شعر کودکانه
دورهگرد
سروده: داوود لطفالله
کوچهها را میرود
پیرمرد دورهگرد
خستگی را میشود
در تنش احساس کرد
سهم او یک گاری است
از تمام روزگار
چند کیلو پرتقال
جعبهای سیب و انار.
دستهای خستهاش
چون لباسی بی اُتوست
گاریاش را میکشد
این همیشه کار اوست
دستهایش قصه است
گاریاش یک داستان
چهرهاش یک قاب عکس
روی دیوار زمان!