شوخی با واژهها
مجموعه کاریکلماتورهای
پرویز شاپور
بخش ششم
– پرنده کوتاه پروازی که بخواهد بلندپروازی کند در بنبست پروازش اشک میریزد.
– سقوط از پرواز سرچشمه میگیرد.
– در مغزم دنبال فکر گمشدهام میگردم.
– سکوت عاشق شنیدن است.
– با آینه، بت شیشهای ساختهام که عاقبت به تیر غیب گرفتار میشود.
– تیری که به پرنده اصابت نکند سقوط را از پا درمیآورد.
– چشمت نگاهم را تماشائی میکند.
– پیری نمیگذارد جوانیام را در آینه ببینم.
– شب را بهاندازه خواب و روز را بهاندازه بیداری دوست دارم.
– باد صدای پایم را به نقاطی میبرد که تاکنون پا نگذاشتهام.
– سکوت پروانهها نغمهسرائی پرنده را روشنتر به گوش میرساند.
– خاکستر پروانه را در قوطیکبریتی نگهداری میکنم که با آن شمع را روشن کردهام.
– ایکاش آزادی پرنده به میلههای قفس غیر قابلتقسیم میبود.
۔ عمر خورشید بهروشنی روز میگذرد.
– نگاهم در سپیدهدم بارانی دستخالی از طلوع خورشید بازمیگردد.
– آخرین ضربه قلبم را بهاندازه تیر خلاص دوست میدارم.
– ایکاش ماهی هم میتوانست مثل قطره باران با آب کنار بیاید.
– ماهی، کمتر از قطره باران از آب حرفشنوی دارد.
– آدم بدی که از خودش حرفشنوی ندارد آدم خوبی است.
– آب به خاطر شیری که چکه میکند اشک میریزد.
۔ دود برای بالا رفتن احتیاج به نردبان ندارد. ولی با این وصف نمیتواند از نردبانی که آتش نگرفته است بالا برود.
– آدم زنده لحظات گذران زندگی را دستخالی روانه نمیکند.
– ساکنین گورستان لحظات گذران زندگی را دستخالی روانه میکنند.
– شب، حاصل جمع سکوتها را در تاریکی به دوش میکشد.
– وقتی از پشت سر، مقابل آینه میایستم من و تصویرم دو راه متضاد پیش رو داریم.
– در تابستان هماغوش شدن با زمستان و در زمستان هماغوش با تابستان لذتبخش است.
– حاصل جمع لحظات گذران زندگی هرلحظه افزایش مییابد.
۔ جرئت نمیکنم از ترس آرزوهای بربادرفتهام پایم را از روزنه امیدم بیرون بگذارم.
– درخت عریان پائیزی بهاندازه یک شکوفه هم از بهار حرفشنوی ندارد.
– آتش، هزینه آسمانی دود را به قیمت جانش میپردازد.
– متأسفانه دروغ به حاصل جمع واژهها قابلتقسیم است.
– رفع تشنگیام گاهی بیشتر از خاموش کردن آتش احتیاج به آب دارد.
– پرنده روی درخت پائیزی در کوچهپسکوچههای عریان شاخساران اشکریزان دنبال شکوفه بهاری میگردد.
– بهار در فصل پائیز بهاندازه حاصل جمع شکوفهها غمگین است.
– بهار در فصل پائیز نگران پرپر شدن گلها است.
۔ عمر، صرف به پایان رساندن خودش میشود.
– آدم صرفهجو هنگام تنگدستی از خودش وام میگیرد.
– ساکن تک آرزوی برآوردهام هستم.
– مرگ بهاندازه طول عمر اولین موجود، از زندگی جوانتر است.
– مناسبترین محل برای هماغوشی قطرات باران، بستر خشک رودخانه است.
– بستر خشک رودخانه دیرگاهی است سرچشمه را از یاد برده است.
– پرنده محبوس اشکریزان به آسمان لبخند میزند.
– سکوت در فاصله بین صدای پای عابر شتابزده بهسختی نفس تازه میکند.
– سکوت چون حرفی برای گفتن ندارد سراپا گوش میشود.
– پرنده نغمهسرا درخت غرق شکوفه بهاری را شنیدنی میکند.
– لحظات گذران زندگی وسیله نقلیه عمرها هستند.
– شکوفه سحرخیز هنگام طلوع خورشید باز میشود.
– عمری همسفر لحظات گذران زندگی هستیم.
۔ واپسین دم حیات نمیگذارد در بنبست عمر گرفتار شویم.
– ضربان قلب، لحظات گذران زندگی را به هم پاس میدهند.
– آغوش خورشید خانم، لبریز از گلهای سفید روز است.
– ضربان قلب، شکوفههای زندگی هستند.
– پرنده محبوس، از غم بی آسمانی دلش خون است.
– ضربان قلب، گل وجود را غرق شکوفه زندگی میکند.
– مرگ و زندگی را بهاندازه عمر گذشته و عمر نگذشته دوست دارم.
– وقتی چراغ را خاموش میکنم شب در تاریکی، پایکوبی و دستافشانی میکند.
– آب گلآلود روز روشن ماهیها را شب تار میکند.
– چون عمر بازنمیگردد، زندگی هم راه یکطرفه پیش پای موجودات میگذارد.
– با دستهگلی متنوعتر از بانگ خروسها به استقبال طلوع خورشید میشتابم.
– فاصله بین ضربان قلب پرنده محبوس را غم بی پروازی پر میکند.
– طوفان، پرچم پیروزی جنگل را در واپسین دم حیات، با جان کندن به اهتزاز درمیآورد.
– موجودات، میوههای درخت زندگی هستند که پس از رسیدن از شاخه جدا میشوند.
– موجودی که لبخند میزند بار زندگی را سبکتر به دوش میکشد.
– ضربان قلب برای رسیدن به مقصد آخرت، سکوت را جایز نمیشمارند.
– شکوفه در فصل بهار آسانتر از پرنده روی درخت مینشیند.
– پرواز، به عشق آسمانی پرنده جامه عمل میپوشاند.
– به هر نقطه آسمان که مینگرم پرنده محبوس را در قفس میبینم.
– تشنگی در آب هم دست از سر ماهی برنمیدارد.
– سایه درخت چون ریشه در خاک ندارد نمیتواند سر پا بایستد.
– گل پرپر شده، باد خزانی را دستخالی روانه نمیکند.
– هست و نیستی، مثل عمر گذشته و عمر نگذشته در کنار هم هستند.
– چون آدم سربهزیری هستم ترجیح میدهم تصویر ماه را در آب ببینم.
– نگاهم هنگام طلوع خورشید از حاصل جمع گل سرخهای آسمانی دیدار میکند.
– در واپسین دم حیات آتش سرما زبانه میکشد.
– ایکاش شکوفه هم میتوانست مثل پرندگان از این شاخه به آن شاخه بپرد.
– خشکسالی نمیگذارد قطره باران، روی آب، دایره ترسیم کند.
– وقتی سقوط به پرواز اصابت میکند تیر به قلب پرنده مینشیند.
– آدم سادهلوح روی برف دنبال رد پای زمستان میگردد.
– فاصله بین درِ ورودی و درِ خروجی زندگی لبریز از مجهولات است.
– قطار زندگی وقتی از تونل شب بیرون میآید چراغش بهروشنی خورشید میدرخشد.
– وقتی چراغ را خاموش میکنم تاریکی لبخندزنان به آغوش شب بازمیگردد.
– چون عمر شهاب کوتاه است شتاب دارد.
– تاریکی نمیگذارد لبخند تشکرآمیزی را که شب به چراغ خاموش میزند ببینم.
– سکوت در فاصله بین صدای پای عابر شبگرد گام برمیدارد.
– رفع تشنگی به قیمت جان آب تمام میشود.
– با دستهگلی که بهار را پشت سر نهاده به استقبال پائیز میشتابم.
– وقتی درخت با باد دستوپنجه نرم میکند دستوپنجه باد دیده نمیشود.
– سقوط، غروب پرواز است.
– وقتی شهاب زیپ تنپوش سیاه شب را میگشاید پوستی به سفیدی روز طلوع میکند.
– درون درخت عریان پائیزی غرق شکوفه نوبهاران است.
– تا آخرین ضربه قلبم را به احترام زندگی شلیک میکنم.
– بلندترین عمرها هم کوتاهتر از عرض زندگی است.
– خورشید هنوز آنقدرها دور نشده بود که شب بتواند نگاهم را دستخالی به چشمم بازگرداند.
– بهاندازهای به مرگ امیدوارم که هرگز دست به خودکشی نمیزنم.
– سقوط، دردناکتر از تیر به پرنده اصابت میکند.
– وقتی تصویر خورشید در آب میافتد ماهیها از نزدیکترین فاصله، روز را میبینند.
– قلم شکسته، مسئولیت خالی بودن عریضه را به عهده نمیگیرد.
– خطوط موازی در آغوش هم به ریش عشق افلاطونی میخندند.
– شب پرستاره را بهاندازه درختِ غرق شکوفه دوست دارم.
– باد همیشه از گَرد راه میرسد.
– سقوط از درخت، میوه رسیده میچیند.
– ماهی به خاطر بودن و قطره باران به خاطر نبودن ساکن آب میشوند.
– ضربان قلب پرنده رها شده، بهار آزادی را شکوفه باران میکند.
– عاشق چشمی هستم که بتواند محل خالی پرنده محبوس را در آسمان ببیند.
– پرنده محبوس به هر نقطه آسمان که چشم میدوزد خودش را در حال پرواز میبیند.
– روز را بهاندازه کارگاه و شب را بهاندازه خوابگاه دوست دارم.
– قفس، پرنده و پرواز را در آغوش هم محبوس میکند.
– وقتی تیر به پرنده اصابت نمیکند از خوشحالی به آسمان پر میکشم.
۔ تاریکی، در یکچشم به هم زدن، شهاب را از تختهسیاه شب پاک میکند.
– حوض خالی، لبریز از لبخند پرپرشده ماهیهاست.
– بستر خشک رودخانه لبخند پرنده تشنه را تبخیر میکند.
– پرستوی مهاجر با لبخندی به شادابی شکوفه، فرارسیدن بهار را بشارت میدهد
– پرنده تیرخورده با سرعتِ سقوط به جوجههایش میاندیشد.
– وقتی پرنده روی شاخه مینشیند گربه از خوشحالی از درخت بالا میرود.
– اگر تنپوش پرنده جیب داشت حتماً قبل از پر کشیدن در آن دانه میریخت.
– پرنده نمیتواند به درخت عریان پائیزی لبخندی به شادابی شکوفه بهاری بزند.
– شادابی شکوفه لبخند پرنده را در پی دارد.
– پرنده نمیتواند از روی زمین طلوع پروازش را در آسمان ببیند.
– پرنده در آسمان گلستان بهاندازهای اوج گرفته بود که حاصل جمع گلها را یکی میدید.
– پرنده محبوس وقتی عظمت آسمان را با کوچکی قفس مقایسه میکند بزرگترین حقکشیها را از نزدیکترین فاصله میبیند.
– پرنده بلندپرواز، گربهای را که سر در پی سایهاش نهاده است نمیبیند.
– کمر آدم گرسنه بیشتر زیر بار زندگی خم میشود.
– صدای پای سحرخیز با سرعت نسیم صبحگاهی سر در پی بانگ خروس میگذارد.
– اشک شوقریزان بدرقهات میکنم.
– آب، قطرات باران را از روی زمین جمع میکند.
– درخت عریان پائیزی سرگرم بالا رفتن از درخت غرق شکوفه بهاری است.
– پرنده تیرخورده «سقوط پرواز» را از نزدیکترین فاصله میبیند.
– گلی که بر مزار پرنده میروید سکوت مرگبار را از نزدیکترین فاصله میشنود.
– پرنده محبوس تشنه پرواز است.
– درِ خروجی نگاهم را به روی تصویرت میبندم.
– برای اینکه درِ خروجی نگاهم را پشت سر نگذاری بدرقهات میکنم.
– پرندهای که بتواند روی دیوار ساخته نشده بنشیند از شر گربه در امان است.
– پرنده فرصت نمیکند برای گلی که در واپسین دم حیاتش میروید نغمهسرائی کند.
– قفسِ ساخته نشده، راه آسمانی پیش پای پرندگان میگذارد.
– عاشق جزیره هستم؛ که دریا با تمام عظمتش هم نمیتواند سرش را زیر آب کند.
– بر مزار لبخندم اشک میریزم.
– مرگ در آستانه درِ ورودی زندگی، موجودات را شناسایی میکند.
– وقتی تیر به پرنده اصابت نمیکند مرگ، دستخالی به زمین بازمیگردد.
– قطره باران، مروارید بی صدف است.
– عاقبت در بستر خشک رودخانه هم «آب از آب» تکان میخورد.
– با اشتیاقِ گل تشنه، به نغمهسرایی باران گوش فرا میدهم.
– دیوار ساخته نشده، راهی به صافی کف دست، پیش پای بندگان خدا میگذارد.
– پرنده آزادیخواه عمرش را در قفسِ ساخته نشده میگذراند.
– موجودی که با خودش قهر است با سایرین هم سر آشتی ندارد.
– نغمهسرائی پرنده هم نمیتواند گل پژمرده را شاداب کند.
۔ عاقبت، سگ ولگرد هم از سرگردانی خسته میشود.
– ایکاش باران میدانست که پرنده، تنپوش اضافه برای عوض کردن ندارد.
– ابرِ شبانه، عاشق آسمان بیستاره است.
– اگر چراغها را خاموش کنیم شب پایش را از گلیمش درازتر میکند.
– پرنده تا مروارید پرواز را از صدفِ چشم شکارچی خارج نکند از پا نمینشیند.
– پرنده تنبل پرواز را زمینگیر میکند.
– بهار وقتی به درخت عریان مینگرد، با سرعت باد پائیزی اشک میریزد.
– پرنده از عشقِ قفس ساخته نشده، سر به آسمان میگذارد.
– ایکاش در واپسین دم حیاتم درخت عریان پائیزی را غرق شکوفه بهاری ببینم.
– آرزوهای بربادرفتهام- درحالیکه دست و پای روزنه امیدم را بستند- تک آرزوی برآوردهام را به سرقت بردند.
– لبخندم در محاصره آرزوهای بربادرفتهام اشک میریزد.
– قطرات باران از دوری آب، اشک میریزند.
– قطرات باران، ساکنان نامرئی آب هستند.
– خوشبختانه سرپوشی که آب روی قطرات باران میگذارد مانع دیدن ماهیها نمیشود.
– سرچشمه از عشق دریا سر به رودخانه میگذارد.
– اشکریزان، از حاصل جمع لبخندها میگریزم.
– وقتی اشک در چشمم حلقه میزند شکوفه شاداب بهاری را گل پژمرده میبینم.
– تشنهتر از آن هستم که پس از سیراب کردن گلها آب بنوشم.
– در آستانهی درِ خروجی زندگی با شلیک آخرین ضربهی قلبم، از پا درمیآیم.
– پرنده بلندپرواز درِ خروجی نگاهم را به کوچکی نقطه پشت سر میگذارد.
– شب برای اینکه هنگام طلوع خورشید در روشنایی سرنگون نشود پا به فرار میگذارد.
– با دستهگلی به شادابی آرزوی بربادرفته پائیز، به استقبال بهار میشتابم.
– تاریکی با جان کندن، شب مهتابی را به صبح میرساند.
– هنوز شب آنقدر نزدیک نشده بود که ستاره به تاریکی اصابت کند.
۔ خشکسالی در جشن هماغوشی قطرات باران جان میسپارد.
– پرندهی غمگین روی درختِ غرقِ شکوفهی بهاری، اشکریزان ترانه خزانی سر میدهد.
– عمر درخت کوتاهتر از آن بود که به چهار فصل قابلتقسیم باشد.
– درخت، یکتنه نمیتواند در مقابل طوفان ایستادگی کند.
– عابر شبگرد به عشق سپیدهدم، تاریکیها را گام زنان پشت سر میگذارد.
– زبانم با سکوت، از گوش نامحرم رو میگیرد.
– آینهی شکسته، از محل سکونت تصویرم اظهار بیاطلاعی میکند
– قفسِ ساخته نشده، آرزوی بربادرفتهی پرنده محبوس است.
– بچههای متولد پائیز نسبت به پرپر کردن گلها علاقه وافری از خود نشان میدهند.
۔ اگر قطرات باران دستبهدست هم ندهند دریا ساکن خشکی میشود.
– ستاره، پرچم روشنایی را تا سپیدهدم به دوش میکشد.
– پرنده گرسنه بر سر دوراهی زمین و آسمان قرار نمیگیرد.
– غرق تماشای قلهای میشوم که سرگرم بالا رفتن از کوه است.
– گویی بستر خشک رودخانه لب دریا، انتظار بازگشتن سرچشمه را میکشد.
– برگ زرد پائیزی آنچنان برگ سبز بهاری را در آغوش میگیرد که لحظه جدایی فرامیرسد.
– اگر عمر گذشته و عمر نگذشته دست در دست هم نگذارند نمیتوانیم راهی را که زندگی پیش پایمان گذاشته است به پایان ببریم.
– پرنده، قفس ساخته نشده را ندیده پرستش میکند.
۔ موجودات برای رسیدن به مقصد آخرت، راههای مختلفی را در پیش میگیرند
– آب تشنگی را تحمل نمیکند.
– وقتی آدم پرچانه میخوابد سکوت پرگویی میکند.
– همسفر صدای پایم هستم.
– پس از مرگ سرچشمه، رودخانه ساکن خشکی میشود.
– هر کس فریاد دل خودش را میشنود.
۔ آزادی، ساکن قفس ساخته نشده است.
– به همراه آخرین صدای پایم به خانه بازمیگردم.
– شادابی گلها پس از سیراب شدن، بهترین دستمزد باغبان است.
– سرنوشت، گره کوری به رشته عمرم زده که از ترس گسستن نمیگشایمش.
– عاشق آدم پرچانهای هستم که با بستن دهانش درِ بهشت را به رویم میگشاید.
– بستر خشک رودخانه مسیر مهاجرت سرچشمه را به دریا نشان میدهد.
– در فاصلهی بین گامهای هزارپا، سکوتی شنیده نمیشود.
– خورشید هنگام طلوع، سیاهیلشکر شب را به اسارت نمیگیرد.
۔ دانههای اشک ستاره، از روزنه ابر، همسفر قطرات باران میشود.
– خورشید در زمان پیری با جان کندن، روزهای بلند تابستانی را پشت سر میگذارد.
– قطره باران آرزوی دیدن دایرهای را که روی آب ترسیم میکند به گور میبرد.
– با سرعتی که گربه از درخت بالا میرود درخت از گربه پائین میآید.
– جان بهاندازهای عزیز است که با جان کندن، جان به جانآفرین تسلیم میکنیم.
– نگاه خشمگین، از دیدن لبخند عاجز است.
– لحظات گذران زندگی سرشار از نغمهسرائی قلبها است.
– قطرات باران هنگام هماغوشی در آب غرق میشوند.
– دست سقوط از آستین قوه جاذبه زمین بیرون میآید.
– در طلوع لبخندت، غروب غمهایم را اشک شوق ریزان به تماشا مینشینم.
– درخت عریان زمستانی مطمئنترین گلخانه برای نگهداری شکوفههای نوبهاران است.
– زمان در واپسین دم حیات آینده، جان میسپارد.
– با دستهگلی به غمگینی حاصل جمع گلهای پرپر شده پائیزی بدرقهات میکنم.
– جوانی در زمان پیری مشمول مرور زمان میشود.
– مقصد آنچنان دلخواه است که شتابزدگی فرصت نمیدهد بین گامهای مسافر سکوتی شنیده شود.
– ستارگان، شبهنگام به زبان خورشیدی نجوا میکنند.
– درخت عریان زمستانی شکوفههای نوبهاران را در گلخانه بدون شیشه وجودش نگهداری میکند.
۔ تُنگ آب، مشکل بی دریایی ماهی را حل نمیکند.
– عاشق تابستانی هستم که پالتو نامرئیاش را در زمستان تنم کند.
– عمر سرچشمه، صرف بدرقه کردن رودخانه میشود.
– نگاهم در محل دیدار، در حال آمادهباش کامل به سر میبرد.
– مقصد آنچنان دلخواه است که سکوت به گَرد صدای پایم نمیرسد.
– از پیمانه چشمت نگاه مینوشم.
– زمان در واپسین دم حیات آینده، زمینگیر میشود.
– ابر، آسمان را آنچنان قاب گرفته بود که تمام ستارگان دیده میشدند.
– هر کس صدای پای خودش را میشنود.
– به حال درختی اشک میریزم که در نوبهاران به شکوفههای بهاری دسترسی پیدا نمیکند.
– دختر قالیباف، بهار گلهای قالی را در چهار فصل بشارت میدهد.
– وقتی اشک در چشمم حلقه میزند به هر گلی که مینگرم، شبنم رویش نشسته است
– آب در اثر رفع تشنگی بندگان خدا جان به جانآفرین تسلیم میکند.
۔ پرندهی تیرخورده با سرعت سقوط، آسمان را پشت سر میگذارد.
– آدمی که چشم به دست دیگران میدوزد دستش همیشه دراز است.
– ساکنین گورستان تا بینهایت، از سکوت حرفشنوی دارند.
– خشکسالی، جسد نامرئی آب را در بستر خشک رودخانه به دوش میکشد.
– قله پرتوقع، انتظار دارد از کوه بالا نرفته، به فراز نشیند.
– لحظات گذران، لحظه حال را به هم پاس میدهند.
– وقتی حرفی برای گفتن دارم که به شنیدنش نمیارزد، سکوت را جایز میشمارم.
– طلوع خورشید به زیبایی غروب شب است.
– باران، در مقابل چشم خورشید، رنگینکمان را به حضور میپذیرد.
– آتشی در دلم زبانه میکشد که دود نامرئیاش چشمم را اشکبار میکند.
– در سکوت پروانهها بستری برایت میگسترانم که غرق نغمهسرائی پرندگان باشد.
– در بهار آنچنان دلخوشم که گویی ضربان قلبم شکوفهها را به هم پاس میدهند.
– مقصدم پیدا کردن همسفر است.
– آخرین ضربه قلب، به سکوت جاودانه اصابت میکند.
– نمیتوانم دستی را که گل میچیند به گرمی بفشارم.
-گام برداشتن آدم تهیدست، صدای پایبرهنه را در پی دارد.
– مقصد آنچنان دلخواه است که شوق گام برداشتن در وجود مسافر زبانه میکشد.
– عابر شبگرد بهاندازهای دور شده بود که گویی گامهایش صدای پایی در پی نداشت.
۔ طوطی متملق صدای پای صاحبش را نشنیده، خیرمقدم عرض میکند.
– صدای پای گورکن، در سکوت پایانناپذیر ساکنین گورستان به گوش میرسد.
– ماهی پس از مرگ آب، از زندگی دست میشوید.
– آب تا آخرین قطره وجودش در مقابل تشنگی ایستادگی میکند.
– رودخانهی در حال احتضار، جسد ماهیها را با جان کندن به دوش میکشد.
– آنچنان باهم یکی شدهایم که در انتظار جدائیمان لحظهشماری میکنیم.
– ماهیای که شنا نکند از نوازش آب محروم است.
– چشم شبزندهدارِ ستاره در دل تاریکی، فرارسیدن روشنایی را بشارت میدهد.
– پس از مرگ آرزویی به گور نمیبریم.
– خورشید در واپسین دمِ حیاتِ روزِ فوتشده، غروب میکند.
۔ سقوط در دهانه چاه انتظار آدم سربههوا را میکشد.
– ماهی در آب گلآلود، زندگی را تیرهوتار میبیند.
– در بنبستی گرفتار آمدهام که راه بازگشت هم ندارم.
– آشپز ناشی با چشیدن دستپختش از ترس صاحبخانه پا به فرار میگذارد.
– به خاطر لبخند، پس از گریستن اشک میریزم.
– وقتی نیستی، چشم دیدن نگاهم را ندارم.
– ماهی و آب به یک اندازه از تشنگی هراس دارند.
– ماهی جسد آب را با جان کندن به دوش میکشد.
– سرنیزه، پشتوانه حرف زور است.
– گفتن حرف ناحساب برایم مشکلتر از شنیدنش میباشد.
– تشنهتر از آن هستم که در برابر گرسنگی سر تسلیم فرود آورم.
– نغمهسرائی پرندگان در نوبهاران فرصت نمیدهد صدای پای باغبان شنیده شود.
– وقتی خورشید اشک میریزد رنگینکمان غمگین را از نزدیکترین فاصله میبیند.
– شب و روز به یک اندازه از خورشید حرفشنوی دارند.
– روزِ در حال احتضار، واپسین دم حیات روشنایی را از نزدیکترین فاصله میبیند.
– ماهیای که در آب غرق نشود جان سالم به درنمیبرد.
– خورشید از دوردستها، تصویر متلاشیاش را در آینهی شکستهی ستارگان میبیند.
– سکوت، شبهنگام در گورستان زبانه میکشد.
– فاصله بین صدای پای گورکن را سکوت ساکنین گورستان پر میکند.
– وقتی سکوت گورستان دستبهدست خاموشی شب میدهد، انفجار صدای پای گورکن تا دوردستها شنیده میشود.
– خورشید، هنگام طلوع، غرق تماشای غروب شب میشود.
– عمر آتش، صرفِ در آغوش گرفتن خاکستر میشود.
– آتشی که در درون ماهی زبانه میکشد با آب خاموش نمیشود.
– تصویر قطره باران، مثل اشک، در چشم شبزندهدارِ ستاره حلقه زده است.
– هنوز به آن مقام دست نیافتهام که گام برنداشته، صدای پایم را بشنوم.
– در آستانه درِ خروجی زندگی، روح و جسم بر سر دوراهی قرار میگیرند.
– حاصل جمع صدای پاها در آستانه درِ خروجی زندگی، سکوتِ جاودانه میکند.
– صدای پای عابر شبگرد آنچنان شادمانه سرگرم نغمهسرائی است که یقین دارم مقصدش کوی یار است.
– نبودنت کمر بودنم را میشکند.
– شب یلدا نمیدانست عابر شبگرد برای رسیدن به سپیده، به قلب سیاهیلشکرش میزند.
– سقوط، همراه پرنده تیرخورده، به دیدار قوه جاذبه زمین میشتابد.
– عمر جاودانه، به لحظات گذران زندگی، غیر قابلتقسیم است.
– عمری همسفر لحظات گذران زندگی هستیم.
– رودخانهی در حال احتضار، گورستان ماهیهاست.
– ایکاش آخرین ضربه قلبت به واپسین دم حیاتم اصابت کند.
– ابر عقیم، در جشن بارور شدنش، غرق تماشای رنگینکمان میشود.
– کار جنونم آنچنان بالا گرفته است که روی قله غم، اشک شوق ریزان، پایکوبی و دستافشانی میکنم.
– درخت عریان، غرق در سکوت پائیزی پرندگان نغمهسرا است.
– چراغِ خاموش، گذشتن شب را بهروشنی روز جشن میگیرد.
– مسافر خسته مشتاق شنیدن آخرین صدای پای خود است.
– عمرم در انتظار رفع تنهائی گذشت.
-زمستان، گلخانه را گلباران میکند.
– سرچشمه زلال، قطار شیشهای رودخانه را پیش رو دارد.
– خورشید حاصل جمع روشناییهاست.
– برای اینکه همدلی پیدا کنم به تعداد ضربان قلبم گامهای بیثمری برداشتم.
– غذائی که در آستانه درِ خروجی زندگی صرف میشود گرسنگی در پی ندارد.
– پرنده در دستگاه پرشکوفه بهاری غرق نغمهسرایی است.
– ایکاش مثل پرواز و پرنده باهم یکی میشدیم.
– اشکریزان، تصویر کشتزار سوخته را در چشم شیشهای مترسک میبینم.
– غم، بلایی به سرم آورده است که محلی جز در ذهنم برای پایکوبی و دستافشانی ندارم.
– مقصد عابر شبگرد یک گام دورتر از آن بود که بتوانم آخرین صدای پایش را بشنوم.
– رودخانهای که دست سرچشمه را در دست نگیرد نمیتواند گام بردارد.
– اشکریزان، در برابر آینه انتظار لبخند پس از گریستن را میکشم.
– به حال گربهای اشک میریزم که عمرش کفاف بالا رفتن از کوتاهترین درختها را هم نمیدهد.
– سقوط گلبرگها فرصت نداد گل پژمرده، تصویرش را در آینه آب ببیند.
– عاقبت، بهار در زیر بهمن گلهای پرپر شده مدفون میشود.
– چشمت به تعداد مژگانت، مهربانی در حق نگاهم کرده است.
– آنچنان باهم یکی شدهایم که گونهام انتظار اشکی را میکشد که در چشمت حلقه زده است.
– خشم، به موجودی که قله شکیبایی را تسخیر میکند دسترسی ندارد.
– مقصد آدم تنبل، نرسیدن است.
۔ خورشید عاشق روزی است که یک سر و گردن از شب یلدا بلندتر باشد.
۔ سلام و خداحافظی آنچنان همدیگر را در آغوش گرفتهاند که محلی برای احوالپرسی باقی نگذاشتهاند.
– غم را با لبخندِ پس از گریستن بدرقه میکنم.
۔ سیل برای اینکه شریک جرم پیدا کند همسفر رودخانه میشود.
– آرزو میکنم بدقولی موجب آن نشود که «تنهائی» در محل دیدار جا خوش کند.
– نگاهم نمیتواند در بستر خشک رودخانه رفع تشنگی بصری بکند.
– عاشق فریادی هستم که بیانگر حاصل جمع نجواهاست.
– غمِ نیستی، در واپسین دم حیات جان میسپارد.
– با ضعفی که در خودم احساس میکنم تصور نمیکنم بتوانم باقیمانده عمرم را گام زنان پشت سر بگذارم.
– موج برای بازگشتن به دریا سر به ساحل میکوبد.
– نمیدانم آخرین روز دنیا به کدامین ایام هفته اصابت میکند.
– روزهای نیامده در صف نوبت، انتظار امروز شدن را میکشند.
– پرنده، پرچم پرواز را در آسمان به اهتزاز درمیآورد.
– در واپسین دم حیات، غم نبودن را جاودانه از یاد میبریم.
۔ خورشید را بهاندازه حاصل جمع روشناییها دوست دارم.
– به حال دستی اشک میریزم که به انگشت، دسترسی ندارد.
– ساکنین گورستان در حاصل جمع سکوتها آرمیدهاند.
– بهاندازه روزهای فوتشده، از روشنایی خورشید کاسته شده است.
– حاصل جمع عمرها، در آستانهی درِ خروجی زندگی ته میکشد.
– تصویر متلاشی خورشید را در آینهی شکستهی ستارگان میبینم.
– به عقیده آتش، همنشینی با خاکستر ارزش سوختن را دارد.
– در لحظه دیدار، اشکریزان، تنهائی را به حضور میپذیرم.
– در حاصل جمع سکوتها دنبال مجموع فریادها میگردم.
۔ مسافر از زور خستگی، در مقصد، تلوتلوخوران، پایکوبی و دستافشانی میکند.
– در محل دیدار، روی گونه هم اشک شوق میریزیم.
۔ زمینگیر شدن، صدای پا را دعوت به سکوت میکند.
– عاشق گامی هستم که مجموع صدای پاها را در پی داشته باشد.
– گذشت زمان چه بسیار فرداهایی را امروز و امروزهایی را دیروز کرده است.
– ستارگان، ساکنین شب هستند که در روشنایی روزگار میگذرانند.
۔ مرگ، در حاصل جمع واپسین دم حیاتها میزید.
– به حال ابر عقیم اشک میریزم که تنپوشش خشکتر از رختهای روی بند است.
۔ گوئی مجموع رنگینکمانها در جشن بارور شدن ابر عقیم شرکت کرده بودند.
۔ اگر ستارگان مثل قطرات باران باهم یکی بشوند، آسمان آبی، غرق در دریای نور میشود.
– عمر جاودانه کفاف رسیدن به مقصد آخرت را نمیدهد.
– پَر کشیدن به کوی یار را به گام برداشتن ترجیح میدهم.
– خورشید با هر گامی که برمیدارد، از مجموع روزها یکی کاسته میشود
– روزها یکی پس از دیگری در آغوش خورشید، امروز میشوند.
– خورشید ساکن امروز است.
– هر گامی که برمیدارم صدای پای تو را برایم به ارمغان میآورد.
– تنها زیبایی میتواند تصویرش را در آینهی شکستهی ستارگان ببیند.
– نگاهم دریای بیکرانه تاریکیها را با رفع خستگی در استراحتگاه ستارگان به سپیدهدم میرساند.
– مقصدم سپیدهدم است.
– در لحظه دیدار، پیمانه چشمم را لبریز از نگاه میکنم.
– آدم تنبل فاصله بین درِ ورودی و درِ خروجی زندگی را گام برنداشته، پشت سر میگذارد.
– در کوی یار، اشک شوق ریزان، پایکوبی و دستافشانی میکنم.
– دیدنت پیمانه چشمم را لبریز از اشک شوق میکند.