شوخی با واژهها
مجموعه کاریکلماتورهای
پرویز شاپور
بخش دوم
۔ تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت میکنند.
– گلها به کندوی عسل شبیخون زدند.
– عمر قورباغهای که در خشکسالی سپری بشود عملاً نمیتواند از دوزیست بودنش استفاده کند.
– عنکبوتی که از صدای مرگبار مگس دربند افتاده ناراحت شده بود سمعکش را از گوش بیرون آورد.
– پوست موز قطار را از خط خارج کرد.
– چون زندگی را دوست نداشت در مجلس ختم به بستگانش تبریک گفتم.
– به عیادت گل پژمرده شتافتم.
– شبهنگام برای اینکه باغچه را از نور سیراب کنم سر آبپاش را به چراغقوه زدم.
– روحم برای پرواز به آسمان، پیله جسمم را سوراخ کرد.
– تا از عزرائیل دستمزد نگیرم خودکشی نمیکنم.
– دکتر معالج یک جلسه را صرف صحبت کردن با عزرائیل و منصرف کردنش از گرفتن جانم نمود.
– عنکبوت بدبین با تار خودش هم ته چاه نمیرود.
– لوکوموتیو وجودم واگنهای بیشمار غصه را به دنبال میکشد.
– برای اینکه عریان بودنش را جبران کنم به نگاهم لباس پوشاندم.
– بهقدری حواس سایهام پرت است که سر در پی شخص دیگری نهاد.
– جان کندن به هماغوشی جسم و جان پایان میبخشد.
– عزرائیل آنچنان به من نزدیک بود که وقتی بهقصد خودکشی ماشه اسلحه را چکاندم همزمان جان سپردیم.
– با گشودن در قفس، افق دوردست را به پرنده محبوس هدیه میکنم.
– اگر زمان نمیگذشت، لحظه، عمر جاودان پیدا میکرد.
– کمر تکدرخت زیر بار تنهایی میشکند.
– با دستهگل به عیادت هزاردستانی رفتم که خار، پایش را مجروح کرده بود.
– عمر پشه صرف شبیخون زدن میشود.
– با یک دست آب حیات مینوشم و با دست دیگر ماشه اسلحهای که روی مغزم گذاشتهام میکشم.
– قطار، سرعتش را به دستگاه گوارش تونل تحمیل میکند.
– برای مردن عمری فرصت داریم.
– سماور بخار میکرد و من قطرات باران آینده را که در حال پرواز بودند با نگاه بدرقه میکردم.
– وقتی بهار دید با دستهگل انتظارش را میکشم بابت چیدن گلها سرزنشم کرد.
۔ عابر شبگرد با هر گامی که برمیدارد یکقدم به سپیدهدم نزدیک میشود.
– ساز شکسته را در دستگاه سکوت کوک میکنم.
– در خشکسالی آب از آب تکان نمیخورد.
– آزادی پرنده، پشت میلههای قفس غروب میکند.
– شنبه، درِ ورودی هفته است.
– قلبم به احترام مهربانی کلاهش را بلند میکند.
– مرگ، دستمزد یکعمر زندگی کردن است.
– زمان دست تمام موجودات را میگیرد و بهسوی درِ خروجی زندگی میبرد.
– ماهی به هماغوشی قطرات باران لبخند میزند.
– آرزو میکنم شهاب به فرشتگان اصابت نکند.
– عزرائیل دست میکروبی را که موجب مرگم شد به گرمی فشرد.
– قفس، پرواز را آنچنان در پرنده محبوس میکند که پر کشیدن محال میشود.
– وقتی با خودم حرف میزنم سایهام استراق سمع میکند.
– در اقیانوس، دنبال قطره اشکم میگردم.
– پائیز بر مزار بهار، دستهگل پرپر شده نثار میکند.
– آبپاش به خاطر شادابی گلها اشک میریزد.
– در خودم محبوسم.
– در محل دیدار، در زیر آوار لحظات انتظار مدفون شدم.
– گلبولهای سفید و قرمز خونم در جشن تولد قلبت پایکوبی و دستافشانی میکنند.
– لحظه در زیر میکروسکپ تبدیل به قرن میشود.
– عمر قرن کفاف نداد لحظه انتظار را به پایان برساند.
– شب بیستاره را در گیسوان سیاهت به صبح رساندم.
– تیکتاک، ضربان قلب ساعت است.
– پاسخ سلامهای امروزی خداحافظی است.
– سلام، درِ ورودی گفتگو است.
– در لحظه جدایی، گونی قلبم از وسط به دو نیمه میشود.
– وصیت کردم جسدم را در روزنه امیدم به خاک بسپارند.
– از همه طرف به تو محدودم.
– تصادف دو رودخانه آنچنان شدید بود که به سرچشمه بازگشتند.
– پرواز در بال پرنده محبوس میپژمرد.
– برگ زرد، آرامگاه برگ سبز است.
– هر برگ زرد پائیز کوچکی است.
– برگهای زرد با سرعتِ باد پائیزی، بهار گذشته را بدرقه میکنند.
– باغبان به خاطر درختی که در بهار سبز نشده بود بازوبند سیاه بسته بود.
– پائیز پشت چراغقرمز گل سرخ، انتظار گذشتن بهار را میکشد.
– دوری مردم صندوقهای پست را به هم نزدیک میکند.
– پائیز آنچنان به گلستان اصابت کرد که حاصل جمع گلها پرپر شد.
– با ضربان قلبم گلهای پیراهنت را شماره میکنم.
– وقتی پرنده، دریای طوفانی را پشت سر میگذارد موج، سایهاش را به ساحل میافکند.
– پائیز، بهار را به عریانترین درختها مصلوب میکند.
– به گل پرپر شده تسلیت میگویم.
– موجودی که بهقصد خودکشی روی خط آهن خوابیده بود با شنیدن سوت قطار پا به فرار گذاشت.
– سخنران گوشِ شنوندگان را بازدید میکرد که پنبه در آن نگذاشته باشند.
– پروانهها را به گلها تقسیم نمودم؛ به هر گلی یک پروانه رسید
– ایکاش میتوانستم پرواز نامرئی افکار پرنده محبوس را ببینم.
– پرندهی تیرخورده با سرعتِ سقوط به ملاقات قوه جاذبه زمین میشتابد.
– باغبان مهربان وصیت کرد با آبی که میخواهند جسدش را بشویند گلهای تشنه را سیراب کنند.
– وقتی نیستی نگاهم دستخالی به چشمم بازمیگردد.
– در فصل بهار از ترس اینکه گیاه روی گونهام نروید اشک نمیریزم.
– اگر خورشید عینک دودی بزند خلایق به عینک آفتابی احتیاج پیدا نمیکنند.
– باغبانِ گلهای پیراهنت هستم.
– ساعت برای اینکه بداند ساعت چند است مقابل آیینه میایستد.
– نمیدانم خودم را کجا جاگذاشتهام.
– پرگاری که اختلال حواس پیدا میکند بیضی ترسیم میکند.
– قطره باران، اقیانوس کوچکی است.
– آنچنان با خود بیگانه شدهام که با هر گامی که برمیدارم صدای پای غریبه میشنوم
– اگر باد بگذارد، آتش، خاکستر را از نزدیکترین فاصله میبیند.
۔ اگر گامهایم صدای پایت را در پی داشته باشد آرزوی نشستن را به گور میبرم.
– درخت بهاری نادیدنیهای درخت پائیزی را دیدنی میکند.
– آب سرپوشی روی قطرات باران میگذارد که مانع دیدن ماهیها نمیشود.
– آدم سحرخیز طول بانگ خروس را با سهگام پشت سر نهاد.
– گام برداشتن از تو، شنیدن صدای پا از من.
– پرندهای که شکوفه را بهاندازه جوجهاش دوست میدارد عاشق بهار است.