sarzamin-ghol-vahshi_epubfa.ir-index

کتاب داستان سرزمین غول های وحشی

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_1-.jpg

سرزمین غول های وحشی

نویسنده و تصویرگر: موریس سنداک

مترجم: آلا پاک عقیده

تهیه، تایپ و تنظیم آنلاین: سایت ایپابفا

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_2-.jpg

شب که شد، مکس لباس گرگی اش را پوشید و سر به سر دیگران گذاشت.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_2--.jpg

همینطور سر به سر حیوان خانگی شان.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_3.jpg

مادرش به او گفت: تو رفتارت مثل موجودات وحشی است.

مکس گفت: یوهاها ! الان می آیم یک لقمه ی چپت می کنم.

بنابراین مکس مجبور شد که شب بدون غذا خوردن به رختخواب برود.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_4.jpg

آن شب در اتاق خواب مکس، جنگلی رویید.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_5.jpg

و باز هم رویید و بزرگ و بزرگتر شد.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_6.jpg

آنقدر بزرگ شد که از سقفش خوشه های انگور آویزان شد و در و دیوارهای اتاقش آنقدر دور

شدند که به انتهای جهان رسیدند.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_7.jpg

قایق شخصی مکس بر روی امواج اقیانوس شناور بود و مکس شب ها و روزها به سفر دریایی اش ادامه می داد.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_8.jpg

تا اینکه بعد از هفته ها و ماه ها و بعد از یک سال به سرزمین غول های وحشی رسید.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_9.jpg

وقتی مکس به سرزمین غولهای وحشی رسید، آنها با صدای وحشتناکشان غریدند و دندانهای تیزشان را به او نشان دادند.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_10.jpg

غول های آن سرزمین چشم های بزرگشان را می چرخاندند و پنجول هایشان را به مکس نشان می دادند.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_11.jpg

تا اینکه مکس پنجول هایش را به آنها نشان داد و گفت: آرام باشید!

مکس، آن غولهای وحشی را با طلسمی جادو کرده بود.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_12.jpg

او برای این کار در چشمان قلنبه ی تک تک آنها بدون آنکه پلک بزند، زل زد. غول های وحشی ترسیدند و به او گفتند: تو وحشی ترین غول جنگل هستی.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_13.jpg

آنها مکس را شاه غول های وحشی کردند.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_14-.jpg

مکس فریاد زد: حالا سرود غول های وحشی را بخوانید.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_14--.jpg

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_15.jpg

آنها بعد از آواز خواندن، از درختان جنگل آویزان شدند

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_16.jpg

و مکس را روی کولشان گذاشتند و تمام جنگل او را گرداندند.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_17-.jpg

سپس مکس گفت: بایستید!

مکس آنها را بدون شام به رختخواب هایشان فرستاد. اما مکس خیلی تنها و ناراحت بود. او دوست داشت به جایی برود که همه او را از صمیم قلب دوست داشته باشند.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_18.jpg

ناگهان از یک جایی در دنیا بوی خوش غذایی به مشامش رسید. به همین دلیل مکس از مقام شاهی حیوانات وحشی منصرف شد و تصمیم گرفت آنجا را ترک کند.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_19-.jpg

اما حیوانات وحشی بعد از شنیدن آن گریه کردند و گفتند : لطفا نرو! ما آنقدر دوستت داریم که می خواهیم یک لقمه ی چپت کنیم. مکس گف: نه! من باید بروم.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_19--.jpg

غول های وحشی غریدند، دندان های تیزشان را به او نشان دادند، چشم های زرد و قلنبه شان را چرخاندند و پنجول های تیزشان را به او نشان دادند . اما مکس سوار قایق شخصی اش شد و برایشان دست تکان داد.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_20-.jpg

او یک سال قایق سواری کرد و پس از روزها و هفته ها و ماه ها به اتاقش رسید.

و در آن شب در اتاق تاریکش، غذای خوشمزه ای برایش آماده بود.

sarzamin-ghol-vahshi_(epubfa.ir)_Page_21.jpg

و خوشبختانه، هنوز گرم بود.

«پایان»


این داستان ، توسط سایت ایپابفا از روی متن PDF ، استخراج، تایپ و تنظیم شده است.

«کتاب های قدیمی را احیا کنیم!»

(این نوشته در تاریخ 3 ژانویه 2024 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *