مثل یک جعبه جواهر
که در بیابان به دست آدم دادهاند
نمیدانم با تو چکار کنم؟
«عباس معروفی»
در آغوش هرکسی میخواهی باش
من
تمام مردان جهانم.
«بهرنگ قاسمی»
لعنت به رفتنت
که قشنگ میروی.
«عباس معروفی»
بیا ببوسمت
میخواهم بگذارمت کنار.
«پوریا عالمی»
شبی که نباشی هوا سرد است و دلگیر
پیشبینی هواشناسی به درک
او هواشناس است
من عاشق.
«مهدی صادقی»
دود فقط نامهای مختلفی دارد
وگرنه سیگار من و خانههای خرمشهر
هر دو به آسمان رفتهاند.
«گروس عبدالملکیان»
يقه بالا میدهیم
دستها در جیب
سیگار به ته رسیده میان لب هامان
به دیوار تکیه میدهیم
نه اینکه کارآگاه باشیم یا عضو مافيا، نه!
بدبختیم.
«علیرضا روشن»
مثل پیرزنی که نا ندارد
اما در صف نان زنبیل میگذارد
دوستت دارم
بیآنکه بخواهیام.
«مهدی صادقی»
تو رفتهای
و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه
بزرگترین بحران خاورمیانه است
و این احمقها هنوز بر سر نفت میجنگند.
«پوریا عالمی»
بهم گفت اولین بوسه اس، بهم گفت اولین باره
ولی فهمیده بودم از گذشتهاش خاطره داره
مث شعله که می افته به جون چوب میبوسید
برای اولین بوسه زیادی خوب میبوسید
بهم گفت تکیهگاهم باش، خودش ویرونه بود اما
بهم گفت بكره آغوشم، مسافرخونه بود اما.
«احسان رعيت»
این دوستت دارم گفتنت
مثل موفق باشید آخر امتحان دیفرانسیل و انتگرال است
یا حرف دکترها که میگویند
چیزی نیست، خوب میشوی.
«عليرضا بهرامی»
غمانگیز آنجا معنی میشود که
من دلیل جنگ جهانی اول را میدانم
ولی دلیل قهرهای تو را، نه.
«پوریا عالمی»
چرا نگفتم؟
به بودنش تکیه کردهام
به اینکه اگر برود
زمینلرزه از شانههای من شروع میشود؟
«منیره حسینی»
امروز هم میخواستم بگویم: دوستت دارم
درست مثل دیروز یا حتی قبلتر
اما نمیدانم چرا یک روز میشود: سلام
یک روز میشود: مراقب خودت باش
یک روز میشود: … هیچ بگذریم
اصلاً لعنت به مخترع غرور.
یک جفت کفش
یک جفت جوراب با رنگهای نارنجی و بنفش
یک جفت گوشواره آبی
یک جفت…
کشتی نوح است
این چمدان که تو میبندی.
«گروس عبدالملکیان»
سفر را بهانه نکن
فاصله از دستانمان آغاز میشود.
«سید محمد مرکبیان»
دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن نام تو
میلرزد.
«یغما گلرویی»
همهی آنهایی که مرا میشناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم
و همهی آنهایی که تو را میشناسند …
لعنت به همه آنهایی که تو را میشناسند.
«نزار قبانی»
قدرت نه دست هیتلر است
و نه دست تمام کسانی که
جنگ به پا کردهاند
قدرت دست کسی ست
که میفهمد دوستش داری.
«مریم رسولی»
هر سربازی
در جیبهایش
در موهایش
و لای دکمههای یونیفرمش
زنی را به میدان جنگ میبرد.
آمار کشتههای جنگ همیشه غلط بوده است.
هر گلوله
دو نفر را از پا درمیآورد
سرباز
و دختری که در سینهاش میتپد .
«مريم نظريان»
مرا دوست بدار
بهسان گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
و دوباره مرا نگاه کن.
«جمال ثریا»
برایم فرقی نمیکند
که این شهر لعنتی، چقدر ساختمان و خانه و خیابان دارد
وقتی تو در این شهر نباشی، من برج زهرمارم.
دور از تو آنچه سمت چپ سینهی من است
دل نیست، بلکه موزهی عصر معاصر است.
عشق، آنچنانکه شاعران می گویند، نرم نیست
عشق، دندان دارد، گاز میگیرد و زخمهایش هیچ گاه خوب
نمیشوند.
«استفان کینگ»
باورم نمیشود
نباشی
نمانی
بروی
یا اگر میروی
دوباره برنگردی .
«نيكی فيروز كوهی»
با من مدارا کن
بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد!
کاش امروز
اتفاق قشنگی میافتاد
مثلاً کمی نگرانم میشدی
یا اصلاً
زنگ میزد و میگفتی: دوستت دارم.
ای کاش
یکی بیاید که
وقت رفتن نرود.
«سید علی صالحی»
افسانهها، میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان کوچک بی داستانیم.
«حسین منزوی»
وقتی می گویند نیست
کاغذ را گفته باشند یا برق را
فرقی نمیکند
من یاد تو می افتم.
«عليرضا روشن»
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی
این شب صبح نمیشود
وقتی دلتنگ باشی.
«سید علی صالحی»
این عاشقانهها که به تو گفتم
کوه به کوه میگفت
به هم میرسیدند.
از دستهایت متنفرم
همین دستها بودند که از دستم دادند
و به دستهای دیگری مبتلا شدند.
پشتم را خالی کنی
میمیرم!
نمیافتم.
دوست داشتم از تو دروغی بشنوم
زیرا انسان تنها زمانی دروغ میگوید
که ترس از دست دادن چیزی
او را آشفته کند.
دلتنگی یعنی
دوستت دارم
حتی از دور.
«سيد محمد مرکبیان»
گنجشکان لاف میزنند
جیک، جیک، جیک، جیک
جیک هیچکدامشان درنیامد
تو که دور میشدی.
«شمس لنگرودی»
دستکم
بین شعرهای من دستش را نگیر
بیانصاف
مردم دارند این شعرها را میخوانند.
چیز بدی نیست جنگ
شکست میخورم
اشغالم میکنی.
«شمس لنگرودی»
چه نیازی ست که انسان ماشین زمان بسازد؟
وقتیکه میشود آهنگی را گوش کنی
و به همان لحظهها، دقیقاً به همان لحظهها پرتاب شوی.
برای همهی ما
همهی روزها فراموش میشوند بهجز همان یک روز
که نشانیاش را به هیچکس نگفتهایم.
«محمدرضا عبدالملكيان»