.
آشنایی با ورزش کوهنوردی برای کودکان و نوجوانان
سنگنورد کوچولو، کوهنورد قهرمان
تصویرگر: غزاله بیگدلو
پیشگفتار
دوستان کوهنورد کوچولو، خردسالان و نونهالان کوهنورد!
پیش از اینکه به ورزش کوهنوردی و سنگنوردی بپردازید باید بدانید که امروزه در رشتهی سنگنوردی در سالنها، این خردسالان و نوجوانان ده، دوازدهسالهاند که، تلاش میکنند تا سکوهای قهرمانی را تصاحب نمایند و برای ملت خود افتخار کسب کنند. اما باید توجه کنید که کوهها، دیوارهها، غارها، جنگلها، جانوران و آنچه در قلمرو مناطق کوهنوردی و سنگنوردی مشاهده میکنیم، همه از سرمایههای همگانی مردم ایرانزمیناند، باید از اینهمه دیدنی و زیبایی لذت برد و این دنیای پررمزوراز و رنگارنگ را حفظ نمود و از آسیبرسانی به محیطزیست خود و نسلهای آینده جدا پرهیز کرد.
باید آگاه باشید که، حتماً با موافقت خانواده و زیر نظر مربیان، کار را آغاز کنید و مهربان و خوشاخلاق باشید، تا خانوادهی خود را سرافراز کنید و به مقام قهرمانی برسید. کوهنورد کوچولو
به نام خدای مهربان
من کوهنورد متولد شدهام. زیرا که پدر و مادرم هر دو کوهنوردند. از کودکی همراه آنان، با کوه و کمر آشنا گشتهام. هر بار که به کوه میروم با نادیدههایی چون این پل سنگی، سرچشمههای اصلی آبهای شیرین، یخچالها، برف و دیگر نادیدهها آشنا میگردم و به مهم بودن نقش کوهستانها و احتیاج انسان به آنها بهتر پی میبرم.
کوهها برجهای دائمی یخ و منبع بزرگ تولید آبهای شیریناند، که جان ما را تازه میکنند.
به کوهها آسیب نرسانیم، کوهها را پاکیزه نگاه داریم، تا زندگیمان پاکیزه باشد.
امروز با خواهرم روشنک، آلبوم کوهنوردی پدر را ورق میزدیم. یکی از عکسها خیلی جالب بود. پدر از دیوارههای تمام یخ و بزرگ یک آبشار یخی با تبرهای مخصوص یخ نوردی در حال بالا رفتن بود. اطراف آبشار پر از قندیلهای یخی بود که شکستن و ریختن آنها میتوانست خیلی خطرناک باشد.
آدم تا نبیند باور نمیکند که کوهنوردان با کفش یخ و تبر یخ و لوازم فنی چگونه از دیوارههای وحشتناک یخی بالا میروند.
بیاختیار یاد مرد عنکبوتی افتادم که بهراحتی از آسمانخراشها بالا میرود، حتماً او هم کوهنورد برجستهای است.
شب که پدر آمد، خواهش کردم اگر بار دیگر برای صعود به آبشار یخی رفتند، مرا هم با خود ببرند.
پدر گفت: «برو لوازم کوه مرا بیاور تا اول با وسایل کوه آشنا شوی.» خوشحال و ذوقزده شدم و با هر زحمتی بود آنها را حاضر کردم. پدر دربارهی راه و روش استفاده از کفش یخ (کرامپون)، کلنگ، تبر یخ، کتانی سنگنوردی و بقیهی وسایل توضیحاتی داد و گفت: «یادتان باشد که باید زیر نظر مربی کار کنید و آموزشهای او را همانطور که تعلیم میدهد، بیاموزید. در ابتدا لازم نیست با یخ نوردی آشنا شوید. موقع آن هم خواهد رسید. روزی که به سالن سنگنوردی دانشگاه بروم، شما و خواهرت را هم خواهم برد.»
با تشکر از پدر و گفتن شببهخیر، شادمان به بستر رفتم. در اندیشهی کوه و یخ و آبشار یخی و دانشگاه به خوابی عمیق فرورفتم.
خواب کوههای پربرف را دیدم که سر به فلک کشیدهاند. قلهی دماوند، آبشارها و قندیلهای یخ، کلاس آموزش کوهنوردی و…….. من با طناب و لوازم فنی در حال صعود از آبشار یخ بودم و روشنک در جای مطمئنی با طناب حمایت مواظب من بود.
سرانجام روزی که پدر وعده کرده بود فرارسید. اینجا سالن سنگنوردی است. پدر گفت: «ایرانیان قدیم در دبستانها، کوهنوردی، شنا، اسبسواری و وطنپرستی را تعلیم میدادهاند، اما سنگنوردی در ایران حدود شصت سال سابقه دارد.»
«نخستین دیوارهی مصنوعی هم باهمت و ابتکار چند نفر از قهرمانان بزرگ کوهنوردی، با نصب گیره روی دیواری در باشگاه تکاور تهران، در سال هفتاد برپا گردید. ازآنپس کار روی دیوارههای مصنوعی رونق گرفت و سالنهای سنگنوردی زیادی در تهران و شهرستانها دایر شد.»
آن روز علاوه بر آشنایی کمی با تاریخ سنگنوردی، نخستین بار دستهای من و روشنک با دیواره آشنا شد.
بعدها زیر نظر پدر، در سالنهای دیگر نیز تمرین کردیم. راستی که چقدر لذتبخش بود….
چند ماهی گذشت. چند باری با پدر به سالنهای سنگنوردی رفتیم و تمرین کردیم، راستی که شوق عجیبی به سرم زده بود.
یکشب پدر گفت: «فردا به بند یخچال میرویم و سنگ کار میکنیم.»
بَندِ یخچال محلی است در شمال تهران، بعد از «پس قلعه» که پر از قطعهسنگهای بزرگ و کوچک است.
برای اولین بار بود که با نام بند یخچال و اصطلاح «سنگ کار کردن» آشنا میشدم و معنی آن را نمیدانستم.
آن روز آنقدر روی سنگها بالا و پائین رفتم و آنچنان با دستوپنجههای خود گیرههای سنگها را گرفتم که فهمیدم «سنگ کار کردن» یعنی چه. علاوه بر این، پدر چند گره کوهنوردی آسان هم به ما آموزش داد و سفارش کرد که به گره خود اعتماد کنیم.
او میگفت: «یادتان باشد هرگز اشتباه نکنید. چون گره غلط باعث حوادثی ناگوار میگردد.»
جمعه بازهم به بند یخچال رفتیم. پدر پای یک قطعهسنگ نهچندان بزرگ ایستاد. به ما نگاه کرد و گفت: «دوست دارید خود را امتحان کنید؟»
خواهرم جواب مثبت داد. پدر «صندلی صعود» را به کمر او بست و طناب را به آن متصل کرد و گفت: «از همین حالا باید با یک قانون بسیار مهم آشنا شوید.»
من گفتم: «مگر کوهنوردی قانون دارد؟»
پدر گفت: «بله …… اسمش قانون «سه نقطهی اتکا» است، یعنی همیشه باید دو دست و یک پا، یا یک دست و دو پا محکم روی سنگ قرار داشته باشد، و شما با حرکت یک پا و یا یک دست تغییر مکان دهید.»
و خودش از بالای سنگ شروع به «حمایت» از روشنک کرد تا به بالا رسید، سپس طناب را برای من پایین فرستاد، من هم با آموزشی که دیده بودم طناب را به «صندلی صعود» وصل کردم و بالا رفتم، آن روز بهقدر کافی صعود کردیم و فرود آمدیم. برای اولین بار بود که پنجههایمان را با یک دیوارهی طبیعی آشنا میکردیم.
بند یخچال، خاستگاه فن سنگنوردی تهران است. پیش از اینکه برای این فن، مربی وجود داشته باشد، کوهنوردان قدیمی در این مکان تمرین میکردند. کار ما هم با راهنمایی پدر از همینجا شروع شد.
پدر درس فرود آمدن داد و گفت: «فرود، از کارهای مهم کوهنوردی است که در آن از دو رشته طناب استفاده میشود، که یک رشته از آن به جای محکمی مثل صخره یا میخ متصل میشود و یا ممکن است یک کوهنورد کنترل آن را در دست گیرد.»
اولین بار بود که فرود را انجام میدادیم و این واقعاً هیجانانگیز بود.
آسانترین روش فرود، فرود «S» است که خیلی جذاب است. مخصوصاً اگر کسانی هم باشند که تشویقت کنند.
در همان نزدیکی، پدر، «فرود» از یک کلاهک را هم به نمایش گذاشت و گفت: «این هم از کارهای دیدنی و آیندهی شماست.»
پدر یک روز، نزدیک غروب به خانه آمد و گفت: «بچهها! چند روز پیش برف زیادی آمد، یک کوهنورد خوب اگر اسکی هم بلد باشد، نورِ عَلی نور است. راه بیفتید برویم لوازم اسکی بخریم.»
اسباب اسکی هم آماده شد. از خوشحالی، همان شب لباسها را پوشیدیم و روی چوبهای اسکی، مثلاً اسکیبازی کردیم، هی میخوردیم زمین و میخندیدیم. جای شما خالی، روز بعد همه خانوادگی رفتیم پیست اسکی توچال. پدر هم کمی آموزشمان داد. خوشمزهتر از همه، موقعی بود که پدرم، دختر کوچولوی عمهام را داخل یک کولهپشتی محکم روی کول خود داشت و یواشیواش اسکی میکرد.
آنقدر لذت بردیم و خود را خسته کردیم که شب از حال رفتیم.
بچهها! آیا میدانید که پیست اسکی توچال نزدیکترین پیست اسکی جهان به یک شهر خیلی بزرگ است؟
یکشب به پدر گفتم: «من تصمیم گرفتهام سنگنورد خوبی شوم.» گفت: «باید بدانی، هرروز چند ساعت حتماً تمرین داشته باشی.» گفتم: «یعنی هرروز، در این شهر شلوغ مرا به سالن یا بند یخچال میبرید؟» گفت: «نه پسرم! سالن و بند یخچال را میآوریم داخل خانه.» داشت خندهام میگرفت که گفت: «شما تصمیم بگیر، بقیهاش با من.»
گفتم: «من آمادهام. اما اگر کار به این سادگی است پس چرا در مدرسهها که اینهمه دانشآموز علاقهمند به ورزش وجود دارد، از دیوارهی سنگنوردی خبری نیست؟»
پدر گفت: «این دیگر وظیفهی دولت و شهرداریها است. در تمام جاهای عمومی مثل پارکها و مدرسهها بایستی پر باشد از دیوارههای سنگنوردی بیخطر، حتی با حضور یک نفر «حمایت چی» یا راهنما.»
راستی که داشتن چنین پدری افتخار دارد. باهمکاری و همفکری یکی از دوستانش که مربی سنگنوردی است کاری کردند کارستان. وسایل تمرین در خانه آماده شد.
حالا ما سه نفر شدهایم. من و خواهرم و عباس، پسر مربی سنگنوردیمان، همه هشتنهساله. تمرین پشت تمرین.
یکی از روزها پای تختهی تمرین، دو مربی برای فرزندان خود نقشه میکشیدند و میگفتند: «کمکم باید بچهها با دیوارهی بیستون و عَلَمکوه آشنا شوند.»
پدر گفت: «حالا زمستان است. برای تنوع هم که شده بد نیست جمعه سری بزنیم به غار کُهَک.»
همه استقبال کردند. پدر به سراغ کتابخانهاش رفت، کتاب «غارهای ایران» را آورد و با مربی سنگنوردی، نشانی و وضع غار را بررسی کردند،
این نقشه را هم که میبینید، «مصطفی سلاحی»، غارشناس کشور، صاحب همین کتاب ترسیم کرده است. به دهانهی غار نگاه کنید، انسان انگشتبهدهان میماند و حیرت میکند، که زیر یک سوراخ هفتاد سانتی، اینهمه دیدنی پرعظمت پنهان مانده است و اینهمه زیبایی شگفتانگیز موجود هست که میلیونها سال پیش شکلگرفته و تا امروز باقی مانده است.
آیا هرگز فکر کردهاید که روزی به زیر زمین سفر کنید و از نادیدهها بازدید نمایید؟
دهانهی غار کُهَک دایره شکل است. قطرش حدود ۷۰ سانتیمتر است. رفتن به داخل غار بدون استفاده از طناب و فنون کوهنوردی ممکن نیست. حالا موقع امتحان پس دادن است. آزمایش تمرینهایی که مرتب انجام میدادیم.
پدر من با حمایت پدر عباس وارد چاه شد تا در پائین مواظب ما باشد. من هم که پیشازاین، فرود S را تمرین کرده بودم، سوار طناب شدم و با حمایت، خیلی راحت به کنار پدر رسیدم. آنها هم یکی پس از دیگری به ما ملحق شدند. چه خوب است، اگر آدم از فن کوهنوردی باخبر باشد و به زیر زمین سفر کند، عجایبی میبیند که دیگران نهتنها از دیدن آن محروماند، حتی فکرش را هم نمیتوانند بکنند.
من اکنون دو دنیا را دیدهام، یکی روی زمین، دیگری زیر زمین. دو دنیایی که هیچ شباهتی به هم ندارند. ستونهای عجیبوغریب و هر چه میبینم تابهحال ندیدهام.
خوشحالم و افتخار میکنم که کوهنورد هستم.
زمستان، نزدیک به پایان است. ما نیز کار هرروزمان شده است تمرین با لوازم خانگی سنگنوردی و تمرین در سالن، زیر نظر مربی.
پدر میگفت: «سنگنوردی یک هنر است، حرکت روی دیواره باید دقیق، موزون و رقص گونه باشد و به زیبایی اجرا گردد.»
«شما با این موقعیت و سن و سالی که دارید، با تمرینهای مرتب و بدون وقفه، میتوانید به قهرمانی ایران و آسیا برسید، آنوقت مقامهای جهانی را هدف قرار دهید.»
«علاوه بر این لازم است روی دیوارههای طبیعی مثل دژ الموت (قلعهی حسن صَبّاح)، غار یا دژ تاریخی اِسپَهبُد خورشید و دیگر غارهای دیوارهای ایران و همچنین دیوارههایی چون بیستون، عَلَمکوه، پل خواب و بسا دیوارههای دیگر تمرینهای خیلی زیاد داشته باشید، تا در میدانهای رقابت، سربلند و پیروز گردید.»
یکشب پدر مژده داد با یک گروه از سنگنوردان قرار گذاشتهام روی دیوارهی بیستون باهم کار کنیم. ما هم ازخداخواسته، اگرچه خیلی کوچک بودیم ولی در این مدت، واقعاً، زیر نظر مربی بهخوبی کار کرده و آماده بودیم. بهویژه وقتی پدر گفت بهترین سنگنوردان دنیا از خردسالی و سن و سال شما شروع کردهاند و ده دوازدهسالهها کمکم همهی مقامها را تصاحب میکنند شور و شوق ما خیلی بیشتر شد.
سرانجام روز موعود فرارسید. همه، دستهجمعی، با ابزار و آلات فنی، پای دیواره حاضر بودیم و این پند مربی را که گفته بود: «پای کار، اول دیواره را با چشم صعود کنید» به کار بستیم، و خوب، محل گیرهها و مسیر را از ابتدا تا انتها با چشم باز، دیدیم و کار را آغاز کردیم.
با صعودِ همان طولِ اولِ طناب، صدای تحسین و کف زدنهای حاضران، روی دیواره، ما را بدرقه میکرد.
آن روز غوغا کردیم، سن و سالمان آنها را غافلگیر کرده بود، همه راضی شدند. آنقدر که مربی به من اجازه داد، کمی هم «سر طناب» باشم.
بدون تعارف، ما یک سنگنورد واقعی شده بودیم، و بهراحتی از هر نوع دیوارهی مصنوعی یا طبیعی بالا میرفتیم. اما هنوز کمتجربه بودیم.
مربی خوبمان هم، بعد از کار روی دیوارهی بیستون، خیلی از ما راضی شد و پیوسته ما را تشویق میکرد که بیشتر بیاموزیم و بیشتر صعود داشته باشیم. صحبت از تمرین روی «گُردهی آلمانیها» و دیوارهی عَلَمکوه به میان آمد. من از روی عکسهایی که پدر نشان داده بود و با تعریفهایی که کرده بود، با گُردهی آلمانیها آشنا شده بودم.
عکس دونفری محمدحسن نجاریان و حسن نجاتیان را که بالای سنگ عجیبوغریب «سماور» ایستاده بودند، از روی مجلهی کوه، بزرگ کردم و آن را به روی دیوار اتاقم چسباندم.
همیشه با خود زمزمه میکردم: «من یک قهرمانم. من یک روز آنجا خواهم ایستاد.»
قلهی عَلَمکوه با ارتفاع ۴۸۴۵ متر، بعد از قلهی دماوند (۵۶۷۱)، دومین کوه بلند میهن ماست. دیوارهی معروفش حتی در کشورهای بیگانه هم مشهور است. ما نیز تابهحال چند بار خواستهایم به عَلَمکوه صعود کنیم و کار روی دیواره را تجربه نماییم.
اما پدر فقط ما را تا یخچال عَلَم چال و پای دیواره بالا برد. حتی، تمرین هم نکردیم. همینطور که ردیف، روی یخچالها ایستاده بودیم، من با حسرت از کف یخچالها، دیواره را تا قله، ورانداز کردم و از پدر خواستم اجازه دهد با سر طنابیِ خودش، به قله صعود کنیم.
پدر گفت: «من به کارتان اعتماد دارم، صعود شما به قله برای پدری مثل من هیجانانگیز است و لذتبخش. اما صعود به یک قلهی تقریباً ۵۰۰۰ متری برای خردسالانی چون شما یک «اما» دارد که در دست پزشک است.
من ناراحت شدم، بغض گلویم را گرفت، نزدیک بود بزنم زیر گریه که مثل همیشه حرفهای پدر، آرام و شادم کرد.
او گفت: «فرزندم، ناراحت نباش. این بار با منطقه آشنا شدیم، پس از یک مشاورهی پزشکی در مورد صعود خردسالان به ارتفاعات بلند، دوباره به منطقه خواهیم آمد و باهم به قله صعود خواهیم کرد.
با دلگرمیهای پدر، به پایین سرازیر شدیم تا برای نخستین بار در مسابقات سنگنوردی شرکت کنیم. ما قهرمان خواهیم شد…