مجموعه شعرهای کودکانه
خاله سوسکه و آقا موشه
تصویرگر: غلامعلی مکتبی
فهرست شعرهای این مجموعه:
کفشای خالهسوسکه
این خالهسوسکهی ما
آقا موش رفته کجا؟
هدیه به آقاموشه
آش خالهسوسکه
لباسی برای آقاموشه
آی آقا موش، کجایی؟
کفشای خالهسوسکه
کفشای خالهسوسکه
به پاش کمی تنگ شده
وقتیکه اون راه میره
فکر میکنی لَنگ شده
خریده آقاموشه
سنجد نرم و تازه
پوستاشو کَنده و زود
بُرده به یک مغازه
صاحب این مغازه
یک آقا پینه دوزه
با پوست نرم سنجد
کفشای خوب می دوزه
برای خالهسوسکه
می دوزه کفشی تازه
خدا کنه که باشه
به پای اون اندازه
این خالهسوسکهی ما
چارقد خالهسوسکه
گلهای ریزریز داره
انگار که روی سرش
بارون گل می باره
دامن اون چین چینه
می افته روی تنش
وقتیکه اون راه میره
پُف میکنه دامنش
جوراب پوستپیازی
به پای اون قشنگه
دمپایی هاش رو ببین
سرخ و سفید، دورنگه
دست و پاهاش نازکه
صورت اون درازه
این خالهسوسکهی ما
چقد قشنگ و نازه
آقا موش رفته کجا؟
آقا موش رفته کجا؟
بیخبر رفته سفر
خالهسوسکه از غمش
بیداره شب تا سحر
روز و شب به چشم او
دیگه فرقی نداره
از زمین و آسمون
به سرش غم می باره
کاشکی از سفر بیاد
شوهر مهربونش
تا که خورشید بتابه
باز توی آسمونش
خونه رو جارو کنه
دَم در آب بپاشه
گل تو گلدون بذاره
دیگه تنها نباشه
هدیه به آقاموشه
رفته به صحرا سوسکه
گل چیده دستهدسته
گلها رو با نواری
چه باسلیقه بسته
میخواد بره به خونه
لباس نو بپوشه
دستهگلش رو بده
هدیه به آقاموشه
به اون بگه با خنده:
«تولدت مبارک
این روز خوب، برای
من و خودت مبارک»
بَه چه زَنی، چه سوسکی
چه خوب و مهربونه
خدا کنه شوهرش
قدر اونو به دونه
آش خالهسوسکه
بَه که چه آشی پخته
این خالهسوسکهی ما
نه بینمک، نه شوره
شُمام میخوای، بفرما
هر کی که خورده گفته
هیچچیزی کم نداره
خوشا به حال موشه
که هیچی غم نداره
راستی زنش چه خوبه
برای او عزیزه
از پنجههای ریزش
هزار هنر می ریزه
از صبح تا شب، تو خونه
کار میکنه یکتنه
بَه که چه آشی پخته!
روش یه وجب روغنه
لباسی برای آقاموشه
سوزن کجاس؟ همین جاس
قیچی کجاس؟ رو طاقچه
نشسته خالهسوسکه
تو دستشه یه پارچه
میخواد لباس بدوزه
برای آقاموشه
دلش میخواد شوهرش
لباس نو بپوشه
کار میکنه تا غروب
لباس میشه آماده
بَه که چقد قشنگه!
نه تنگه، نه گشاده
وقت غروب، آقا موش
می رسه از سر کار
ببین چیه تو دستش
یه روسری گلدار
روسری مال کیه؟
معلومه، مال زنش
لباس موش رو ببین
قشنگه روی تنش
آی آقا موش، کجایی؟
صدای خالهسوسکه
بلند شد از انباری:
– آی آقا موش، کجایی؟
بیا دیگه زن نداری
افتادم از پلهها
آی کمرم، آخ که پام!
بیا بِرس به دادم
دکتر بیار زود بَرام
دستپاچه شد آقا موش
دوید به انباری زود
دید زن بیچارهاش
وای، شده از درد، کبود!
دکتر و دارو آورد
دست و پاهاش رو زود بست
شب تا سحر کنارش
خسته و بیدار نشست
فردا که خالهسوسکه
بیدار شد از خواب، چی دید؟
دید آقاموشه خوابه
با مهربونی خندید