کتاب شعر و قصه کودکانه حسنی می‌خواد بره فضا (12)

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا

کتاب شعر و قصه کودکانه

حسنی می‌خواد بره فضا

سروده: مجتبی نیک آئین

به نام خدای مهربان

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 1

باز یکی بود یکی نبود
اون‌ور این چرخ کبود
تو سرزمین قصه‌ها
به‌جز خدا هیشکی نبود
اما چرا، یادم نبود
انگاری اونجا یکی بود
تو یه ده سبز و قشنگ
یه پسر شیطونی بود

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 2

حسنی نگو یه زلزله
تو دنیا لنگه نداره
بیچاره ننش چی می‌کشه
از دست این آتیش پاره
از صبح تا شب حسنی ما
پرسه می‌زد تو کوچه‌ها
آتیش می‌سوزوند حسنی آقا
دعوا می‌کرد با بچه‌ها

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 3

شب که می‌شد یواشکی
می‌رفت رو بوم خونه‌شون
ستاره می‌چید حسنی
با چند تا سنگ و تیر کمون
بعد می‌نشست همون بالا
صدا می‌زد، ستاره‌ها
یه روزی از همین روزا
منم میام پیش شما

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 4

ننۀ حسن بنده خدا
شبا همش دعا می‌کرد
حسنی سربه‌راه بشه
اما دعاش اثر نکرد
یه مدتی بود که حسن
به هیچ‌کسی کاری نداشت
یواشی می‌رفت تو زیرزمین
انگاری اونجا چیزی داشت

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 5

ننه‌اش بهش گفت: چی شده؟!
باز چی شده آروم شدی؟
نکنه یه نقشه کشیدی؟!
باز دسته‌گل به آب بدی؟
حسنی گفت: نه جون ننه
منو شیطونی، نه به خدا
سرم به کار خودمه
فردا می‌خوام برم فضا

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 6

ننۀ حسن گفت: یا خدا
می‌خوای بری فردا کجا؟
سرت کجا خورده حسن؟
اینجا کجا، فضا کجا!
حسنی رفت تو زیرزمین
یه چیزی آورد از انباری
این که شبیه موشکه!
جدی می‌گفته انگاری!

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 7

موشک چوبی حسن
آماده بود بره هوا
حسنی زیر لب می‌گفت:
فردا دیگه می‌رم فضا
شب حسنی میون خواب
فکرای جورواجور می‌کرد
خودشو می‌دیدش میون
ستاره‌های گرم و سرد

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 8

فردا شد و حسنی ما
موشک و برد توی حیاط
با یه طناب کشید بالا
رو پشت بوم بااحتیاط
یه دبه نفت آورد حسن
دبه رو بست به موشکش
یه عالمه پنبه آورد
همه رو چید دور و برش

 

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 9

حسنی تا کبریت و کشید
آتیش به پنبه‌ها رسید
حسنی نشست تو موشکش
دبه نفت شعله کشید
حسنی یهو اسیر شدش
میون دود و شعله‌ها
گریه می‌کرد، کمک می‌خواس
چه صحنه بدی خدا
از بوی نفت، دود زیاد
ننۀ حسن اومد بیرون

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 10

دید حسنی داره می‌سوزه
رفت تو کوچه دوون دوون
هی داد می‌زد همسایه‌ها
بیاین به دادم برسین
حسنی من سوخت تو آتیش
دُردونه مو نجات بدین
همسایه‌ها باعجله
از خونه‌ها زدن بیرون
حسنی وُ از توی آتیش
با کمک هم دادن بیرون

شعر و قصه کودکانه: حسنی می‌خواد بره فضا 11

حسنیِ ما جای فضا
تو بیمارستانه حالا
باند پیچیه کل تنش
دو هفته بوده تو کُما
حسنی دیگه ن می‌تونه
راه بره یا بازی کنه
سوخته تمام بدنش
سزای شیطونی اینه!

the-end-98-epubfa.ir



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *