مجموعه شعرهای کودکانه
شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
فهرست شعرهای این مجموعه
یاد ایام
نشستهام کنار
مادربزرگم امروز
تا او به من بگوید
از خاطرات دیروز
از قصههای شیرین
از روزگار دیرین
از دورهی جوانی
بهار زندگانی
از مردمی که رفتند
از یادها که ماندند
از عشق و مهربانی
خوبی و خوشزبانی
مادربزرگ دارد
یک سینه پر حکایت
از بازی زمانه
نمیکند شکایت
لالایی
لالالالا کلاغه پرکشیده
پریده تا دم لونه ش رسیده
توی لونه ش یه دونه جوجه داره
نی نی کوچولوی دردونه داره
کلاغه می خونه لالالالایی
بابای جوجهام، الان کجایی؟
بیا جوجه کلاغت را نگا کن
بیا و قار و قار و قار صدا کن
لالالالا کبوتر بغ بغو کرد
پیشی شیطون بلا میومیو کرد
کبوتر توی لونه ش جوجه داره
واسه جوجه ش کمی دونه میاره
دهان جوجه کفتر بازِبازه
کبوتر توی اون دونه میذاره
لالالالا الاغه بار میبرد
شتر توی بیابون خار میخورد
الاغه خسته شد عرعر صدا کرد
شتر ایستاد و اورا هی نگا کرد
لالالالالالالالالالایی
عزیزمن الهی خوب بخوابی
معلم
هر روز توی مدرسه
سر کلاس می شینم
چهرهی مهربونِ
معلم را میبینم
گوش میکنم به حرفاش
با شوق و شور بسیار
درسارو یاد میگیرم
به لطف پروردگار
تو خاطرم می مونه
حرفای اون همیشه
مهر و محبّت اون
فراموشم نمیشه
من و کفشدوزک
یه باغچهی پر از گل
ما توی خونه داریم
تو باغچه گلهای سرخ
دسته به دسته داریم
یه روز از توی باغچه
دسته گلی را چیدم
یه کفشدوزک رو گلها
خوابیده بود، ندیدم
دسته گلم را بردم
تو تنگ آب گذاشتم
گلها خیلی قشنگ بود
کنار تنگ نشستم
نگاه کردم به گلها
کفشدوزک را که دیدم
خال خالی و ملوس بود
اما ازش ترسیدم
داد کشیدم مامان جون
نگاه بکن به گلها
یه کفشدوزک نشسته
همین جا روی گلها
میترسم بزنه نیش
به صورت یا به دستم
واسه همین میترسم
ازش فراری هستم
مامان گفت: آخه جونم
چرا بیخود میترسی؟
کفشدوزک ترس نداره
مگه تو ترسو هستی؟
کفشدوزک را رها کن
بذار بره از اینجا
بره میون باغچه
بشینه روی گلها
کفشدوزک خال خالی
خودش یه خونه داره
خونه ش میون گلهاست
اون خونه شو دوست داره
فیل کوچولو و مسواکش
دویدم و دویدم
به باغ وحش رسیدم
فیل کوچولو را دیدم
چه خرطوم بلندی داشت
دندونای قشنگی داشت
نشسته بود بامسواک
دندوناشو میکرد پاک
خرگوش ناز تپلی
پایین و بالا میپرید
از جلوی فیل کوچولو
رد میشد و هی میدوید
خرگوش فرز و چالاک
نگاهی کرد به مسواک
گفت: آقافیل چه میکنی؟
دندوناتو پاک میکنی؟
فیل کوچولو دهانشو با آب شست
مسواکشو کنار گذاشت
رو کرد به خرگوشه و گفت:
«آره عزیزم
دندونو مسواک میکنم
دهنمو خوب پاک میکنم
تا دهنم خوشبو بشه
مثل گل شب بو بشه
مسواک زدن مفیده
هر دندونی بامسواک،
سالمه و سفیده.»
ترانهی خورشید
خورشید خانم سکه طلای آسمونه
برای زمین مادری خوب و مهربونه
زمین ما با نور اون گرم میشه
دل زمین با نور اون نرم میشه
خدای پاک خالق آسمانها
خالق هم زمین و هم زمانها
خورشید خانم چشمهی نور را آفرید
با نور او از دل خاک، گیاه و گل آمد پدید
شکر میکنیم خدای مهربون را
داده به ما زمین و آسمون را
رقص پروانه
باغبان با آب پاک
تا که گل را آب داد
گل برایش خنده کرد
برگها را تاب داد
بوی گل چون با نسیم
در هوا پرواز کرد
مست شد پروانهای
رقص خود آغاز کرد
میپرید از شاخهای
روی یک شاخ دگر
شهد گل را میمکید
میکشید او را به بر
بلبلی شیدایی پروانه دید
روح و جانش سوی آن گل پرکشید
نغمهها میخواند او با اشتیاق
پر ز عشق و شور شد دامان باغ
زاینده رود
در دل شهر اصفهان
یه رودخونه جاری بود
یه رودخونه پر از آب
به اسم زاینده رود
بعضی وقتا میرفتم
کنارش مینشستم
هرچی توی دلم بود
به آبِ رود میگفتم
اون وقت دل تنگ من
از غصه آزاد میشد
غم را تو آب میریختم
دلم شاد شاد میشد
دیروز دوباره رفتم
کنار اون نشستم
زاینده رود خشکیده بود
دیگه چیزی نگفتم
اشکی چکید رو گونهام
دلم حسابی تنگ بود
رودخونه ی قشنگم
پر از کلوخ و سنگ بود
اما اینو می دونم
وقتی بارون بباره
برای زاینده رود
آب ِفراوون میاره
اونوقته که میبینیم
زندگی شاداب میشه
زاینده رود زیبا
دوباره پرآب می شه
بیماری و شفا
یک روز بسیار
بیمار بودم
رنجور و خسته
تبدار بودم
یک دکتر خوب
حال مرا دید
فوری برایم
یک نسخه پیچید
چند دانه قرص و
چند دانه کپسول
یک شیشه شربت
یک دانه آمپول
با آن که بسیار
بیمار بودم
از درد آمپول
بیزار بودم
آمپول به من زد
خانم پرستار
تا که نباشم
رنجور و بیمار
خوردم دوا را
با میل و رغبت
هم قرص و کپسول
هم شیشه شربت
بیماری من
تا شد مداوا
گفتم سپاس و
شکر خدا را
دکتر که دائم
فکر مریض است
نزد خداوند
حتماً عزیز است
اما پرستار
بس نازنین است
مثل فرشته
روی زمین است
پروردگارا
نامت دوایم
یادت همیشه
داده شفایم
کوچولوی ما
گنجیشکه میگه جیک و جیک و جیک
میره مدرسه، بچهی کوچیک
سرِ کلاس می شینه
آموزگارش میاد
دفترشو می بینه
کوچولوی ما نوشته
یه مشق خوب و عالی
تو دفتری که جلدش
زرده و پرتقالی
آموزگارش میگه:
صد بارک الله، آفرین
بچهی خوب و نازنین
تو دفترش مُهر میزنه
هزار و سیصد آفرین
کوچولوی ما میدونه
اگر که درس بخونه
از جهل و بیسوادی
همیشه دور میمونه
کلاغه میاد رو دیوار
واسه کوچولو میخونه:
قارو قار و قار خبردار
کوچولوی ما زرنگه
سر کلاس گوش میده
به درس آموزگار
کوچولوی ما می دونه
از دورهی دبستان
خاطرههای شیرین
می مونه واسش یادگار
گل روی شاخه زیباست
با مادرم رفتم به پارک
یه گل چیدم
زنبوره اومد، رو گل نشست
من ترسیدم
صدا زدم: مامان مامان،
این زنبوره
می خواد منو نیش بزنه
دستمو آتیش بزنه
بیا برس به داد ِ من
مامانم اومد، زنبوره پرید
رفت میون باغچهی گل
نشست روی یه شاخه گل
وزوزی کرد،
شیرهی گل را خورد و رفت.
مامان جونم، گفت عزیزم
گلها را نچین
رو شاخه اونها را ببین
گل همیشه قشنگه
رو شاخهها قشنگتره
خوشگل و شاداب می مونه.
یه تابلو توی پارک دیدم
این جمله روش نوشته بود:
«گلها را نچین، گل روی شاخه زیباست.»
اون روز تو پارک میگشتم
گلها را نگاه میکردم
به مادرم میگفتم:
گل خونه ی پروانههاست
هدیهی زیبای خداست
من گلها را نمیچینم
گل روی شاخه زیباست.
خمیربازی
من با خمیرِبازی
میسازم اسباب بازی
یه جوجه و یه اردک
یه اسب و یه عروسک
عروسکم قشنگه
موهاش طلایی رنگه
روی اسبم نشسته
اما چشاشو بسته
می ترسه از سواری
می کنه گریه زاری
یهو می پره پایین
می شینه روی زمین
جوجه میگه جیک جیک جیک
به اسبم میشه نزدیک
به اسب من می خنده
چشماشو هی می بنده
اسبم پی تیکو پی تیکو
می دوه میاد جلو
اردک تو آب می پره
جوجه را هم می بره
جوجه رفته با اردک
تنها شده عروسک
بادبادک سفید
بادبادک سفیدم
از دست من رها شدی
رفتی بالا تو آسمون
همسفر ابرا شدی
شدی مثل پرنده
چرخی تو آسمون زدی
از ابرا رفتی بالاتر
سری به کهکشون زدی
بادبادک سفیدم
میای پیشم دوباره؟
یا موندی تو آسمون
خودت شدی ستاره؟
بادبادک سفیدم
اگر شدی ستاره
از اون بالا نگاه کن
به ابر پاره پاره
بادبادک سفیدم
می خوام تو را ببینم
شب واسه دیدن تو
رو پشت بوم می شینم
شبها تو نور مهتاب
اینور و اونور میری
کجا فرار میکنی؟
می خوای بالاتر بری؟
بادبادک سفیدم
تا کی تو آسمونی؟
کاشکی یه روز بیایی
بازم پیشم بمونی
خواب بد، خواب خوب
بچهی کوچک
سرِشب خوابید
نیمههای شب
از خواب پرید
آخه توی خواب
یک غول رو دید
یه غول گنده
خیلی زشت و چاق
گوشاش درازبود
مثل یک الاغ
کوچولو ترسید
داد کشید مامان
آهای مامان جون
می خواد بخوره
منو یه حیوون
تا غوله اومد
به طرف او
مامان صدا زد:
آهای کوچولو
بیدار شو جونم
خواب بد دیدی
می دونم الان
خیلی ترسیدی
کوچولو با ترس
از خواب بیدار شد
چشماشو وا کرد
کم کم هشیار شد
مامان رو که دید
دیگه نترسید
سرجاش آروم
دوباره خوابید
مامان به او گفت:
کودک دلبند
از چی میترسی؟
اخم نکن بخند
خواب دیدی جانم
خواب آشفته
حالا بیداری
هرچی بود رفته
با نام خدا
آروم لالا کن
هر کاری داشتی
منو صدا کن
کوچولو خوابید
خواب خوبی دید
این بار توی خواب
همش میخندید
____________