مجموعه شعرهای کودکانه
خاله ریزه و گنج بزرگ
تصویرگر: ویدا لشگری
فهرست شعرهای این مجموعه:
خاله ریزه و گنج بزرگ
خاله ریزه و موش
همدم خاله ریزه
خاله ریزه جون، کجایی؟
خاله ریزه درس میخونه
خاله ریزه در عروسی
خاله ریزه خیاطی میکرد
خاله ریزه و گنج بزرگ
خاله ریزه گنجی داره
گنج بزرگی داره
طلایی مثل خورشید
نقره ای چون ستاره
درش همیشه بازه
قفل و کلید نداره
هر چی میبخشه از اون
پُر میشه جاش دوباره
تو گنج خاله ریزه
نه نقره هست، نه طلا
توش پُره از محبت
مهر و امید و صفا
گنجی که خاله داره
یک دل مهربونه
هر کی که دوست خاله است
رَمزِشو خوب میدونه
خاله ریزه و موش
یک موش چاق و گُنده
اومد تو آشپزخونه
خاله ریزه داد زد: «آهای
برگرد برو به لونه»
گربه دارم که شیره
میآد تو رو میگیره
با لقمه ای مثل تو
همیشه سیر سیره
بیا، بیا خال خالی
برات غذا رسیده
لقمه به این بزرگی
هیچ گربه ای ندیده!»
خال خالی از راه رسید
اون موش گُنده رو دید
میو میو کرد و زود
دنبال موشه دوید
موش، دُم باریکش رو
گذاشت به دوش و در رفت
رفت، دیگه پیداش نشد
انگار به یک سفر رفت
همدم خاله ریزه
توی اتاق، رو دیوار
یک عنکبوت نشسته
دور خودش به دقت
تار قشنگی بسته
خاله ریزه دوستش داره
کار نداره به کارش
وقتی که کار نداره
میشینه پای تارش
حرف میزنه یک عالم
از این در و از اون در
تار میبافه عنکبوت
از این ور و از اون ور
همدم خاله ریزه
این عنکبوت تنهاست
خدا نگه داردَش
که خوبه و با وفاست
خاله ریزه جون، کجایی؟
قوریِ گُل قرمزی
فنجونِ لب طلایی
چایی دم کشیده
خاله ریزه جون، کجایی؟
بیا، بِشین تو اِیوون
خستگیاتو در کن
همسایههای خوبو
یکی یکی خبر کن
کنار هم بشینید
همدیگه رو ببینید
به روی هم بخندید
گل بگید و بشنوید
کنار هم نشستن،
به، چه صفایی داره!
چه عطر و بوی خوبی
بخار چایی داره!
خاله ریزه درس میخونه
خاله ریزه شاد و خندون
بیرون اومد از خونه
کجا میره؟ به نهضت *
میخواد که درس بخونه
کیف و کتابش کجاست؟
تو زنبیلِ میوههاش
بوی انار گرفته
دفترِ سبزِ اِنشاش
* نهضت: منظور، نهضت سواد آموزی است.
خال خالی توی خونه
منتظرش میمونه
از رو کتابِ خاله
درس حساب میخونه:
– میومیو، دو تا موش
دو ماهیِ طلایی
دو با دو، شد چهار تا
خاله ریزه جون کجایی؟
خاله ریزه تو کلاسه
دیکته شو مینویسه
خال خالی توی خونه
پنجههاشو میلیسه
خاله ریزه در عروسی
همسایههای خاله
امشب عروسی دارن
عروسو از راه دور
به خونه شون میآرن
صدای ساز و آواز
از تو کوچه بلنده
خاله ریزه هم دعوته
خوشحاله و میخنده
شلوغ میشه تو کوچه
دست میزنند بچهها:
– عروس اومد، خوش اومد
مبارکه ایشالا!
بارونِ نُقلِ ریزه
روی عروس میریزه
کی بود که نُقلا رو ریخت؟
– معلومه، خاله ریزه!
خاله ریزه خیاطی میکرد
قرقرههای رنگارنگ
سرخ و سفید و آبی رنگ
قیچیِ تیز، سوزنِ ریز
پارچههای خیلی قشنگ
خاله ریزه خیاطی میکرد
سوزن میزد، لباس میدوخت
چشمای ریز و تنگ او
از زور خستگی میسوخت
لباس میدوخت برای کی؟
– برای دوست و آشنا
هر کی میدید، فوری میگفت:
«درد نکنه دست شما!»
خاله ریزه با خودش میگفت:
«شکر خدا، هنر دارم
چه دوخت و دوزی میکنم
رو پارچهها گل میکارم!»