شوخی با واژهها
مجموعه کاریکلماتورهای
پرویز شاپور
بخش پنجم
– با دستهگلی به شادابی حاصل جمع شکوفههای بهاری به استقبالت میشتابم.
– گورستان، سالن غذاخوری حشرات است.
– پرنده غمگین آوازی میخواند که شکوفه شاداب بهاری به یاد گل پرپر شده میافتد.
– مطالعه در گورستان احتیاج به ورق زدن سنگقبرها ندارد.
– خشکیهای در مسیر رودخانه با پل به هم دست میدهند.
– درخت، زیبایی گونه گونهاش را مدیون چهار فصل است.
– قطرات باران در آغوش هم آب میشوند.
– عمری بین در ورودی و در خروجی زندگی سرگردان بودم.
– قطره باران در مرکز دایرهای که روی آب ترسیم میکند ناپدید میشود.
– پرنده تیرخورده جسد پرواز را با سرعتِ سقوط به دوش میکشد.
– درخت از نردبان چوبی ساخته نشده بالا میرود.
– برگ زرد، جسد برگ سبز را با سرعت باد پائیزی به دوش میکشد.
– آیینهی شکستهی آرایشگاه، تصویر سرهای اصلاحشده را در سطل زباله میریزد
– پرنده بلندپرواز نگاه شکارچی را دستخالی به چشمش بازمیگرداند.
– درخت را بهاندازه چهارفصل دوست میدارم.
– مرگ را با عمر گذشته و زندگی را با عمر نگذشته در آغوش میفشارم.
– مرگ، حاصل جمع عمرهای سپریشده است.
– خورشید هنگام طلوع، ماسک گل سرخ به چهره میکشد.
– بهاندازه مجموع عمرهای سپریشده احساس پیری میکنم.
– قبل از خودکشی در برابر آینه، قاتل و مقتول را به هم نشان میدهم.
– حاصل جمع ستارگان، چشم خورشید را میزند.
– ضربان قلب چهار نژاد به یکزبان تبعیض نژادی را محکوم میکنند.
– خورشید مچ شب را بهروشنی روز باز میکند.
– وقتی گربه دستخالی از بالای درخت بازمیگردد پرندهای که روی شاخساران آشیانه دارد خوشحال میشود.
– سطل زباله سالن غذاخوری سگ و گربه است.
– عمر ماهی صرف آبتنی میشود.
– شکارچی، ناشکیباتر از قوه جاذبه زمین، انتظار سقوط پرنده را میکشد.
– حاصل جمع درختها جنگل را در مقابل طوفان یاری میدهند
– گربه بیدستوپا در جنگل هم نمیتواند از درخت بالا برود.
-زندگی حاصل جمع عمر گذشته و عمر نگذشته است.
– با زندگی بهاندازه عمرم کنار میآیم، با مرگ تا بینهایت.
– پرندهی تیرخورده همسفر سقوط است.
– برای اینکه زحمت به دوش کشیدن جسدم را به بازماندگانم ندهم در آستانه درِ خروجی زندگی جسدم را جا نمیگذارم.
– چراغِ خاموش هنگام طلوع خورشید بهروشنی روز میدرخشد.
– ستارگان به طرز نامتساوی به آسمان قابلتقسیم هستند.
– حاصل جمع پروازها در مقابل آسمان، قطرهبارانی در برابر دریاست.
– چراغهای خاموش هنگام طلوع خورشید بهروشنی روز همدیگر را میبینند.
– فکر پرنده محبوس حاصل جمع بلندپروازیهاست.
– وقتی چراغ را خاموش میکنم تاریکی شب فشردهتر میشود.
-آب از هماغوشی قطرات باران سرچشمه میگیرد.
– زندگی را با حاصل جمع لحظات گذران عمرم در آغوش میگیرم.
– بهار با دستهگلی غرق نغمهسرایی پرندگان به استقبال سال نو میشتابد.
– عاشق باغبانی هستم که بیشتر از نوبهاران، نگران شیشه شکسته گلخانه است.
– برگهای زرد همراه باد خزان، مرثیهخوان میگذرند.
– گل تشنه در فاصله بین قطرات باران انتظار آب را میکشد.
۔ ناودان با سکوت، حکایت باران نباریده را برای گلهای تشنه بازگو میکند.
– برای نامنویسی روی سنگقبر، یکعمر فرصت داریم.
– صاحب عمر جاودانه، در آستانه درِ خروجی زندگی جسدی از خود بهجا نمیگذارد.
– پرنده پیر با جان کندن همسفر پرواز میشود.
– ماهی با جان کندن، از خشکی تقاضای پناهندگی میکند.
– آب تشنه سلامتی ماهی را به خطر میافکند.
– ایکاش میتوانستم دست روز را هنگامیکه دارد چراغ خاموش را روشن میکند به گرمی بفشارم.
– سقوط، جسد پرنده تیرخورده را به راه راست هدایت میکند.
– قوه جاذبه زمین با سرعت سقوط، همسفر پرنده تیرخورده میشود.
– قوه جاذبه زمین انتظار سقوط بلندپروازیها را میکشد.
– قوه جاذبه زمین با سرعت سقوط، سر در پی میوه رسیده میگذارد.
– فاصله بین سرچشمه و دریا را نغمهسرایی رودخانه پر میکند.
– خورشید هنگام طلوع سلامی بهروشنی روز میکند.
– درخت عریان پائیزی نغمهسرائی پرنده را خزانی میکند.
– در بستر خشک رودخانه بر مزار ماهی، گل تشنه میروید.
– باران شبانه تصویر ماه را در بستر خشک رودخانه افکند.
– ناودانها شب بارانی را با نغمهسرایی به صبح میرسانند.
– ابر، سکوت شب را سرشار از نغمهسرایی باران میکند.
– گربه شجاع زیر درخت، انتظار پائین آمدن گربه ترسو را میکشد.
– پرنده سحرخیز هنگام طلوع خورشید پرواز گلرنگ میکند.
-گل تشنه در هوای بارانی انتظار باغبان را نمیکشد.
– باران، طلوع خورشید را در رنگینکمان سحرخیز جشن میگیرد.
– به عقیده پرنده محبوس، آسمان لبریز از پروازهای بربادرفته است.
– فاصله بین گامهای پرنده محبوس را پرواز بهبادرفته پر میکند.
– در جشن تولد آب، قطرات باران هماغوشی میکنند.
– ماهی در آب هم بهاندازه گُلی که در بستر خشک رودخانه میروید، احساس تشنگی میکند.
– وقتی پاییز از درخت بالا میرود بهار از این شاخه به آن شاخه میپرد.
– روزنه ابر، پرنده محبوس را از دیدن آسمان محروم نمیکند.
– پرنده در واپسین دم حیات زمستان، روی درخت عریان با شکوفه بهاری وعده دیدار دارد.
– ماهی از عشق دریا سر به رودخانه میگذارد.
– ماهی همراه رودخانه از دشت و صحرا دیدن میکند.
– پرنده محبوس، آزادی را پشتوانه بلندپروازی میداند.
– پیری، بلندپروازیهای ایام جوانی را به خاک میسپارد.
– ضربان قلب حکایت از لحظهبهلحظه سپری شدن عمر میکند.
– روزنه امیدم همسفر آخرین آرزوی بربادرفتهام است.
– سایه پرنده بلندپروازی که بر فراز خورشید پر میکشد نقش بر آسمان میشود.
– گربه پرتوقع انتظار دارد موش به خودش سُس گوجهفرنگی بزند.
– موجودی که زندگی را دوست ندارد از عمرش لذت نمیبرد
– شاخه پرشکوفه بیشتر از شاخه کم شکوفه مورد هجوم خزان قرار میگیرد.
– ضربان قلب، حکایتی را که برای عمر گذشته تعریف کرده برای عمر نگذشته بازگو میکند.
– آب بهاندازهای گلآلود بود که ماهی، زندگی را تیرهوتار میدید.
– مرحوم درخت با کمک نجار از نردبان چوبی بالا میرود.
– آب بهقدری کثیف بود که ماهی دنبال خودش میگشت.
– لحظات گذران، زنگوله قلب را به صدا درمیآورند.
– گربه تشنه هم ماهی را از آب بیشتر دوست دارد.
– خورشید حاصل جمع شبها را در روز میگذارند.
– هرلحظه، واپسین دم حیات خودش را به دوش میکشد.
– شکوفههای بهاری آرزوهای بربادرفته پائیز هستند.
– خطوط موازی مرگ و زندگی پس از عمری با جان کندن باهم تلاقی میکنند.
– خوشبختانه تبعیض نژادی نتوانسته است دامن گلهای رنگارنگ بهاری را آلوده کند.
– سایه رنگپریدهام هنگام غروب در حال احتضار به سر میبرد.
– پرنده پرتوقع انتظار دارد درخت در چهار فصل غرق شکوفه بهاری باشد
– ستارگان در دل شب بهروشنی روز میدرخشند
– گل پژمرده صدای پای پائیز را از نزدیکترین فاصله میشنود.
– شب بهروشنی روز غروب میکند.
– بهار به خاطر گل پرپر شده به زلالی شبنم اشک میریزد.
– خورشید آرزوی شب را بهروشنی روز بر باد میدهد.
– ماهی در تنگ آب به عظمت دریا پی میبرد.
– گل تشنه بر مزار آب میروید.
– سکوت، راه را مثل کف دست پیش پای فریاد هموار میکند.
– باد به کمک موج به ماهی میوزد.
– موج پیام باد را به گوش ماهی میرساند.
– آرزوی بدرقه کردن برگهای زرد به دل درخت عریان پائیزی میماند.
– پرنده تیرخورده نگاه شکارچی را سرنگون میکند.
-آزادی به آرزوی آسمانی پرنده محبوس جامه عمل میپوشاند.
– پرواز فرصت نمیدهد گربه از درخت پرنده بچیند.
۔ عمر پائیز صرف پرپر کردن گلها میشود.
-گرسنگی حکم تعقیب موش را به گربه ابلاغ میکند.
– میلههای قفس قلب پرنده محبوس را تبدیل بهجا سنجاقی میکنند.
۔ مرگ در عمر گذشته و زندگی در عمر نگذشته سرمایهگذاری میکنند.
– برگ زرد و گل پرپر شده همسفر باد پائیزی هستند.
– عمر گذشتهام را مدیون لحظات گذران زندگی هستم.
– سکوت قفس خالی، دلنشینتر از نغمهسرائی پرنده محبوس است.
– نغمهسرائی پرندگان درروی درخت غرق شکوفه بهاری محلی برای سکوت پروانهها باقی نمیگذارد.
– روزنه امیدم تبدیل به گورستان آرزوهای بربادرفتهام شده است.
– قلب گورکن در گورستان سرود زندگی میخواند.
– مرگ، چهار فصل را برای همیشه از بالای درخت پائین میکشد.
– لحظات گذران زندگی را همراه نغمهسرایی قلبم پشت سر میگذارم.
– با اشتیاق گل تشنه، به نغمهسرایی باران گوش فرا میدهم.
۔ عاقبت مچ آینده بهروشنی گذشته باز میشود.
– خودکشی نافرجام، مجهول تاریخ فوت را حل نمیکند.
– روزنه امید فواره هرگز سقوط نمیکند.
– فواره سرنگون میشود، ولی زمینگیر نمیشود.
– ماهی در جشن هماغوشی قطرات باران آب مینوشد.
– درخت غرق شکوفه هم نمیتواند فرارسیدن بهار را به آدم بدبین بشارت دهد.
– گل پرپر شده با سرعت باد پائیزی سر در پی برگ زرد میگذارد.
– عاشق بادی هستم که مسیرش را به پرنده تحمیل نمیکند.
– آرزو میکنم پرنده و پرواز همزمان درِ خروجی زندگی را پشت سر بگذارند.
– پرنده غمگین، درخت غرق شکوفه بهاری را لبریز از سکوت میکند.
– فریاد زندگی، در سکوت گورستان تهنشین میشود
– پیری، جانی برایم باقی نگذاشته است که بتوانم کلاهم را به احترام جوانی بلند کنم.
– تصویر گلی که در سرچشمه افتاده است همسفر رودخانه نمیشود.
– به خاطر پرنده محبوس اشک میریزم که میلههای قفسش بهاندازه مسافرین اتوبوس به هم نزدیکاند.
– راهی را که شب پیش پایم میگذارد بی چراغ پشت سر نمیگذارم.
– حاصل جمع تشنگیها دریا را لاجرعه مینوشد.
– شب در تاریکی با چراغ خاموش هماغوشی میکند.
– ابر عقیم به قطرات باران غیر قابلتقسیم است.
– عمر ابر به ظرافت قطرات باران سپری میشود
– خاکستر با سرعت باد، جسد متلاشی شدن آتش را به دوش میکشد.
– نگاه گربه همسفر نیمهراه پرنده بلندپرواز است.
– لحظات گذران زندگی در مدت عمرم یکلحظه هم تنهایم نگذاشتند.
– عاشق پرستوی مهاجری هستم که در دهان گربه هم رسیدن بهار را بشارت میدهد.
– به هنگام غروب سایه رنگپریده گورکن با جان کندن از سنگقبرها بالا و پائین میخزد.
– پرنده نغمهسرا روی سکوت شکوفهها گلدوزی صوتی میکند.
– باغبان ازکارافتاده، ناشکیباتر از گل تشنه انتظار ریزش باران را میکشد.
– عاشق رنگینکمانی هستم که به حاصل جمع قطرات باران قابلتقسیم باشد.
– پرنده پیر برای رفتن به گلستان، انتظار نسیم بهاری را میکشد.
– چرخخیاطی قلب، با رشته عمر، لحظات گذران زندگی را به هم میدوزد.
– آب دریا بهاندازهای زلال بود که ماهیها قلاب ماهیگیری را بهروشنی روز میدیدند.
– خاطرات تلخ پرنده محبوس مثل میلههای قفس به هم نزدیکاند.
– آنچنان مصمم هستم، که در شک کردن هم تردید میکنم.
– شکوفه شاداب بهاری به غمگینی گل پرپر شده پائیزی جان میسپارد.
– گرسنگی، سالن سخنرانی دهان را تبدیل به سالن غذاخوری میکند.
– ابر، باران نباریده را بستهبندی میکند.
– شهاب در دل شب فریادی بهروشنی روز میکشد.
– زندگی حاصل جمع لحظات گذران است
– زنبورعسلی که شیره گل قالی را بمکد دستخالی به کندو بازمیگردد.
– سکوت گورستان پشتوانه خواب جاودانه است.
– ابر بهاندازهای لطیف بود که باران نباریده در درونش دیده میشد.
– دریا به بستر خشک رودخانه خوشآمد هم نمیگوید.
– تا آخرین ضربه قلبم را در سینه زندگی خالی میکنم.
– در سپیدهدم، باد نوزیده چراغ ستارگان را خاموش میکند.
– آخرین قطره باران، واپسین دم حیات ابر را به خاک میسپارد.
– به نگاهم خوشآمدی.
– گربه، انتقام بلندپروازی را روی زمین از پرنده میگیرد.
– آینه شکسته، حاصل جمع خودبینیها را در سطل زباله میریزد.
– پرنده پیر با کمک گربه از درخت پائین میآید.
– پائیز گلی باقی نمیگذارد که بر مزار بهار نثار کنم.
– بهار با سرعت باد پائیزی گذشت.
– بهار بچهای را که گل نچیند بیشتر از شکوفه دوست دارد.
– بهار بهاندازهای زود گذشت که شکوفهها فرصت نکردند روی درخت بنشینند.
– شیشه شکسته گلخانه را نشان زمستان نمیدهم.
– فریاد خورشید در دل شب به نجوای ستارگان مبدل میشود.
– زمستان از شیشه شکسته گلخانه به نوبهاران شبیخون میزند.
– قفس، سد معبر آسمانی میکند.
– سگ سادهلوح در جنگل دنبال درختی میگردد که بتواند مثل گربه از آن بالا برود.
– عمر نگذشته تا واپسین دم حیات محل خالی عمر گذشته را پر میکند.
– مرگ در واپسین دم حیات متولد میشود.
– روزنه ابر دروازه شهر آفتاب را به روی پرندهی خیس میگشاید.
– شکوفهای که روی درخت خشک بنشیند در دم جان میسپارد.
– ستاره به تمام شبها با یکچشم نگاه میکند.
– زندگی راهی پیش پای موجودات میگذارد که پیمودنش به قیمت جانشان تمام میشود.
– در حاصل جمع خودکشیها یک تیر هم به واپسین دم حیات اصابت نمیکند.
– شب پشت شیشه، انتظار خاموش شدن چراغ را میکشد.
– عاشق صندلیای هستم که به استقبال آدم خسته میشتابد.
– به عقیده سگ، درخت سد معبر میکند.
– سگی که سر در پی گربه میگذارد با سد معبر درخت روبرو میشود.
– ایستادگی جنگل، طوفان بادپا را زمینگیر میکند.
– برگ زرد پائیزی در آغوش برگ سبز بهاری کلروفیل مینوشد.
– ماهی در قفس آب، با قطرات باران زندانی ملاقات میکند.
– عمر سپریشده در آغوش گذشته و عمر نگذشته در آغوش آینده به سر میبرند.
– تنگ آب، لبریز از آرزوهای دریایی ماهی است.
– عمر جاودانه، لحظات گذران زندگی را دستخالی روانه میکند.
– زندگی با نغمهسرایی حاصل جمع قلبها میگذرد.
– بر مزار گل پرپر شده خزانی شکوفه شاداب نوبهاران میروید.
– بستر خشک رودخانه لبریز از آرزوهای بربادرفته سرچشمه است.
– وقتی پاهایم اختلاف عقیده پیدا میکنند، بر سر دوراهی نامرئی قرار میگیرم.
– پل، در بستر خشک رودخانه هم پاچهاش را بالا میزند.
– از دهان پل تشنه، بستر خشک رودخانه بیرون میآید.
– فاصله بین موش و گربه بستگی به زرنگی طرفین دارد.
– مرحوم درخت در کارگاه نجاری روی صندلی چوبی مینشیند.
– آینه خیلی زود تصویر را از یاد میبرد.
– تصویر آخرت نقش آینه شکسته میشود.
– مرگ و زندگی دو طرف یک سکهاند.
– درحالیکه بارانی پوشیدهام و عینک آفتابی زدهام در رنگینکمان قدم میزنم.
– گلهای تشنه تا مرتفعترین ابرها به پا خاستند.
– گلهای تشنه فرصت ندادند ابر تبدیل به قطرات باران شود.
– اگر برف میدانست کره خاکی اینقدر کثیف است هنگام فرود، تنپوش چرکتاب دربرمی کرد.
– ماهی از عرض رودخانه به دریا نمیرسد.
– قطرات باران در آغوش هم آب میشوند.
– قطرات باران باظرافت، عظمت دریا را پایهریزی میکنند.
– دریا لبریز از خاطرات تلخ و شیرین ماهیهاست.
۔ قطرات باران آنچنان در دریا غرق میشوند که جسدشان هم روی آب دیده نمیشود.
– سنگقبر همیشه به هدف اصابت میکند.
– گورستان، نگاهم را سنگقبر باران میکند.
– قطره باران غمگین روی گونهام اشک میریزد.
– خشم راهی پیش پای آدم میگذارد که چشم از دیدنش عاجز است.
– پوست موز انتقام لگدمال شدنش را از طرف میگیرد.
– ماهی اگر از ارتفاع صفر هم روی زمین بیفتد جان میسپارد.
– آدم پرتوقع انتظار دارد پرنده محبوس برایش آواز آسمانی بخواند.
– وقتی پائیز روی درخت سر در پی بهار میگذارد شکوفهها از این شاخه به آن شاخه میپرند.
– گلدان شکسته در سطل زباله انتظار گل پژمرده را میکشد.
-پرنده محبوس، حاصل جمع پروازهای بربادرفته است.
– سنگقبرها جسد متلاشی کوه را در گورستان به خاک میسپارند.
– باغبان باعاطفهای که نمیخواست با درخت خشک قطع رابطه کند نجار شد.
– خورشید هنگام طلوع آتشی روشن میکند که دودش به چشم شبزندهدار ستارگان میرود.
– حاصل جمع عمرها به لحظات گذران زندگی قابلتقسیم است.
– ماهی پرتوقع انتظار دارد چهارچهارم کره زمین را آب فراگرفته باشد.
– مرگ و زندگی همزمان متولد میشوند باهم زندگی میکنند و در آغوش هم جان میسپارند.
– آینه یکتنه در مقابل همه ایستادگی میکند.
– حاصل جمع کوهها هم نمیتواند در مقابل لحظات گذران زندگی ایستادگی کند
– عاشق موجی هستم که دریا را در بستر خشک رودخانه میافکند.
– قطره اشکت به قلبم اصابت نمود.
– دختر قالیباف بهار گل وجودش را بهپای گلهای قالی پائیز میکند.
– گوش خسته عاشق خداحافظی است.
– باغبان بهاندازهای پیر شده بود که برای آب دادن گلها آبپاش خالی را هم نمیتوانست از زمین بلند کند.
– برگهای زرد، تارهای صوتی باد خزانی هستند.
– به عقیده گربه خوشمزهترین میوهی درخت، پرنده است.
– آب رودخانه بهاندازهای زلال بود که ماهیها از سرچشمه دریا را میدیدند.
– پرنده گربه را سربههوا میکند.
– نگاهم گلهای رنگارنگ بهاری را نچیده برایم به ارمغان میآورد.
– گل نروییده را با قطره باران نباریده آب میدهم.
– فریاد در بازار آهنگرها دنبال خودش میگردد.
– عاشق فریادی هستم که به حاصل جمع گوشها قابلتقسیم باشد.
– حاصل جمع دستها میتواند کره خاکی را از روی زمین بلند کند.
– حاصل جمع پاها مطمئنترین وسیله برای رسیدن به مقصد است.
– تصویر گلها روی آب قالیچه پهن میکنند.
– حاصل جمع ضربان قلب، سکوت است.
– پائیز درحالیکه ماسک بهار به چهره کشیده بود از درخت غرق شکوفه بالا میرفت.
– ضربان قلب در فاصله بین مرگ و زندگی شلیک میشود.
– برای اینکه ماهی را در غمم شریک کنم در تنگش اشک میریزم
– گربه هنگام بالا رفتن از درخت به ریش قوه جاذبه زمین میخندد
– چشم شبزندهدار ستاره نگران طلوع خورشید است.
– ظرافت قطره باران را بیشتر از عظمت دریا دوست دارم.
– بستر خشک رودخانه لبریز از خاطرات مرگبار ماهیهاست
– آسایشگاه شب به تعداد ستارگان چراغخواب دارد.
– اگر مرگ نباشد تعداد خودکشی سر به فلک میزند.
– لحظه حال کوتاهترین فاصله زمانی بین گذشته و آینده است.
۔ جسد ماهی در آستانه درِ خروجی آب روی زمین میافتد.
– تکدرختها برای ایستادگی در مقابل طوفان در اتحادیه جنگل نامنویسی کردند.
۔ آزادی، پرنده محبوس و آسمان را بهاندازه میلههای قفس به هم نزدیک میکند.
– هنوز مقابل آینه غبارآلود نایستاده بودم که تصویرم از گرد راه رسید.
– آدم سحرخیز از دیدن طلوع خورشید بیشتر از خواب شیرین صبحگاهی لذت میبرد.
– سایهام هنگام غروب برای اینکه همراه خورشید نرود پشت سرم قایم میشود.
– شکوفهها با تلنگر ضربان قلب بهار بهسوی شاخههای عریان پر میکشند.
– برگ زرد با سرعت باد پائیزی فرارسیدن خزان را در هر کوی و برزن بشارت میدهد.
– وقتی قفس به پرنده اصابت میکند آزادی جان میسپارد.
– پا ظریفترین وسیله نقلیه است.
– عاشق برگ زردی هستم که در باد پائیزی با سرعت نسیم بهاری گام برمیدارد.
– آخرین برف، کفن زمستان است.
– زمستان و نوبهاران یک گلخانه باهم فاصله دارند.
– عمر گربه کفاف نمیدهد از حوض خالی ماهی بگیرد.
-آنقدر آرزو به گور بردم که محلی برای جسدم باقی نماند.
– شیرینترین خاطره زندگیام خداحافظی آدم پرچانه است.
– اگر باران دریا را قطرهقطره به زمین منتقل نکند کره زمین را سیل میبرد.
– عاقبت گذشته آیندهای برای خودش باقی نمیگذارد.
– عاشق قطرهبارانی هستم که وقتی چشمش به گل تشنه میافتد از سقوط پیشی میگیرد.
– در آستانه در ورودی گورستان کلاهم را به احترام حاصل جمع عمرهای سپریشده بلند میکنم.
– خورشید هنگام طلوع، ستارگان را چشمبسته به حضور میپذیرد.
– دستهگلی به غمگینی بی تو بودن بر مزارت نثار میکنم.
– باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده است به آبپاش مرخصی داد.
– عاشق ماهیای هستم که در تنگ آب هم معتقد است که سهچهارم کره زمین را آب فراگرفته است.
– بستر خشک رودخانه چون تهیدست است راهی به دریا ندارد.
– از گلی که بر مزار پائیز میروید به بزرگواری بهار پی میبرم.
– اگر نیوتن بودم قوه جاذبه زمین را در فصل برگریزان کشف میکردم.
– خورشید هنگام طلوع، روزنه ابر سحرخیز را وصله گلرنگ میکند.
– لحظات گذران زندگی وسیله نقلیه عمرها هستند.
– خورشید در ایام پیری شبزندهداری میکند.
۔ خورشید پرستوی مهاجری است که در سپیدهدم، فرارسیدن گل رخشان روز را بشارت میدهد.
– زندگی بدون آب از گلوی ماهی پائین نمیرود.
– خورشید در حاصل جمع روزها محبوس است.
– لحظات گذران، عمر مجهول تاریخ فوت را تا واپسین دم به هم پاس میدهند.
– قرون گذشته لبریز از عمرهای سپریشده است.
– هرلحظه بیشتر در باتلاق عمر گذشتهام فرو میروم.
– وصیت کردم گلی را که بر مزارم میروید در فصل زمستان در گلخانه بگذارند.
– بر مزار پائیز، درخت غرق شکوفه بهاری میروید.
– درخت بهاری نگاهم را شکوفه باران میکند.
– گل سپاس بر مزار باغبان میروید.
– پائیز درخت غرق شکوفه بهاری را دستخالی روانه زمستان میکند.
– شکوفه سحرخیز هنگام طلوع خورشید باز میشود.
– روی گونه گل تشنه اشک میریزم.
– چشم شبزندهدار ستاره هنگام طلوع خورشید لبریز از خواب است.
– پرنده، اشکریزان در کارگاه نجاری دنبال آشیانهاش میگردد.
– آینه شکسته با هزاران چشم در سطل زباله به تماشا نشسته است.
۔ عابر شبگرد، روز را در بستر آدم سحرخیز به شب میرساند.
– یک بستر برای عابر شبگرد و آدم سحرخیز کفایت میکند.
– سپیده، نوزاد روز است که در دامن خورشید خانم، بزرگ میشود.
– بهافتخار هرلحظه زندگی میلیاردها ضربان قلب شلیک میشود.
– عاشق گل قالی هستم که خارش تابهحال دست و پای هیچ بنده خدائی را مجروح نکرده است.
– خوبی سنگقبر این است که در زمان حیات به آدم اصابت نمیکند.
– ستارگان دامن شب را سرشار از شکوفه گل روز میکنند.
– بهار درِ سال نو را به روی گلها میگشاید.
– باغیان وصیت کرد کفنش را گلدوزی کنند.
– کلید گلخانه را در دسترس زمستان نمیگذارم.
– ماهی نابینا هم زندگیاش را در آب جستجو میکند.
– قطرات باران هنگام طلوع خورشید از مرز شب و روز میگذرند.
– با مسلسل قلبم عمری مرگ را مجبور به عقبنشینی کردم.
– عاقبت مرگ را دستپر روانه گورستان میکنیم.
– خورشید شبهنگام در حاصل جمع ستارگان طلوع میکند.
– خورشید هنگام طلوع راهی بهروشنی روز پیش پای بندگان خدا میگذارد.
– قله کوه در مجلس ختم ارتفاع جا خوش میکند.
– گرسنگی، گربه را مثل مجسمه برای گرفتن ماهی لب حوض مینشاند.
– شب نگاهم را دستخالی به چشمم بازمیگرداند.
– سوار بر لحظات گذران زندگی بهسوی مرگ میتازم.
– گربه لب حوض نگاهش را با ماهی میزان میکند.
– در ظروف مرتبط مرگ و زندگی حاصل جمع عمرها یکطرفه جریان دارد.
– زنبورعسل تشنه، شیره تصویر گلی را که به آب افتاده است میمکد.
– اگر عمر پروانه باقی باشد باد نوزیده، شمع خاموش میشود.
– دست تقدیر تصویر گلی را که به آب افتاده بود به گیسوان دختر دریا زد.
– عاشق قطرهبارانی هستم که به گل تشنه اصابت میکند.
– اگر عمر باقی باشد ماهی در بستر خشک رودخانه دوزیست میشود.
– قطار زندگی از تونل عمرها میگذرد.
– قطار زندگی روی خطوط موازی مرگ و زندگی حرکت میکند.
– مرحوم درخت به ریش چهار فصل میخندد.
– ماهی در واپسین دم حیات آب، جان میسپارد.
– سنگ به واپسین دم حیات آینه اصابت نمود.
– اصابت سنگ، تصویرم را در آینه متلاشی کرد.
– چهار فصل، همزمان از مرحوم درخت پائین میآیند.
– عاشق بارانی هستم که بستر خشک رودخانه را سیراب میکند.
– عاشق روزنه امیدم هستم که به آرزوهای بربادرفتهام لبخند میزند.
– آرزوی نداشته بر باد نمیرود.
– گربه گرسنه لب حوض انتظار پرنده تشنه را میکشد.
– آخرین ضربه قلب به واپسین دم حیات اصابت میکند.
– گربه از مسیر فرار موش، دستخالی بازمیگردد.
– مرگ فرصت نداد بقیه آرزوهایم بر باد برود.
– مرگ ارزش یکعمر زندگی کردن را دارد.
– پرنده میداند که گربه برای چیدن گل از درخت بالا نمیرود.
– سنگقبر آدم تشریفاتی سنگینتر از بار گناهانش است.
– نگاه آدم سحرخیز سرشار از طلوع خورشید است.
– سگ، عاشق درختی است که گربه نتواند از آن بالا برود.
– ایکاش گربه نمیتوانست از درختی که پرنده روی شاخسارانش آشیانه دارد بالا برود.
– آب بهاندازهای زلال بود که ماهی، گرسنگی را در چشم گربهای که لب حوض کمین کرده بود بهروشنی روز میدید.
– دیرگاهی است چهارفصل، مرحوم درخت را از یاد بردهاند.
– اگر ستارگان با چادر سیاه شب رو بگیرند مجهولات فضائی، لاینحل باقی میماند.
– انگشت شهاب، ستاره فراری را نشان میدهد.
– پرستوی مهاجر از شیشه شکسته گلخانه فرارسیدن بهار را به گلها بشارت داد.
– پرندهای که برای اولین بار برای شکوفای بهاری نغمهسرایی میکند صورتش از شرم مثل گل سرخ، قرمز میشود.
– روی برفی که در باغچه نشسته است زیباترین گل سرخ بهاری را نقاشی میکنم.
– گربه برای رفع گرسنگی درِ خروجی آب را به روی ماهی میگشاید.
– پرنده بلندپرواز قله نگاه گربه را لبخندزنان پشت سر میگذارد.
– آخرین ضربه قلب به سکوت جاودانه اصابت میکند.
– شکارچی ناشی هنگام خودکشی هم تیرش به هدف اصابت نمیکند.
– آدم سادهلوح روی برف دنبال رد پای زمستان میگردد.
– پرنده محبوس در آسمان ذهنش بلندپروازی میکند.
– آرزوهای بر بام رفتهام در روزنه امیدم گردهمائی میکنند.
– بر مزار روزنه امیدم گل همیشه پائیز میروید.
– شب در آغوش خورشید بهروشنی روز میدرخشد.
– سیل لحظات گذران زندگی، حاصل جمع عمرها را با خود میبرد.
– پرنده محبوس برای در آغوش گرفتن آزادی بهاندازه حاصل جمع ساعتها لحظهشماری میکند.
– باران سر خشکسالی را قطرهقطره زیر آب میکند.
– عاشق جنگلی هستم که در هوای طوفانی آغوشش را به روی تکدرختها میگشاید.
– در آستانه درِ خروجی زندگی تاریخمصرف عمرها سپری میشود.
– شب برای اینکه تصویرش را در آینه ببیند چراغ را خاموش میکند.
– واپسین دم حیات، وجه مشترک همه عمرهاست.
– درِ خروجی روز و در ورودی شب روی یک پاشنه میچرخد.
– چراغ کارگاه روز هنگام طلوع خورشید روشن میشود.
– خودنویسم را از خورشید پر میکنم و تختهسیاه شب را ستارهباران مینمایم.
– عاشق لحظهای هستم که پرنده محبوس به آسمان دسترسی پیدا میکند.
– دو قطره باران در آغوش هم یک دایره روی آب ترسیم میکنند.
۔ گورکن عمرش را در قبرهای مختلف به خاک میسپارد.
– پرنده اشکریزان روی درخت عریان پائیزی دنبال شکوفه بهاری میگردد.
– میلههای قفس طوری باهم کنار میآیند که مانع کنار آمدن پرنده محبوس با آسمان میشود.
– میلههای قفس سلب آزادی پرنده محبوس را به هم پاس میدهند.
– سکوت قلب گورکن، خاموشی گورستان را کامل میکند.
– با حاصل جمع عمرهای سپریشده هم نمیتوان یکلحظه زندگی کرد.
– حاصل جمع شبها هم نمیتواند دامن سفید خورشید را بهاندازه یک سرسوزن لکهدار کند.
– انگشت شهاب نمیتواند ستاره فراری را نشان خورشید بدهد.
– زمان، حاصل جمع گذشته و آینده است.
– صدای پای عابر شبگرد، آسمان سکوت را پرستاره میکند.
– نسیم بهاری هم نمیتواند پرچم نیمهافراشته قلبم را به اهتزاز درآورد.
– عاقبت، عشق آتشینی که در دل پروانه زبانه میکشد خاکسترش میکند.
– لبخندی که پرنده به شکوفه بهاری میزند پیشدرآمد نغمهسرائی است.
– سرچشمه تشنه سر در پی رودخانه میگذارد.
– بار زندگی را با رشته عمرم به دوش میکشم.
– شگفتا آسمان استراحتگاهی برای رفع خستگی پرندگان ندارد.
– دریا هم نمیتواند از عشقی که ماهی به آب دارد سرسوزنی بکاهد.
۔ عمر، هدیه زندگی است که بستهبندی آن مانع دیدن محتویاتش میشود.
– سقوط به اوج پرواز اصابت میکند.
– درخت عریان پاییزی در زیر سرپوش پرشکوفه بهاریاشی میریزد.
– قلهای که از کوه بالا نرود در دامنه جان میسپارد.
– آب تشنه خودش را مینوشد.
– سقوط در آبشار آبتنی میکند.
– قفس ساخته نشده، هدیه آسمانی است.
– ماهی قبل از رودخانه از تشنگی سرچشمه خبردار میشود.
– ماهی چون با آب رفع گرسنگی میکند همیشه تشنه میماند.
– در پاییز درختها از بهار حرفشنوی ندارند.
– قوه جاذبه زمین، سقوط را دستخالی به حضور نمیپذیرد.
– چشمانت در زیباترین ظروف مرتبطه اشک میریزند.
– تا لیوان خالی رفع تشنگی نکند آب نمینوشم.
– روی برگ زرد، گل پرپر شده گلدوزی میکنم.
– شبی که چراغها مثل مسافرین اتوبوس به هم نزدیک باشند اولین ایستگاه سپیدهدم است.
– پرنده در قفس ساخته نشده آزاد است.
– قطره باران بازیگوش، درِ رنگینکمان سقوط را از یاد میبرد.
– سقوط فرصت نمیدهد که قطره باران در رنگینکمان لبخند بزند.
– سقوط فرارسیدن پرنده تیرخورده را به شکارچی بشارت میدهد.
– غم بی آسمانی سراپای وجود پرنده محبوس را فرامیگیرد.
– بهار بهاندازهای زود گذشت که زنبورهای عسل دستخالی از گلستان به کندو بازگشتند.
– پرنده بلندپرواز پیمانه پروازش را لبریز از آسمان میکند.
– بستر خشک رودخانه دستخالی از زیر پل میگذرد.
– تا سرچشمه رفع تشنگی نکند آب از گلوی رودخانه پائین نمیرود.
– حاصل جمع سکوتها را به شنیدن فریاد دعوت میکنم.
– شگفتا با اشکهایی که از بدو خلقت تاکنون ریخته شده، فقط سهچهارم کره زمین را آب فراگرفته است.
۔ اگر آسمان بودم پرنده خسته را نشسته به حضور میپذیرفتم.
– ایکاش پرنده خسته میتوانست روی قله پروازش بنشیند.
– دود از هر نقطهای بلند بشود به چشم آسمان میرود.
– باد دود را به هر نقطهای که ببرد آسمان را پیدا میکند.
– سقوط دستخالی روانه ته چاه نمیشود.
– سقوط در دهانه چاه انتظار آدم سربههوا را میکشد.
– آتش سیگار، تنپوش سیاه شب را با شکوفه گل سرخ میسوزاند.
۔ آزادی، طلوع پرنده محبوس را در آسمان بشارت میدهد.
– نگاه در بستر خشک رودخانه، تشنه دیدن آب است.
– قفس کوچکتر از آن است که بتواند عشق آسمانی پرنده محبوس را به خاک بسپارد.
– ایکاش میتوانستم زبانه کشیدن عشق آسمانی پرنده محبوس را ببینم.
– پل تعطیلاتش را در بستر خشک رودخانه میگذراند.
– با لبخندی که از نرسیدن به مقصد غمگین است، از روی پلی که طولش کوتاهتر از عرض رودخانه است بازمیگردم.
– غرور سیل اجازه نمیدهد مثل رودخانه از زیر پل بگذرد.
– ایکاش پائیز بودم که آرزوی بربادرفتهام به زیبایی درخت غرق شکوفه بهاری بود.
– شب به زیبایی طلوع خورشید غروب میکند.
– بستر خشک رودخانه تصویر ماه را به خاک میسپارد.
– سقوط و شکارچی همزمان از تیر خوردن پرنده اطلاع پیدا میکنند.
– سالی که زمستان پالتو بپوشد، بندگان خدا لباس تابستانی در برمیکنند.
– درخت غرق شکوفه بهاری هم شبهنگام سر از پا نمیشناسد.
– از سوراخ جیب پالتوام گرما چکه میکند.
– وقتی نگاهم همراه لبخندت به چشمم بازمیگردد درخت عریان پائیزی را غرق شکوفه بهاری میبینم.
– بودن، عمری میتواند محل خالی نبودن را پر کند.
– مرگ، آخرین مایحتاج زندگی است.
– وقتی همسفر بلندقدم اشک میریزد چتر بالای سرم نگه میدارم.
– زندگی زادگاه تمام موجودات است.
– پیری با رشته عمر گذشته آنچنان پای آدم را میبندد که جان کندن را به گام برداشتن ترجیح میدهد.
– پرچم زندگی را در آستانه درِ خروجی دنیا با جان کندن به دوش میکشیم.
– عمر صرف پیمودن راهی میشود که زندگی پیش پای موجودات میگذارد.