مجموعه شعرهای کودکانه
خاله ریزه و قاشق سحرآمیز
تصویرگر: ویدا لشگری
فهرست شعرهای این مجموعه:
خاله ریزه و قاشق سحرآمیز
خاله ریزه قصه میگفت
خاله ریزه غصه داره
خاله ریزه مهمون داره
خاله ریزه رفته گردش
خاله ریزه بی خبر بود
خاله ریزه داشت نون میپخت
خاله ریزه و قاشق سحرآمیز
تو دست خاله ریزه
قاشقی سحرآمیزه
بَه که چه برقی داره
وای که چقد تمیزه
این از طلاست یا نقره؟
صاحب اون چه غولی است؟
نه از طلا، نه نقره است
هیچ غولی صاحبش نیست
رسیده از قدیما
به دست خاله ریزه
قاشقی یادگاری است
برای او عزیزه
وقتیکه خاله ریزه
قاشقو دست میگیره
فکر میکنه که بچه است
یادش میره که پیره
میپیچه توی گوشش
صدای گرم باباش
«- یواش بخور ریزه جون
به فکر بازی نباش!»
دوای تلخ و شورش
تو این قاشق شیرینه
به چشم خاله ریزه
جادوی اون همینه
خاله ریزه قصه میگفت
خاله ریزه شاد و خندون
نشسته بود تو ایوون
قصه میگفت و گاهی
پُکی میزد به قلیون
رسید به اونجا که گفت:
«کلاغه رسید به خونه»
خال خالی گفت: «میو، نه
کلاغ تو آسمونه»
کلاغ پر سیاهی
تو آسمون پر میزد
دنبال آب و دونه
به هر طرف سر میزد
خاله ریزه خندید و گفت:
«خال خالی این چه حرفی است؟
اون که تو آسمونه
کلاغ قصه ها نیست
کلاغ قصه سیره
نه آب میخواد، نه دونه
به جای قار و قار قار
قصه و شعر میخونه
کلاغ قصه ها رو
تو قصه ها باید دید
دنبال اون باید رفت
به شهر قصه رسید.»
خاله ریزه غصه داره
خاله ریزه غصه داره
گربه ی خال خالیش نیست
گم شده از صبح زود
جاش توی خونه خالی است
کاسه ی آبش پُره
لب نزده به شیرش
گوشتشو جا گذاشته
کهنه شده پنیرش
خاله ریزه خوب گوش میده
صداش میآد از انبار
میو میوش بلنده
رفته تو انبار چیکار؟
خاله ریزه سر میزنه
به انباری، تند و تیز
چی میبینه با چشماش؟
سه بچه گربه ی ریز
شیر میخورن سه تایی
از سینه ی خال خالی
خاله ریزه راحت میشه
میخنده با خوشحالی
خاله ریزه مهمون داره
قوقولی قوقوی خروس
قل قل یک سماور
جیک جیک سار و گنجشک
رو شاخه ی صنوبر
خاله ریزه از صبح زود
یک عالمه کار داره
خال خالی هم پیدا نیست
کجاست؟ توی انباره
هر دو تا مهمون دارن
مهمون کیه، از کجاست؟
زهرا خانم با گربه ش
از دهِ بالا بالاست
زهرا خانم نشسته
توی اتاق خونه
گربه ی دم سیاهش
تو انباری مهمونه
خاله ریزه رفته گردش
خاله ریزه رفته گردش
خال خالی گشنه مونده
خودش رو آروم آروم
تا لب حوض رسونده
ماهی دُم قرمزی
تو آب شنا میکنه
خال خالی با اشتها
به اون نگا میکنه
شیطون میره تو گوشش
به اون میگه: «بگیرش،
پنجه بزن روی
آب تا بکُنی اسیرش»
اما دلش راضی نیست
پنجه شو پس میبره
صدای تق تق میآد
خاله ریزه پشت دره
– میو میو، خاله جون
خوش اومدی به خونه
شکم که خالی باشه،
هی میگیره بهونه
– خال خالی، شیر آوردم
برات پنیر آوردم.
– خسته نباشی خاله
چه خوب که گول نخوردم
خاله ریزه بی خبر بود
کلید، تو قفل در بود
خاله ریزه بی خبر بود
دزد که اومد، شب نبود
دم دمای سحر بود
خال خالی خوابیده بود
تو خواب میدید که شیره
با پنجههای تیزش
شکارشو میگیره
یواش یواش، پاورچین
دزده اومد تو ایوون
رعدی زد آسمون، چون
میخواست بباره بارون
خال خالی از خواب پرید
پرید به روی دزده
با پنجههای تیزش
زد به گلوی دزده
دزده دوید و در رفت
پشت سرش رو ندید
خال خالی گفت: «چه حیف شد!
خواب از تو چشمام پرید.»
خاله ریزه داشت نون میپخت
خاله ریزه داشت نون میپخت
برای مهمون میپخت
توی تنورِ خونه
لواش و تافتون میپخت
خال خالی از راه رسید
بو کشید و بو کشید
یواش اومد، دزدکی
لقمه ای از نون چشید
خاله ریزه چوبی برداشت
اون بدو، گربه اش بدو
چوب رو میزد به گربه
گربه میگفت: «آخ، میوا»
دود و دمی بلند شد
نون تو تنور سوخته شد
خاله ریزه چوب رو انداخت
پاش به زمین دوخته شد
خال خالی شد پشیمون
از کار اشتباهش
گفت که ببخشید خاله،
با چشمای سیاهش