آینه
شاعر: مصطفی رحمان دوست
من با تو، تو با من
میبینم، میبینی
خوشحالم، خوشحالی
غمگینم، غمگینی
چشمم را میبندم
چشمت را میبندی
هاهاها میخندم
هاهاها میخندی
میخوابم، میخوابی
مینوشم، مینوشی
گاهی که چیزی را
میپوشم، میپوشی
آئینه من رفتم
اما تو میمانی
زیرا من جان دارم
اما تو بی جانی