیز فکر کردهام
بیشتر به تو
و میدانم که خوابی
و قبل از بسته شدن چشمهایت
به همهچیز فکر کردهای
جز من…
حالا که رفتهای
پرندهای آمده است در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمیگوید
فقط میگوید: کو … کو…
«محمدرضا عبدالملکیان»
میخواهی برنگردی، برنگرد
من آب پشت سر توام
وقتی ریخت، دیگر جمع نمیشود
«کیوان مهرگان»
هر چیزی در این جهان به دردی میخورد!
من به این درد میخورم که شبها
رصد کنم کوچکترین حرکات تو را در خواب
غلتیدنت در موج ملافهها
زمزمههای زیر لبت
و تکان خوردن آرام مردمکانت
تا از ابریشم مژههایت شعر ببافم تا صبح
تو هم
با اولین لبخند صبح گاهیات
به درد درمان تمام دردهای من میخوری
«یغما گلرویی»
نباشی
برای من هیچ اتفاقی نمیافتد
فقط موهای صورتم سفید میشود
موهای سرم میریزد
و سال یکهو خیلی میشود
من خودم یک زندان سیاسیام در بند چشمانت
«علیرضا روشن»
نبودن تو
فقط نبودن تو نیست
نبودن خیلی چیزهاست
کلاه، روی سرمان نمیایستد
شعر نمیچسبد
پول در جیب مان دوام نمیآورد
نمک از نان رفته
خنکی از آب
ما بی تو فقیر شدیم
«رسول یونان»
تو متن اصلی بودی
و باقی زیباییها ترجمهای نارسا به زبانهای دیگر بود
«زانیار برور»
دست برگ را در دست باد
دست ساحل را در دست آب
میبینم و دستهایم در جیب
به تو فکر میکنم
«علیرضا روشن»
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
دلبری عشوه دِهِ سرکش خونخوارش ده
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
«مولوی»
کاش خدا بودم
بازگشت تو بهسوی من بود
تو مرگ من بودی
میتوانستم تنها تو را داشته باشم
زمانی که همهچیز از دست رفت
«پل سلان»
از کفشهایم بپرس، چقدر دنبالت گشتهام
حالا دیگر، زبان بازکردهاند
«حسین غلامی خواه»
دوست داشتن کسی که معنای دوست داشتن را نمیفهمد
درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت برای مادربزرگت است
تو چانه میزنی
و او بافتنیاش را میبافد
مرگ به تو نمیسازد
برای نبودنت باید
فکر دیگری بکنی
کمی به من برس
من از رسیدن به تو
حالم خوب میشود
«کامران رسولزاده»
و من همیشه دیر رسیدم
شاید هر بار با قطار قبلی
باید میآمدم
«حسین منزوی»
لابد مدارکت را فراموش کردهای
و برگشتهای تا آنها را پس بگیری
یا باید دوستی زنگ زده باشد و پرحرفی کرده باشد
هنگامیکه خواستی بیرون بزنی
یا حتماً در کافهی دیگری منتظرم هستی
«مرام المصری»
دلخوشیم که در نیمهی تاریک دنیا
کسی مارا گم کرده است
و دارد دربهدر دنبالمان میگردد
کسی که همیشه زنگ در را
بعد از هجرت ما به صدا درخواهد آورد
«عباس صفاری»
من هیچکس را آنسوی دیوارهای اوین نداشته باشم شاید
اما در این غروب کسالتبار، هیچچیز بهاندازهی تلفنی از
زندان خوشحالم نمیکند
و مردی که اعتراف کند
گاهی بهجای آزادی به من میاندیشد.
«رؤیا شاه حسین زاده»
نیامدن هزار بهانه میخواست
و آمدن، یکی
دلتنگت بودم
«سید علی صالحی»
شکسپیر اشتباه میکرد
مسئله بودن یا نبودن نبود
مسئله بودن یا نبودن توست
«یغما گلرویی»
باآنهمه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانهی من ناگزیر بود
من بارها سوی تو بازآمدم ولی
هر بار دیر بود
«هوشنگ ابتهاج»
تو میروی
پاییز میآید
جابجایی دلگیری است
فراموش کردن آنکه دوستش داری
مثل این است که شبی
فراموش کنی چراغ حیاطخلوت را خاموشکنی
تمام روز بعد، چراغ روشن است
و نور خورشید مانع از آنکه بفهمی
اما همینکه شب فرامیرسد
تاریکی
تو را وامیدارد
دوباره به یاد بیاوری
«یهودا آمی چای»
آدمها
از خیانت به گریه میافتند
یا از ترک کردنهای عجولانه
من از سکوتِ دوستت دارم، هنگام بیداری
زمانی که میتوان بهسادگی
چشم در چشم شد
و حرف دل را تمام و کمال با تو زد
«سيد محمد مرکبیان»
تمام این مسافرخانه
از عطر دستهای تو پر خواهد شد
دهان اگر واکند
این چمدان
«حافظ موسوی»
من، وقتِ رفتن
پیش از هر چیز، تو را با خود بردم
«ییلماز اردوغان»
از همهکس رمیدهام، با تو در آرمیدهام
جمع نمیشود دگر، آنچه تو میپراکنی
«سعدی»
دلت که تنگ شد، برای دو نفر چای بریز
سهم خودت را بنوش و بگذار سهم من
بهرسم و عادت همیشگیاش از دهن بیافتد
هر دو تقلبی از کار درآمدند
دوست داشتن تو و قرصهای خواب من
پسازاین تنها یکچیز میان ما خواهد بود
و آنهم فاصله است
کارگران مشغول کارند
و از بین من و تو که نخ هم رد نمیشد
اتوبانی گذراندهاند
«پوریا عالمی»
نذر کردهام که اگر تو بیایی
من بروم
چه نذر سنگینی
«مهدی بختیاری»
آهسته و آرام نه
ناگهان برو
مثل گلوله از تفنگ
که تا بخواهی بفهمی
مخات پاشیده باشد به دیوار
«رضا کاظمی»
به وقت دلتنگی
فرقی نمیکند کجا باشی
پشت پنجرهی اتاقی در پاریس
میان ازدحام خیابانی در تهران
یا روی پل معلقی در جنگلهای آفریقا
بههرحال
حتماً غروبی برای تماشا خواهی یافت
«رضا کاظمی»
بیا و به این آدمها بگو
جز من هر کس تو را صدا کند جز بله چیزی نخواهد شنید
بیا و بگو
جانم گفتنهایت
تنها تن عاشقانههای با من میرود
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود
«شهریار»
به خاطر خودت میگویم
که سردت نشود که ترس برت ندارد
که دستت خالی نماند
به خاطر خودت میگویم دوستم داشته باش، که در سالن انتظار، بلیت سینما را صدبار نخوانی، که سرت را گرم کرده باشی، که در اتوبوس راحت بخوابی و نترسی ایستگاه را جا بمانی، که اساماس سادهی «رسیدم، بخواب» دلت را خوش کند، که در مهمانی کسی ناگهان پشت گردنت را ببوسد، که بتوانی راحت شعر سید علی صالحی را کنار دفترت بنویسی، که ترست بریزد و تو هم شعر بنویسی، که ترست بریزد و در کوچه برقصی، که عصر جمعه دستت برود به من زنگ بزنی. به خاطر خودت میگویم دوستم داشته باش که ادبیات بیاستفاده نماند و شعرهای عاشقانه به کاری بیاید. به خاطر خودت میگویم دوستم داشته باش، بی دوست داشتن تو که نمیشود. دوستم داشته باش تا از این سطور سطحی بگذریم و به ادبیات برسیم، وگرنه من که سرم شلوغ است و کاری به این کارها ندارم!
«پوریا عالمی»
همهی ما یک روز به یک شخص خاص مبتلا شدیم
ولی انجمن حمایت از بیماران خاص، از ما حمایت نکرد
هر آنچه دوست داشتم برای من نماند
امید آخرین اگر تویی، برای من بمان
«حسين منزوی»
حالا تو هی نیا، حالا تو هي نباش
همینکه میدانم صبحها چه ساعتی بیدار میشوی کافی است. همینکه میدانم دقیقاً چه ساعتی از شب غرق در خوابی،
همینکه میدانم کدام آهنگ برایت عزیز است و بارها و بارها گوش میدهی از سرم هم زیاد است.
حالا تو هي نباش، بالاخره آوازهی من به گوش تو خواهد رسید…
شاید سالها بعد
نمیدانم شاید خیلی سال بعد، دخترت که عاشق شد وقتی دیدی دیوانهوار عشق میورزد به پسری که او را نمیخواهد بیاختیار مرا یاد کنی!!
میبینی؟ حتی خیلی سال بعد هم هنوز هستند پسلرزههایی که تو را به هم بریزند، آوازهام را به گوشت میرسانم یک روز دخترت را در آغوش میگیری
زیر لب میگویی: چقدر شبیه یک نفر هستی، آنیک نفر قطعاً من باید باشم. حالا تو هی نباش…
عصر جمعه یک سلاح سرد است
بیا با این دستت، این دستم را بگیر و با آنیکی دستت
عصر تیز جمعه را از اینیکی دستم بگیر
«پوریا عالمی»
تمام خیابانهای یکطرفه
کوچههای تودرتو
مسیری جادویی دارند
هنوز از جغرافیا چیزی نمیدانم
جای کشورها را روی نقشه
جای اندوهم را در خانه
اما میدانم
«محسن ابوالحسنی»
صنعت داروسازی را خلع سلاح کردهای
لورازپام، دیازپام، کلونازپام
هیچکدام خاصیت یک شببهخیر سادهی تو را ندارند
«بهاره رهنما»