شعر کودکانه مصور
بچه گوزن شاخ طلا + خرس جنگلبان
– تصویرگر: نیکپی
یک روز که خرس مهربان
تو جنگل سبز و قشنگ
داشت میگذشت قدمزنان،
او دید که بچهی پلنگ
همراه شیر کوچولو
باهم سوار تاب شدند،
بازیکنان و خندهرو،
با تاببازی شاداب شدند.
خرس بزرگ و پشمالو
تا روی تاب آنها را دید،
گفت: از درختهای قشنگ
باید مواظبت کنید.
باید بدانید که درخت
میوه دهد برای ما،
با چوب او درست شود
تمام خانههای ما
ما استراحت میکنیم
در زیر سایههای آن،
از چوب او ما میسازیم
تخت و کمد و نردبان.
با شاخ و برگ زیبا شود
محل زندگی ما.
برگ درختان میشود
باعث پاکی هوا.
هیزم تهیه میکنیم
از شاخههای خشک آن.
کاغذ را از چوب درخت
درست کنیم ما هر زمان.
بچه پلنگ و بچه شیر
گفتند: درخت برای ما
فایدهها زیاد داره
این نعمت خوب خدا.
پس ما مواظبت کنیم
از هر درخت مانند جان.
حرف تو را گوش میکنیم
همیشه، خرس مهربان.
***
بچه گوزن شاخ طلا
بچه گوزن شاخ طلا
میان لانه تنها بود.
مادر به دنبال علف
میان کوه و صحرا بود.
آمد بیرون از تو لانه
گوزن این قصهی ما.
که حمله کرد بهسوی او
عقاب تیز و ناقلا.
آی بچههای نازنین!
از راه رسید مادر او.
وقتیکه او عقابو دید،
با شاخ میزد بر سر او.
عقاب پرید و رفت، ولی
بچه گوزن ترسیده بود.
چون تا حالا تو زندگی
هیچ عقابی ندیده بود.
مادر به او گفت: عزیزم،
باید تو این را بدانی
که در میان کوه و دشت
گوزن دارد دشمنانی.
مانند ببر و شیر و گرگ،
مثل روباه دمدراز.
باید مواظبت کنی
تو از خودت، گوزن ناز.
بلنده دست و پای تو،
پس میشود دواندوان
فرار کنی تند و سریع
از دست کل دشمنان.
اگر به چنگ حیوانی
تو افتادی، ای شاخ طلا،
با شاخ به او حمله بکن
از دست او شوی رها.
جاهایی همرنگ تو است،
در آنجا هستی در امان.
پس میشود پنهان شوی،
گوزن خوب و مهربان.