کتاب داستان مصور طنز برای کودکان
لورل و هاردی و تعمیر تلویزیون
به نام خدا
یک روز «الی» بعد از کار سخت روزانه که شدیداً خسته شده بود، به خانه آمد. روی صندلی نشست و لم داد.
«استان» درحالیکه توی آشپزخانه در جنبوجوش بود پرسید: «کمکم نمیکنی شام را آماده بکنم؟»
«الی» جواب داد: «نه، آنقدر خستهام که حتی میل به غذا هم ندارم. همش میخوام اینجا بشینم و تلویزیون تماشا کنم. میخوام استراحت کنم و از وقتم لذت ببرم.»
درحالیکه «الی» این حرفها را میزد خم شد تا تلویزیون را روشن کند. ولی خبری نشد! از تصویر اثری نبود! صفحهی تلویزیون تاریک تاریک بود!
درحالیکه «الی» با مشت و لگد به جان تلویزیون افتاده بود فریاد زد: «این تلویزیون لعنتی چهشه؟ فقط یه کارش میشه کرد، باید وسایل بیارم و درستش کنم. باه! ما رو باش که میخواستیم یه استراحت کامل بکنیم!»
«الی» بهطرف انباری رفت و کیفش را از وسایل و ابزار گوناگون پر کرد. فکر میکرد که وسایل باغچه به درد تعمیر تلویزیون میخورد.
اولازهمه سعی کرد پشت تلویزیون را باز کند. ولی کمی محکم بود؛ بنابراین باید از ابزارش برای بلند کردن آن استفاده میکرد.
وقتی پشت تلویزیون را برداشت بیشتر جا خورد. در تمام زندگیاش اینقدر لامپ و سیم ندیده بود!
با خودش فکر کرد: «حتماً یکی از همین چیزهاش شکسته. ولی کدومش؟ بهتره با چکش خودم یواشکی ضربهای به آنها بزنم.»
وقتی تمام لامپها و سیمها را با چکش کوبید کلید تلویزیون را روشن کرد. ولی بازهم کار نمیکرد!
«استان» در را محکم باز کرد و وارد اتاق شد و فریاد زد: «اینجا چه خبره؟»
«الی» داد کشید: «دارم تلویزیونو تعمیر میکنم! من آن را با چکش کوبیدم و محکم کردم. ولی بازهم کار نمیکنه! دقیقاً نمیدونم چه مرگشه!»
«استان» درحالیکه با تمسخر میخندید، گفت: «من میدونم چه مرگشه، تلویزیونی که سیمش به پریز برق وصل نشده باشه چه جوری کار بکنه!»
ولی حتی بعدازاین که «استان» دوشاخه را به پریز برق وصل کرد باز تلویزیون روشن نشد. «الی» علت این کار نفهمید. بههرحال، تمام عصر را به تعمیر تلویزیون گذرانده بود.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)