شعر کودکانه
” آتشگاه خاموش اصفهان “
سروده: پروین دولتآبادی
” آتشگاه خاموش اصفهان “
کنار شهر ما، آتشگهی هست
فراز تپه بر پا ایستاده
نه از آن آتشی خیزد نه دودی
بنایی بینی آنجا سخت ساده
نه موبد، تا بخواند زند و پازند
نه مِجمر، تا در آنجا عود سوزند
نه آنجا، زائران بینی که یکدم
ز ایمانی شراری برفروزند
ولی با آن لب خاموش گوید
من آنشگاهم ار آتش ندارم
به پا ماندم که از دوران پیشین
هزاران قصهات با یاد آرم
از آن روز آتشم در سینه مرده است
که حرفی آتشی در سینهای شد
مرا آیینه در زنگار بنشست
که گفتم سینهها آیینهای شد
چه غم گر با گذشت روزگاران
زمانم اینچنین از رونق انداخت
ز آیین قدیم این نکته دانم
که از هر دل توان آتشگهی ساخت