من و سیزده به در
شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
سیزده نوروز
رفتم به صحرا
تا که ببینم
گلهای زیبا
دیدم که باغ گلها
شده پر از زباله
به جای سبزه و گل
پوستهی پرتقاله
یکی روی سبزهها
گذاشته بود ظرف داغ
رو سبزهها میدوید
یه آدم خیلی چاق
سبزه و گلها غمگین
از دست ما آدمها
کثیف بود و خیلی زشت
دامن دشت و صحرا
شدم ملول و غمگین
یه گوشهای نشستم
کیسهای پیدا کردم
گرفتمش به دستم
هر جا که آشغال دیدم
داخل کیسه ریختم
به هرکسی رسیدم
این جمله را میگفتم
آشغال نریز جان من
میون دشت و صحرا
بذار تمیز بمونه
زمین و خونه ی ما