کاریکلماتورهای-پرویز-شاپور

شوخی با واژه‌ها / مجموعه کاریکلماتورهای پرویز شاپور / 6

شوخی با واژه‌ها

مجموعه کاریکلماتورهای

پرویز شاپور

بخش ششم

شوخی با واژه‌ها / مجموعه کاریکلماتورهای پرویز شاپور / 6 1

– پرنده کوتاه پروازی که بخواهد بلندپروازی کند در بن‌بست پروازش اشک می‌ریزد.

– سقوط از پرواز سرچشمه می‌گیرد.

– در مغزم دنبال فکر گمشده‌ام می‌گردم.

– سکوت عاشق شنیدن است.

– با آینه، بت شیشه‌ای ساخته‌ام که عاقبت به تیر غیب گرفتار می‌شود.

– تیری که به پرنده اصابت نکند سقوط را از پا درمی‌آورد.

– چشمت نگاهم را تماشائی می‌کند.

– پیری نمی‌گذارد جوانی‌ام را در آینه ببینم.

– شب را به‌اندازه خواب و روز را به‌اندازه بیداری دوست دارم.

– باد صدای پایم را به نقاطی می‌برد که تاکنون پا نگذاشته‌ام.

– سکوت پروانه‌ها نغمه‌سرائی پرنده را روشن‌تر به گوش می‌رساند.

– خاکستر پروانه را در قوطی‌کبریتی نگهداری می‌کنم که با آن شمع را روشن کرده‌ام.

– ای‌کاش آزادی پرنده به میله‌های قفس غیر قابل‌تقسیم می‌بود.

۔ عمر خورشید به‌روشنی روز می‌گذرد.

– نگاهم در سپیده‌دم بارانی دست‌خالی از طلوع خورشید بازمی‌گردد.

– آخرین ضربه قلبم را به‌اندازه تیر خلاص دوست می‌دارم.

– ای‌کاش ماهی هم می‌توانست مثل قطره باران با آب کنار بیاید.

– ماهی، کمتر از قطره باران از آب حرف‌شنوی دارد.

– آدم بدی که از خودش حرف‌شنوی ندارد آدم خوبی است.

– آب به خاطر شیری که چکه می‌کند اشک می‌ریزد.

۔ دود برای بالا رفتن احتیاج به نردبان ندارد. ولی با این وصف نمی‌تواند از نردبانی که آتش نگرفته است بالا برود.

– آدم زنده لحظات گذران زندگی را دست‌خالی روانه نمی‌کند.

– ساکنین گورستان لحظات گذران زندگی را دست‌خالی روانه می‌کنند.

– شب، حاصل جمع سکوت‌ها را در تاریکی به دوش می‌کشد.

– وقتی از پشت سر، مقابل آینه می‌ایستم من و تصویرم دو راه متضاد پیش رو داریم.

– در تابستان هماغوش شدن با زمستان و در زمستان هماغوش با تابستان لذت‌بخش است.

– حاصل جمع لحظات گذران زندگی هرلحظه افزایش می‌یابد.

۔ جرئت نمی‌کنم از ترس آرزوهای بربادرفته‌ام پایم را از روزنه امیدم بیرون بگذارم.

– درخت عریان پائیزی به‌اندازه یک شکوفه هم از بهار حرف‌شنوی ندارد.

– آتش، هزینه آسمانی دود را به قیمت جانش می‌پردازد.

– متأسفانه دروغ به حاصل جمع واژه‌ها قابل‌تقسیم است.

– رفع تشنگی‌ام گاهی بیشتر از خاموش کردن آتش احتیاج به آب دارد.

– پرنده روی درخت پائیزی در کوچه‌پس‌کوچه‌های عریان شاخساران اشک‌ریزان دنبال شکوفه بهاری می‌گردد.

– بهار در فصل پائیز به‌اندازه حاصل جمع شکوفه‌ها غمگین است.

– بهار در فصل پائیز نگران پرپر شدن گل‌ها است.

۔ عمر، صرف به پایان رساندن خودش می‌شود.

– آدم صرفه‌جو هنگام تنگدستی از خودش وام می‌گیرد.

– ساکن تک آرزوی برآورده‌ام هستم.

– مرگ به‌اندازه طول عمر اولین موجود، از زندگی جوان‌تر است.

– مناسب‌ترین محل برای هماغوشی قطرات باران، بستر خشک رودخانه است.

– بستر خشک رودخانه دیرگاهی است سرچشمه را از یاد برده است.

– پرنده محبوس اشک‌ریزان به آسمان لبخند می‌زند.

– سکوت در فاصله بین صدای پای عابر شتاب‌زده به‌سختی نفس تازه می‌کند.

– سکوت چون حرفی برای گفتن ندارد سراپا گوش می‌شود.

– پرنده نغمه‌سرا درخت غرق شکوفه بهاری را شنیدنی می‌کند.

– لحظات گذران زندگی وسیله نقلیه عمرها هستند.

– شکوفه سحرخیز هنگام طلوع خورشید باز می‌شود.

– عمری هم‌سفر لحظات گذران زندگی هستیم.

۔ واپسین دم حیات نمی‌گذارد در بن‌بست عمر گرفتار شویم.

– ضربان قلب، لحظات گذران زندگی را به هم پاس می‌دهند.

– آغوش خورشید خانم، لبریز از گل‌های سفید روز است.

– ضربان قلب، شکوفه‌های زندگی هستند.

– پرنده محبوس، از غم بی آسمانی دلش خون است.

– ضربان قلب، گل وجود را غرق شکوفه زندگی می‌کند.

– مرگ و زندگی را به‌اندازه عمر گذشته و عمر نگذشته دوست دارم.

– وقتی چراغ را خاموش می‌کنم شب در تاریکی، پای‌کوبی و دست‌افشانی می‌کند.

– آب گل‌آلود روز روشن ماهی‌ها را شب تار می‌کند.

– چون عمر بازنمی‌گردد، زندگی هم راه یک‌طرفه پیش پای موجودات می‌گذارد.

– با دسته‌گلی متنوع‌تر از بانگ خروس‌ها به استقبال طلوع خورشید می‌شتابم.

– فاصله بین ضربان قلب پرنده محبوس را غم بی پروازی پر می‌کند.

– طوفان، پرچم پیروزی جنگل را در واپسین دم حیات، با جان کندن به اهتزاز درمی‌آورد.

– موجودات، میوه‌های درخت زندگی هستند که پس از رسیدن از شاخه جدا می‌شوند.

– موجودی که لبخند می‌زند بار زندگی را سبک‌تر به دوش می‌کشد.

– ضربان قلب برای رسیدن به مقصد آخرت، سکوت را جایز نمی‌شمارند.

– شکوفه در فصل بهار آسان‌تر از پرنده روی درخت می‌نشیند.

– پرواز، به عشق آسمانی پرنده جامه عمل می‌پوشاند.

– به هر نقطه آسمان که می‌نگرم پرنده محبوس را در قفس می‌بینم.

– تشنگی در آب هم دست از سر ماهی برنمی‌دارد.

– سایه درخت چون ریشه در خاک ندارد نمی‌تواند سر پا بایستد.

– گل پرپر شده، باد خزانی را دست‌خالی روانه نمی‌کند.

– هست و نیستی، مثل عمر گذشته و عمر نگذشته در کنار هم هستند.

– چون آدم سربه‌زیری هستم ترجیح می‌دهم تصویر ماه را در آب ببینم.

– نگاهم هنگام طلوع خورشید از حاصل جمع گل سرخ‌های آسمانی دیدار می‌کند.

– در واپسین دم حیات آتش سرما زبانه می‌کشد.

– ای‌کاش شکوفه هم می‌توانست مثل پرندگان از این شاخه به آن شاخه بپرد.

– خشک‌سالی نمی‌گذارد قطره باران، روی آب، دایره ترسیم کند.

– وقتی سقوط به پرواز اصابت می‌کند تیر به قلب پرنده می‌نشیند.

– آدم ساده‌لوح روی برف دنبال رد پای زمستان می‌گردد.

– فاصله بین درِ ورودی و درِ خروجی زندگی لبریز از مجهولات است.

– قطار زندگی وقتی از تونل شب بیرون می‌آید چراغش به‌روشنی خورشید می‌درخشد.

– وقتی چراغ را خاموش می‌کنم تاریکی لبخندزنان به آغوش شب بازمی‌گردد.

– چون عمر شهاب کوتاه است شتاب دارد.

– تاریکی نمی‌گذارد لبخند تشکرآمیزی را که شب به چراغ خاموش می‌زند ببینم.

– سکوت در فاصله بین صدای پای عابر شبگرد گام برمی‌دارد.

– رفع تشنگی به قیمت جان آب تمام می‌شود.

– با دسته‌گلی که بهار را پشت سر نهاده به استقبال پائیز می‌شتابم.

– وقتی درخت با باد دست‌وپنجه نرم می‌کند دست‌وپنجه باد دیده نمی‌شود.

– سقوط، غروب پرواز است.

– وقتی شهاب زیپ تن‌پوش سیاه شب را می‌گشاید پوستی به سفیدی روز طلوع می‌کند.

– درون درخت عریان پائیزی غرق شکوفه نوبهاران است.

– تا آخرین ضربه قلبم را به احترام زندگی شلیک می‌کنم.

– بلندترین عمرها هم کوتاه‌تر از عرض زندگی است.

– خورشید هنوز آن‌قدرها دور نشده بود که شب بتواند نگاهم را دست‌خالی به چشمم بازگرداند.

– به‌اندازه‌ای به مرگ امیدوارم که هرگز دست به خودکشی نمی‌زنم.

– سقوط، دردناک‌تر از تیر به پرنده اصابت می‌کند.

– وقتی تصویر خورشید در آب می‌افتد ماهی‌ها از نزدیک‌ترین فاصله، روز را می‌بینند.

– قلم شکسته، مسئولیت خالی بودن عریضه را به عهده نمی‌گیرد.

– خطوط موازی در آغوش هم به ریش عشق افلاطونی می‌خندند.

– شب پرستاره را به‌اندازه درختِ غرق شکوفه دوست دارم.

– باد همیشه از گَرد راه می‌رسد.

– سقوط از درخت، میوه رسیده می‌چیند.

– ماهی به خاطر بودن و قطره باران به خاطر نبودن ساکن آب می‌شوند.

– ضربان قلب پرنده رها شده، بهار آزادی را شکوفه باران می‌کند.

– عاشق چشمی هستم که بتواند محل خالی پرنده محبوس را در آسمان ببیند.

– پرنده محبوس به هر نقطه آسمان که چشم می‌دوزد خودش را در حال پرواز می‌بیند.

– روز را به‌اندازه کارگاه و شب را به‌اندازه خوابگاه دوست دارم.

– قفس، پرنده و پرواز را در آغوش هم محبوس می‌کند.

– وقتی تیر به پرنده اصابت نمی‌کند از خوشحالی به آسمان پر می‌کشم.

۔ تاریکی، در یک‌چشم به هم زدن، شهاب را از تخته‌سیاه شب پاک می‌کند.

– حوض خالی، لبریز از لبخند پرپرشده ماهی‌هاست.

– بستر خشک رودخانه لبخند پرنده تشنه را تبخیر می‌کند.

– پرستوی مهاجر با لبخندی به شادابی شکوفه، فرارسیدن بهار را بشارت می‌دهد

– پرنده تیرخورده با سرعتِ سقوط به جوجه‌هایش می‌اندیشد.

– وقتی پرنده روی شاخه می‌نشیند گربه از خوشحالی از درخت بالا می‌رود.

– اگر تن‌پوش پرنده جیب داشت حتماً قبل از پر کشیدن در آن دانه می‌ریخت.

– پرنده نمی‌تواند به درخت عریان پائیزی لبخندی به شادابی شکوفه بهاری بزند.

– شادابی شکوفه لبخند پرنده را در پی دارد.

– پرنده نمی‌تواند از روی زمین طلوع پروازش را در آسمان ببیند.

– پرنده در آسمان گلستان به‌اندازه‌ای اوج گرفته بود که حاصل جمع گل‌ها را یکی می‌دید.

– پرنده محبوس وقتی عظمت آسمان را با کوچکی قفس مقایسه می‌کند بزرگ‌ترین حق‌کشی‌ها را از نزدیک‌ترین فاصله می‌بیند.

– پرنده بلندپرواز، گربه‌ای را که سر در پی سایه‌اش نهاده است نمی‌بیند.

– کمر آدم گرسنه بیشتر زیر بار زندگی خم می‌شود.

– صدای پای سحرخیز با سرعت نسیم صبحگاهی سر در پی بانگ خروس می‌گذارد.

– اشک شوق‌ریزان بدرقه‌ات می‌کنم.

– آب، قطرات باران را از روی زمین جمع می‌کند.

– درخت عریان پائیزی سرگرم بالا رفتن از درخت غرق شکوفه بهاری است.

– پرنده تیرخورده «سقوط پرواز» را از نزدیک‌ترین فاصله می‌بیند.

– گلی که بر مزار پرنده می‌روید سکوت مرگبار را از نزدیک‌ترین فاصله می‌شنود.

– پرنده محبوس تشنه پرواز است.

– درِ خروجی نگاهم را به روی تصویرت می‌بندم.

– برای اینکه درِ خروجی نگاهم را پشت سر نگذاری بدرقه‌ات می‌کنم.

– پرنده‌ای که بتواند روی دیوار ساخته نشده بنشیند از شر گربه در امان است.

– پرنده فرصت نمی‌کند برای گلی که در واپسین دم حیاتش می‌روید نغمه‌سرائی کند.

– قفسِ ساخته نشده، راه آسمانی پیش پای پرندگان می‌گذارد.

– عاشق جزیره هستم؛ که دریا با تمام عظمتش هم نمی‌تواند سرش را زیر آب کند.

– بر مزار لبخندم اشک می‌ریزم.

– مرگ در آستانه درِ ورودی زندگی، موجودات را شناسایی می‌کند.

– وقتی تیر به پرنده اصابت نمی‌کند مرگ، دست‌خالی به زمین بازمی‌گردد.

– قطره باران، مروارید بی صدف است.

– عاقبت در بستر خشک رودخانه هم «آب از آب» تکان می‌خورد.

– با اشتیاقِ گل تشنه، به نغمه‌سرایی باران گوش فرا می‌دهم.

– دیوار ساخته نشده، راهی به صافی کف دست، پیش پای بندگان خدا می‌گذارد.

– پرنده آزادیخواه عمرش را در قفسِ ساخته نشده می‌گذراند.

– موجودی که با خودش قهر است با سایرین هم سر آشتی ندارد.

– نغمه‌سرائی پرنده هم نمی‌تواند گل پژمرده را شاداب کند.

۔ عاقبت، سگ ولگرد هم از سرگردانی خسته می‌شود.

– ای‌کاش باران می‌دانست که پرنده، تن‌پوش اضافه برای عوض کردن ندارد.

– ابرِ شبانه، عاشق آسمان بی‌ستاره است.

– اگر چراغ‌ها را خاموش کنیم شب پایش را از گلیمش درازتر می‌کند.

– پرنده تا مروارید پرواز را از صدفِ چشم شکارچی خارج نکند از پا نمی‌نشیند.

– پرنده تنبل پرواز را زمین‌گیر می‌کند.

– بهار وقتی به درخت عریان می‌نگرد، با سرعت باد پائیزی اشک می‌ریزد.

– پرنده از عشقِ قفس ساخته نشده، سر به آسمان می‌گذارد.

– ای‌کاش در واپسین دم حیاتم درخت عریان پائیزی را غرق شکوفه بهاری ببینم.

– آرزوهای بربادرفته‌ام- درحالی‌که دست و پای روزنه امیدم را بستند- تک آرزوی برآورده‌ام را به سرقت بردند.

– لبخندم در محاصره آرزوهای بربادرفته‌ام اشک می‌ریزد.

– قطرات باران از دوری آب، اشک می‌ریزند.

– قطرات باران، ساکنان نامرئی آب هستند.

– خوشبختانه سرپوشی که آب روی قطرات باران می‌گذارد مانع دیدن ماهی‌ها نمی‌شود.

– سرچشمه از عشق دریا سر به رودخانه می‌گذارد.

– اشک‌ریزان، از حاصل جمع لبخندها می‌گریزم.

– وقتی اشک در چشمم حلقه می‌زند شکوفه شاداب بهاری را گل پژمرده می‌بینم.

– تشنه‌تر از آن هستم که پس از سیراب کردن گل‌ها آب بنوشم.

– در آستانه‌ی درِ خروجی زندگی با شلیک آخرین ضربه‌ی قلبم، از پا درمی‌آیم.

– پرنده بلندپرواز درِ خروجی نگاهم را به کوچکی نقطه پشت سر می‌گذارد.

– شب برای اینکه هنگام طلوع خورشید در روشنایی سرنگون نشود پا به فرار می‌گذارد.

– با دسته‌گلی به شادابی آرزوی بربادرفته پائیز، به استقبال بهار می‌شتابم.

– تاریکی با جان کندن، شب مهتابی را به صبح می‌رساند.

– هنوز شب آن‌قدر نزدیک نشده بود که ستاره به تاریکی اصابت کند.

۔ خشک‌سالی در جشن هماغوشی قطرات باران جان می‌سپارد.

– پرنده‌ی غمگین روی درختِ غرقِ شکوفه‌ی بهاری، اشک‌ریزان ترانه خزانی سر می‌دهد.

– عمر درخت کوتاه‌تر از آن بود که به چهار فصل قابل‌تقسیم باشد.

– درخت، یک‌تنه نمی‌تواند در مقابل طوفان ایستادگی کند.

– عابر شبگرد به عشق سپیده‌دم، تاریکی‌ها را گام زنان پشت سر می‌گذارد.

– زبانم با سکوت، از گوش نامحرم رو می‌گیرد.

– آینه‌ی شکسته، از محل سکونت تصویرم اظهار بی‌اطلاعی می‌کند

– قفسِ ساخته نشده، آرزوی بربادرفته‌ی پرنده محبوس است.

– بچه‌های متولد پائیز نسبت به پرپر کردن گل‌ها علاقه وافری از خود نشان می‌دهند.

۔ اگر قطرات باران دست‌به‌دست هم ندهند دریا ساکن خشکی می‌شود.

– ستاره، پرچم روشنایی را تا سپیده‌دم به دوش می‌کشد.

– پرنده گرسنه بر سر دوراهی زمین و آسمان قرار نمی‌گیرد.

– غرق تماشای قله‌ای می‌شوم که سرگرم بالا رفتن از کوه است.

– گویی بستر خشک رودخانه لب دریا، انتظار بازگشتن سرچشمه را می‌کشد.

– برگ زرد پائیزی آن‌چنان برگ سبز بهاری را در آغوش می‌گیرد که لحظه جدایی فرامی‌رسد.

– اگر عمر گذشته و عمر نگذشته دست در دست هم نگذارند نمی‌توانیم راهی را که زندگی پیش پایمان گذاشته است به پایان ببریم.

– پرنده، قفس ساخته نشده را ندیده پرستش می‌کند.

۔ موجودات برای رسیدن به مقصد آخرت، راه‌های مختلفی را در پیش می‌گیرند

– آب تشنگی را تحمل نمی‌کند.

– وقتی آدم پرچانه می‌خوابد سکوت پرگویی می‌کند.

– هم‌سفر صدای پایم هستم.

– پس از مرگ سرچشمه، رودخانه ساکن خشکی می‌شود.

– هر کس فریاد دل خودش را می‌شنود.

۔ آزادی، ساکن قفس ساخته نشده است.

– به همراه آخرین صدای پایم به خانه بازمی‌گردم.

– شادابی گل‌ها پس از سیراب شدن، بهترین دستمزد باغبان است.

– سرنوشت، گره کوری به رشته عمرم زده که از ترس گسستن نمی‌گشایمش.

– عاشق آدم پرچانه‌ای هستم که با بستن دهانش درِ بهشت را به رویم می‌گشاید.

– بستر خشک رودخانه مسیر مهاجرت سرچشمه را به دریا نشان می‌دهد.

– در فاصله‌ی بین گام‌های هزارپا، سکوتی شنیده نمی‌شود.

– خورشید هنگام طلوع، سیاهی‌لشکر شب را به اسارت نمی‌گیرد.

۔ دانه‌های اشک ستاره، از روزنه ابر، هم‌سفر قطرات باران می‌شود.

– خورشید در زمان پیری با جان کندن، روزهای بلند تابستانی را پشت سر می‌گذارد.

– قطره باران آرزوی دیدن دایره‌ای را که روی آب ترسیم می‌کند به گور می‌برد.

– با سرعتی که گربه از درخت بالا می‌رود درخت از گربه پائین می‌آید.

– جان به‌اندازه‌ای عزیز است که با جان کندن، جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کنیم.

– نگاه خشمگین، از دیدن لبخند عاجز است.

– لحظات گذران زندگی سرشار از نغمه‌سرائی قلب‌ها است.

– قطرات باران هنگام هماغوشی در آب غرق می‌شوند.

– دست سقوط از آستین قوه جاذبه زمین بیرون می‌آید.

– در طلوع لبخندت، غروب غم‌هایم را اشک شوق ریزان به تماشا می‌نشینم.

– درخت عریان زمستانی مطمئن‌ترین گلخانه برای نگهداری شکوفه‌های نوبهاران است.

– زمان در واپسین دم حیات آینده، جان می‌سپارد.

– با دسته‌گلی به غمگینی حاصل جمع گل‌های پرپر شده پائیزی بدرقه‌ات می‌کنم.

– جوانی در زمان پیری مشمول مرور زمان می‌شود.

– مقصد آن‌چنان دلخواه است که شتاب‌زدگی فرصت نمی‌دهد بین گام‌های مسافر سکوتی شنیده شود.

– ستارگان، شب‌هنگام به زبان خورشیدی نجوا می‌کنند.

– درخت عریان زمستانی شکوفه‌های نوبهاران را در گلخانه بدون شیشه وجودش نگهداری می‌کند.

۔ تُنگ آب، مشکل بی دریایی ماهی را حل نمی‌کند.

– عاشق تابستانی هستم که پالتو نامرئی‌اش را در زمستان تنم کند.

– عمر سرچشمه، صرف بدرقه کردن رودخانه می‌شود.

– نگاهم در محل دیدار، در حال آماده‌باش کامل به سر می‌برد.

– مقصد آن‌چنان دلخواه است که سکوت به گَرد صدای پایم نمی‌رسد.

– از پیمانه چشمت نگاه می‌نوشم.

– زمان در واپسین دم حیات آینده، زمین‌گیر می‌شود.

– ابر، آسمان را آن‌چنان قاب گرفته بود که تمام ستارگان دیده می‌شدند.

– هر کس صدای پای خودش را می‌شنود.

– به حال درختی اشک می‌ریزم که در نوبهاران به شکوفه‌های بهاری دسترسی پیدا نمی‌کند.

– دختر قالیباف، بهار گل‌های قالی را در چهار فصل بشارت می‌دهد.

– وقتی اشک در چشمم حلقه می‌زند به هر گلی که می‌نگرم، شبنم رویش نشسته است

– آب در اثر رفع تشنگی بندگان خدا جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند.

۔ پرنده‌ی تیرخورده با سرعت سقوط، آسمان را پشت سر می‌گذارد.

– آدمی که چشم به دست دیگران می‌دوزد دستش همیشه دراز است.

– ساکنین گورستان تا بی‌نهایت، از سکوت حرف‌شنوی دارند.

– خشک‌سالی، جسد نامرئی آب را در بستر خشک رودخانه به دوش می‌کشد.

– قله پرتوقع، انتظار دارد از کوه‌ بالا ‌نرفته، به فراز نشیند.

– لحظات گذران، لحظه حال را به هم پاس می‌دهند.

– وقتی حرفی برای گفتن دارم که به شنیدنش نمی‌ارزد، سکوت را جایز می‌شمارم.

– طلوع خورشید به زیبایی غروب شب است.

– باران، در مقابل چشم خورشید، رنگین‌کمان را به حضور می‌پذیرد.

– آتشی در دلم زبانه می‌کشد که دود نامرئی‌اش چشمم را اشک‌بار می‌کند.

– در سکوت پروانه‌ها بستری برایت می‌گسترانم که غرق نغمه‌سرائی پرندگان باشد.

– در بهار آن‌چنان دل‌خوشم که گویی ضربان قلبم شکوفه‌ها را به هم پاس می‌دهند.

– مقصدم پیدا کردن هم‌سفر است.

– آخرین ضربه قلب، به سکوت جاودانه اصابت می‌کند.

– نمی‌توانم دستی را که گل می‌چیند به گرمی بفشارم.

-گام برداشتن آدم تهیدست، صدای پای‌برهنه را در پی دارد.

– مقصد آن‌چنان دلخواه است که شوق گام برداشتن در وجود مسافر زبانه می‌کشد.

– عابر شبگرد به‌اندازه‌ای دور شده بود که گویی گام‌هایش صدای پایی در پی نداشت.

۔ طوطی متملق صدای پای صاحبش را نشنیده، خیرمقدم عرض می‌کند.

– صدای پای گورکن، در سکوت پایان‌ناپذیر ساکنین گورستان به گوش می‌رسد.

– ماهی پس از مرگ آب، از زندگی دست می‌شوید.

– آب تا آخرین قطره وجودش در مقابل تشنگی ایستادگی می‌کند.

– رودخانه‌ی در حال احتضار، جسد ماهی‌ها را با جان کندن به دوش می‌کشد.

– آن‌چنان باهم یکی شده‌ایم که در انتظار جدائی‌مان لحظه‌شماری می‌کنیم.

– ماهی‌ای که شنا نکند از نوازش آب محروم است.

– چشم شب‌زنده‌دارِ ستاره در دل تاریکی، فرارسیدن روشنایی را بشارت می‌دهد.

– پس از مرگ آرزویی به گور نمی‌بریم.

– خورشید در واپسین دمِ حیاتِ روزِ فوت‌شده، غروب می‌کند.

۔ سقوط در دهانه چاه انتظار آدم سربه‌هوا را می‌کشد.

– ماهی در آب گل‌آلود، زندگی را تیره‌وتار می‌بیند.

– در بن‌بستی گرفتار آمده‌ام که راه بازگشت هم ندارم.

– آشپز ناشی با چشیدن دست‌پختش از ترس صاحب‌خانه پا به فرار می‌گذارد.

– به خاطر لبخند، پس از گریستن اشک می‌ریزم.

– وقتی نیستی، چشم دیدن نگاهم را ندارم.

– ماهی و آب به یک اندازه از تشنگی هراس دارند.

– ماهی جسد آب را با جان کندن به دوش می‌کشد.

– سرنیزه، پشتوانه حرف زور است.

– گفتن حرف ناحساب برایم مشکل‌تر از شنیدنش می‌باشد.

– تشنه‌تر از آن هستم که در برابر گرسنگی سر تسلیم فرود آورم.

– نغمه‌سرائی پرندگان در نوبهاران فرصت نمی‌دهد صدای پای باغبان شنیده شود.

– وقتی خورشید اشک می‌ریزد رنگین‌کمان غمگین را از نزدیک‌ترین فاصله می‌بیند.

– شب و روز به یک اندازه از خورشید حرف‌شنوی دارند.

– روزِ در حال احتضار، واپسین دم حیات روشنایی را از نزدیک‌ترین فاصله می‌بیند.

– ماهی‌ای که در آب غرق نشود جان سالم به درنمی‌برد.

– خورشید از دوردست‌ها، تصویر متلاشی‌اش را در آینه‌ی شکسته‌ی ستارگان می‌بیند.

– سکوت، شب‌هنگام در گورستان زبانه می‌کشد.

– فاصله بین صدای پای گورکن را سکوت ساکنین گورستان پر می‌کند.

– وقتی سکوت گورستان دست‌به‌دست خاموشی شب می‌دهد، انفجار صدای پای گورکن تا دوردست‌ها شنیده می‌شود.

– خورشید، هنگام طلوع، غرق تماشای غروب شب می‌شود.

– عمر آتش، صرفِ در آغوش گرفتن خاکستر می‌شود.

– آتشی که در درون ماهی زبانه می‌کشد با آب خاموش نمی‌شود.

– تصویر قطره باران، مثل اشک، در چشم شب‌زنده‌دارِ ستاره حلقه زده است.

– هنوز به آن مقام دست نیافته‌ام که گام برنداشته، صدای پایم را بشنوم.

– در آستانه درِ خروجی زندگی، روح و جسم بر سر دوراهی قرار می‌گیرند.

– حاصل جمع صدای پاها در آستانه درِ خروجی زندگی، سکوتِ جاودانه می‌کند.

– صدای پای عابر شبگرد آن‌چنان شادمانه سرگرم نغمه‌سرائی است که یقین دارم مقصدش کوی یار است.

– نبودنت کمر بودنم را می‌شکند.

– شب یلدا نمی‌دانست عابر شبگرد برای رسیدن به سپیده، به قلب سیاهی‌لشکرش می‌زند.

– سقوط، همراه پرنده تیرخورده، به دیدار قوه جاذبه زمین می‌شتابد.

– عمر جاودانه، به لحظات گذران زندگی، غیر قابل‌تقسیم است.

– عمری هم‌سفر لحظات گذران زندگی هستیم.

– رودخانه‌ی در حال احتضار، گورستان ماهی‌هاست.

– ای‌کاش آخرین ضربه قلبت به واپسین دم حیاتم اصابت کند.

– ابر عقیم، در جشن بارور شدنش، غرق تماشای رنگین‌کمان می‌شود.

– کار جنونم آن‌چنان بالا گرفته است که روی قله غم، اشک شوق ریزان، پای‌کوبی و دست‌افشانی می‌کنم.

– درخت عریان، غرق در سکوت پائیزی پرندگان نغمه‌سرا است.

– چراغِ خاموش، گذشتن شب را به‌روشنی روز جشن می‌گیرد.

– مسافر خسته مشتاق شنیدن آخرین صدای پای خود است.

– عمرم در انتظار رفع تنهائی گذشت.

-زمستان، گلخانه را گل‌باران می‌کند.

– سرچشمه زلال، قطار شیشه‌ای رودخانه را پیش رو دارد.

– خورشید حاصل جمع روشنایی‌هاست.

– برای این‌که همدلی پیدا کنم به تعداد ضربان قلبم گام‌های بی‌ثمری برداشتم.

– غذائی که در آستانه درِ خروجی زندگی صرف می‌شود گرسنگی در پی ندارد.

– پرنده در دستگاه پرشکوفه بهاری غرق نغمه‌سرایی است.

– ای‌کاش مثل پرواز و پرنده باهم یکی می‌شدیم.

– اشک‌ریزان، تصویر کشتزار سوخته را در چشم شیشه‌ای مترسک می‌بینم.

– غم، بلایی به سرم آورده است که محلی جز در ذهنم برای پای‌کوبی و دست‌افشانی ندارم.

– مقصد عابر شبگرد یک گام دورتر از آن بود که بتوانم آخرین صدای پایش را بشنوم.

– رودخانه‌ای که دست سرچشمه را در دست نگیرد نمی‌تواند گام بردارد.

– اشک‌ریزان، در برابر آینه انتظار لبخند پس از گریستن را می‌کشم.

– به حال گربه‌ای اشک می‌ریزم که عمرش کفاف بالا رفتن از کوتاه‌ترین درخت‌ها را هم نمی‌دهد.

– سقوط گلبرگ‌ها فرصت نداد گل پژمرده، تصویرش را در آینه آب ببیند.

– عاقبت، بهار در زیر بهمن گل‌های پرپر شده مدفون می‌شود.

– چشمت به تعداد مژگانت، مهربانی در حق نگاهم کرده است.

– آن‌چنان باهم یکی شده‌ایم که گونه‌ام انتظار اشکی را می‌کشد که در چشمت حلقه زده است.

– خشم، به موجودی که قله شکیبایی را تسخیر می‌کند دسترسی ندارد.

– مقصد آدم تنبل، نرسیدن است.

۔ خورشید عاشق روزی است که یک سر و گردن از شب یلدا بلندتر باشد.

۔ سلام و خداحافظی آن‌چنان همدیگر را در آغوش گرفته‌اند که محلی برای احوال‌پرسی باقی نگذاشته‌اند.

– غم را با لبخندِ پس از گریستن بدرقه می‌کنم.

۔ سیل برای این‌که شریک جرم پیدا کند هم‌سفر رودخانه می‌شود.

– آرزو می‌کنم بدقولی موجب آن نشود که «تنهائی» در محل دیدار جا خوش کند.

– نگاهم نمی‌تواند در بستر خشک رودخانه رفع تشنگی بصری بکند.

– عاشق فریادی هستم که بیانگر حاصل جمع نجواهاست.

– غمِ نیستی، در واپسین دم حیات جان می‌سپارد.

– با ضعفی که در خودم احساس می‌کنم تصور نمی‌کنم بتوانم باقی‌مانده عمرم را گام زنان پشت سر بگذارم.

– موج برای بازگشتن به دریا سر به ساحل می‌کوبد.

– نمی‌دانم آخرین روز دنیا به کدامین ایام هفته اصابت می‌کند.

– روزهای نیامده در صف نوبت، انتظار امروز شدن را می‌کشند.

– پرنده، پرچم پرواز را در آسمان به اهتزاز درمی‌آورد.

– در واپسین دم حیات، غم نبودن را جاودانه از یاد می‌بریم.

۔ خورشید را به‌اندازه حاصل جمع روشنایی‌ها دوست دارم.

– به حال دستی اشک می‌ریزم که به انگشت، دسترسی ندارد.

– ساکنین گورستان در حاصل جمع سکوت‌ها آرمیده‌اند.

– به‌اندازه روزهای فوت‌شده، از روشنایی خورشید کاسته شده است.

– حاصل جمع عمرها، در آستانه‌ی درِ خروجی زندگی ته می‌کشد.

– تصویر متلاشی خورشید را در آینه‌ی شکسته‌ی ستارگان می‌بینم.

– به عقیده آتش، هم‌نشینی با خاکستر ارزش سوختن را دارد.

– در لحظه دیدار، اشک‌ریزان، تنهائی را به حضور می‌پذیرم.

– در حاصل جمع سکوت‌ها دنبال مجموع فریادها می‌گردم.

۔ مسافر از زور خستگی، در مقصد، تلوتلوخوران، پای‌کوبی و دست‌افشانی می‌کند.

– در محل دیدار، روی گونه هم اشک شوق می‌ریزیم.

۔ زمین‌گیر شدن، صدای پا را دعوت به سکوت می‌کند.

– عاشق گامی هستم که مجموع صدای پاها را در پی داشته باشد.

– گذشت زمان چه بسیار فرداهایی را امروز و امروزهایی را دیروز کرده است.

– ستارگان، ساکنین شب هستند که در روشنایی روزگار می‌گذرانند.

۔ مرگ، در حاصل جمع واپسین دم حیات‌ها می‌زید.

– به حال ابر عقیم اشک می‌ریزم که تن‌پوشش خشک‌تر از رخت‌های روی بند است.

۔ گوئی مجموع رنگین‌کمان‌ها در جشن بارور شدن ابر عقیم شرکت کرده بودند.

۔ اگر ستارگان مثل قطرات باران باهم یکی بشوند، آسمان آبی، غرق در دریای نور می‌شود.

– عمر جاودانه کفاف رسیدن به مقصد آخرت را نمی‌دهد.

– پَر کشیدن به کوی یار را به گام برداشتن ترجیح می‌دهم.

– خورشید با هر گامی که برمی‌دارد، از مجموع روزها یکی کاسته می‌شود

– روزها یکی پس از دیگری در آغوش خورشید، امروز می‌شوند.

– خورشید ساکن امروز است.

– هر گامی که برمی‌دارم صدای پای تو را برایم به ارمغان می‌آورد.

– تنها زیبایی می‌تواند تصویرش را در آینه‌ی شکسته‌ی ستارگان ببیند.

– نگاهم دریای بی‌کرانه تاریکی‌ها را با رفع خستگی در استراحتگاه ستارگان به سپیده‌دم می‌رساند.

– مقصدم سپیده‌دم است.

– در لحظه دیدار، پیمانه چشمم را لبریز از نگاه می‌کنم.

– آدم تنبل فاصله بین درِ ورودی و درِ خروجی زندگی را گام برنداشته، پشت سر می‌گذارد.

– در کوی یار، اشک شوق ریزان، پای‌کوبی و دست‌افشانی می‌کنم.

– دیدنت پیمانه چشمم را لبریز از اشک شوق می‌کند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *