کتاب شعر کودکانه
گل پری
تامبلینا: دختر بندانگشتی
بر اساس قصهی «تامبلینا: دختر بندانگشتی» نوشتهی هانس کریستین اندرسِن
به نام خدای مهربان
تو دورترین شهر زمین، یه سرزمین،
یه جای سبز و پردرخت، یک زن خوب و مهربون
تنهایی زندگی میکرد، نه همسری، نه بچهای، هیچکسو تو دنیا نداشت
شب که میشد، ماه میاومد تو آسمون، تنهایی سر رو بالش خودش میذاشت.
یه روز خوب توی بهار، خورشید خانوم رو بال آسمون سوار،
پیرزنی در زد و گفت:
«تشنه و لب خشکیدهام، پیرزنی تکیدهام، یه کاسه آب به من بدین …»
درِ خونه باز شد و یه کاسهی آب خنک، به دست پیرزن رسید.
وقتی زن قصهی ما کاسهی آب رو پس گرفت،
تو کاسهی خالی از آب، یه دونه ی کوچولو دید.
فردا تو یه روز قشنگ، دونه ی گرد و کوچولو،
تو گلدون بالای طاقچه کاشته شد،
زیر نگاه گرم خورشید بهار گذاشته شد.
دونه ی گرد جوونه زد، برگای زرد خوشگلش، از توی گلدان بالا زد
یه روز که زن آب میداد به گلدونا، دید که میون برگها، یه غنچهی سرخابی پیدا شده بود
یا شایدم، غنچهی گل وا شده بود! وای چی میدید میون گل؟
یه دختر ناز و قشنگ
با موهای طلاییرنگ
اندازهی یه برگ گل، کوچولو و زبروزرنگ
– چه دختری! چه دلبری! قد یه گلبرگ گلی!
اسم تو رو چی بذارم؟
اسم تو باشه گل پری
گل پری قصهی ما، ناز و قشنگ و مهربون
هم باادب، هم خوش زبون
صداش قشنگ، آوازه خون.
وقتی میدید که مادرش خسته شده از کاروبار
براش میخوند ترانهای از دل و جون
صدای نازش میرسید
تا برکهها، تا آسمون …
گل پری مثل شاپرک، تو خونه ی کوچیکشون
از اینطرف به اون طرف، میپرید و بازی میکرد
رو لبهی پنجره شون، همش خوشآوازی میکرد.
تابستون از راه رسید و هوای گرم باهاش اومد،
شب که میشد گل پری جون
جایی که مهتاب میتابید
تو پوست گردو میخوابید
یک شب تاریک و سیاه، یک وزغ پیر و کبود
تو باغچهی حیاطشون، اینور و اونور میجهید
صدای آوازی شنید، گل پری رو همونجا دید
قایم شد و وقتیکه گل پری خوابید
گل پری رو دزدید و برد
لای گلا و سبزهها، تو برکهی قورباغهها شد ناپدید.
صبح که شد از آسمون، نور طلایی که پاشید
گل پری پاشد و نشست اما خدای من چی دید؟
میون آب تو برکه بود، روی یه برگ نشسته بود
نگاهی کرد دور و برش
نه خونشون نه مادرش
نبود از هیچکس خبری، زد زیر گریه گل پری…
شاپرکی حنایی رنگ، با بالهای رنگووارنگ
بالبال زنون از راه رسید:
– آی دختر خیلی قشنگ! با موهای طلاییرنگ
با اون لبای سرخابی، تو این هوای آفتابی
اشکای مثل مُرواری – دونه، دونه – چرا میریزن رو گونه؟
– آی شاپرک که بال داری! اینور میری اونور میری
از همه چی خبر داری
منو از این برکه ببر تا میتونی بالا بپر…
یه سوسک چاق خالخالی، یواشیواش و بیصدا
تو آسمون پرسه میزد
نگاهی کرد به اون دوتا،
یه شاپرک، یه گل پری، با کاکلای زَر زَری
جَلدی پرید سمت اونا، گل پری رو قاپید و بُرد
تو جنگل سرد و سیاه به دست شاخهها سپرد.
یه جنگل تاریک و سرد، برگا همه قرمز و زرد
تنها و خسته، گل پری
دلش شکسته گل پری
روی یه سنگ کوچولو
غَمین نشسته گل پری
یه موش پیر مهربون
یواش، یواش، عصا زنون از را رسید، صدای گریه شو شنید، دستشو رو سرش کشید
– دخترک نازک بدن، تنها چرا تو جنگل سرد و سیا؟…پاشو بیا بریم با من
فصل خزون وقتی میره
زمستونِ سرد میآد، آروم و بیحرف میآد، بارون میآد، برف میآد…
با موش پیر مهربون،
گل پری شد یه همزبون،
راهی شدن دوتایی شون
خونه ی گرم موش پیر، پر از دونه، پر از پنیر
شد خونه ی گل پری جون.
زمستون سرد اومد، یواش و بیحرف اومد،
بارون اومد، برف اومد
گل پری شد همدم موش
آشپزی و جارو زدن، برفا رو از درِ خونه پارو زدن
حرفای موش مهربون مرهم دردشون میشد.
ترانههای گل پری لالایی شبای سردشون میشد.
یک شبِ دلتنگ نمور از را رسید یه موش کور
در زد و اومد پیششون، صدای ناز گل پری پیچیده بود تو خونهشون
موش کور از راه که رسید
صدای آواز رو شنید. وقتیکه گل پری رو دید
از موش پیر دختر رو خواست
گفت که میخواد با گل پری
عروسیو به پا کنه
میخواد برای گل پری
هرچی میخواد فدا کنه
برای روز ازدواج صد تا موشو صدا کنه!
گفت موش پیر به گل پری
این موش کور سواد داره
خونه و مِلک زیاد داره
اگه میخوای تا آخرِ عمرِ خودت کار نکنی،
خودت رو آزار نکنی
عروسی کن با موش کور
برو از این جای نَمور…
گل پری خواست که نه بگه،
دید موش پیر مهربون، ممکنه دلگیر بشه
گل پری گفت باشه ولی، خیلی دلش گرفته بود
به موش کور پرادا، گل پری دل نبسته بود.
یه روز سرد،
داشت زیر پله گل پری
برفها رو پارو میکرد.
اونجا میون یخ و برف
پرستویی افتاده بود
یخ زده بود و مرده بود…
گل پری جون دلش گرفت
سر روی بالِ اون گذاشت
اما پرنده زنده بود، فقط کمی یخ زده بود.
گل پری تا صدای قلبشو شنید
به سمت خونهشون دوید
یه کاسه سوپ گرم آوُرد، براش پتوی نرم آوُرد
گل پری از صبح تا غروب، هی به پرستو سر میزد.
بهار رسید و گُل دَمید
روز عروسی سر رسید
گل پری رفت پیش پرندهاش نشست
پرستو دید که گل پری
لباسی از حریر تنش، گلهای سرخ رو دامنش
اما چه غمگین صورتش …
– گل پری جون قشنگ شدی،
چقدر خوش آب و رنگ شدی
تو دختری یا ماهی، انگاری اما غمگینی – گل پری روبهراهی؟
پرنده وقتیکه شنید قصهی گل پری چیه
خودش دیگه فهمیده بود، غصهی گل پری چیه
پرستو پا شد و نشست، بال هاشو یک تکونی داد، گل پری رو گرفت به پشت.
بال هاشو باز کرد و پرید، صدای پروازشونو هرکی که اونجا بود شنید، تو آسمون آبیرنگ شد تو یه لحظه ناپدید …
پرنده رفت و رفت و رفت
از رودخونه، از برکهها، از جنگلا رد شد و رفت
رفت ته آسمون و بعد، چرخید و اومد رو زمین
یه جای پرگل و قشنگ
پر از گلای رنگارنگ
آبی و سرخ و یاسیرنگ
هر طرفی، هر گوشهای، هزارتا گل روییده بود
عطر خوش اون همه گل تو آسمون پیچیده بود
گل پری حتی توی خواب، اینهمه گل ندیده بود
انگاری نقاش رو چمن، رنگین کمون کشیده بود …
از تو گلا دخترکای کوچولو، جمع شدن دور و برش
دخترای رنگووارنگ
از همه رنگ
گل پریها مثل خودش.
گل پری فهمید که اونم
اهل همون دشتِ گُله
اونجا همه مثل اونن
قد خودش، شکل خودش.
زد زیر آوازی قشنگ
با اون صدای خوشگلش.
شاهپری گل پَریا، با بالهای طلاییرنگ
واستاده بود بین گلا
صدای آواز وُ شنید
یه تازهوارد اونجا دید
لباسی از حریر تنش
گلهای سرخ، رو دامنش
چند روز بعد تو شهر گل
عروسیِ گل پری بود
دوماد کی بود؟ شاهپری بود.
هدیهی دوماد به عروس و دو تا بال زَر زَری بود
دیگه برای گل پری
غصه به آخرش رسید
شادی و خوشبختی اومد
قصه به آخرش رسید.