زندگینامه امام حسن مجتبی برای کودکان و نوجوانان
امام حسن (علیهالسلام)
تصویرگر: رضا کاظمی
نام: حسن
القاب: مجتبی، سِبط اکبر
کُنیه: ابو محمد
نام پدر: علی
نام مادر: فاطمه
تاریخ ولادت: ۱۵ رمضان سال ۳ هجری قمری
محل ولادت: مدینه
مدت حکومت: ۱۰ سال
مدت عمر: ۴۷ سال
تاریخ شهادت: ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری قمری
محل شهادت: مدینه
نام قاتل: جَعده – به دستور معاویه – با زهر
مرقد مطهر: مدینه – قبرستان بقیع
ولادت امام حسن علیهالسلام
با تولد امام حسن علیهالسلام، وعدۀ خداوند در سوره کوثر آشکار گردید و آنان که پیامبر را بدون نسل میخواندند دریافتند که اشتباه کردهاند.
با ولادت امام حسن علیهالسلام ولایت و امامت شکل تازهای به خود گرفت و سلسلۀ امامت بهوسیلۀ ولایت امام حسن علیهالسلام ادامه پیدا کرد.
ایشان در خانهای به دنیا آمدند که یک درِ آن به کوچه باز میشد و درِ دیگر آن به حیاط مسجد و این در حالی بود که رسول خدا صلیالله علیه و آله به فرمان پروردگار، همۀ درهایی را که به حیاط مسجد گشوده میشد -بهغیراز درِ خانه امام علی علیهالسلام – بستند.
ولادت امام حسن علیهالسلام که موجی از سرور و شادی را در خانوادۀ پیامبر صلیالله علیه و آله ایجاد کرده بود مایۀ شادمانی و روشنایی چشم همگان گردید.
این مولود مبارک که نخستین ثمرۀ ازدواج حضرت علی علیهالسلام و حضرت فاطمه سلامالله علیها بود موردتوجه همه بود. هنگامیکه امام حسن علیهالسلام به دنیا آمدند ایشان را به محضر پیامبر میآوردند. آن حضرت ایشان را حسن نامیدند و گوسفندی برایشان عقیقه کردند و گوشت آن را در بین فقرا تقسیم نمودند.
زیبایی و شکوه امام حسن علیهالسلام
امام حسن علیهالسلام ازنظر قیافه و زیبایی بهقدری باشکوه بود که نوشتهاند بعد از رسول خدا هیچکس چون ایشان چهرۀ شکوهمندی نداشت. روزی، شخصی به امام حسن علیهالسلام عرض کرد: «در چهرۀ شما عظمت و بزرگمنشی دیده میشود.» آن حضرت در جواب فرمودند که خداوند میفرماید: «عزت از آن خدا و رسول خدا و مؤمنان است».
سخاوت امام حسن علیهالسلام و توجه ایشان به محرومان
امام حسن علیهالسلام در زندگیشان، دو بار همۀ اموالشان را بین فقرا و نیازمندان تقسیم کردند و سه بار نیز اموالشان را دو قسمت کردند. نصف آن را برای خودشان نگه داشتند و نصف دیگر را هدیه دادند.
داستانی از گذشت امام حسن علیهالسلام
فقیری نزد امام حسن علیهالسلام آمد و تقاضای کمک کرد. امام حسن علیهالسلام که در آن هنگام پولی در دست نداشتند به او فرمودند: «اکنون پولی نزد من نیست اما تو را به کاری راهنمایی میکنم. اکنون دختر خلیفه تازه از دنیا رفته و خلیفه عزادار است. من سخنی به تو میگویم که اگر نزد او بروی و این سخن را بهعنوان تسلیت به او بگویی به آرزویت میرسی و آن سخن این است: «خدا را شکر که دخترت در زیر سایۀ تو از دنیا رفت و اگر تو از دنیا میرفتی، دخترت آواره و مورد بیاحترامی قرار میگرفت.»
فقیر نزد خلیفه رفت و با این جمله به او تسلیت گفت و احساسات و عواطف او را جلب کرد. خلیفه از او پرسید: «آیا این سخنان از تو بود؟» فقیر گفت: «نه، این سخنان را حسن بن علی به من آموخته بود.» خلیفه گفت: «راست میگویی، این سخن از او است که او معدن سخنان شیوا و شیرین است.» آنگاه به فقیر پول زیادی داد.
تواضع امام حسن علیهالسلام
روزی امام حسن علیهالسلام هنگام عبور، چند نفر فقیر را دیدند که روی خاک نشسته و در حال خوردن نانهای خرده و خشک هستند. آنها تا امام علیهالسلام را دیدند، گفتند: «بفرما از غذای ما بخور.»
امام حسن علیهالسلام کنار آنها رفتند و فرمودند: «خداوند متکبران را دوست ندارد» و بر روی زمین نشستند و با آنها غذا خوردند و سپس آنها را به خانۀ خود دعوت کردند. آنها نیز به خانۀ امام حسن علیهالسلام آمدند و غذا خوردند. هنگام رفتن، امام حسن علیهالسلام به هرکدام لباسی عطا فرمودند.
بردباری و صبر انقلابی امام حسن علیهالسلام
از صفات ممتاز امام حسن علیهالسلام صبر و بردباری ایشان بود. بردباری یعنی انسان در سختیها با صبر کردن و تحمل، خویشتنداری کند و مشکلات را با آرامش و تسلط بر اعصاب حل نماید.
داستانی از حِلم امام حسن علیهالسلام
پیرمردی ناآگاه، از اهالی شام که در مدینه به سر میبرد روزی با دیدن امام حسن علیهالسلام تا توانست به ایشان حرفهای بد زد. وقتی بدگوییهایش تمام شد امام علیهالسلام کنار او آمدند و به او سلام کردند و درحالیکه لبخند در چهره داشتند به او فرمودند: «ای پیرمرد! گمانم غریب هستی؟»
پیرمرد که از رفتار بد خود و برخورد خیلی خوب امام علیهالسلام منقلب و شرمنده شده بود با گریه گفت: «گواهی میدهم که تو خلیفۀ خدا در زمینش هستی، خداوند آگاهتر است که مقام رسالت خود را به چه کسی بدهد، تو و پدرت بدترین افراد در نزد من بودید. ولی اینک محبوبترین انسانها در نزد من میباشید»
و چنین بود که امام علیهالسلام با صبر خود، انسانی را از گمراهی خارج نمود.
تشویق یک کودک نیک کردار
روزی امام حسن علیهالسلام کودکی را دیدند که نان خشکی در دست دارد. لقمهای از نان را خود میخورد و لقمهای را به سگی که در آنجا بود میدهد. آن کودک از فرزندان یکی از بردگان بود.
امام علیهالسلام از او پرسیدند: «پسر جان، چرا چنین میکنی؟»
کودک جواب داد: «من از خدای خود خجالت کشیدم که خودم غذا بخورم و حیوانی گرسنه به من نگاه کند و من به او غذا ندهم.»
امام حسن علیهالسلام از کار و سخن زیبای آن کودک بسیار خوشحال شدند، غذا و لباس فراوانی به او عطا کردند. سپس آن کودک را از اربابش خریدند و آزاد نمودند.
تدبیر در کودکی
پیرمردی مشغول وضو گرفتن بود؛ اما وضو گرفتن صحیح را نمیدانست. امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام که در آن هنگام کودک بودند، وضو گرفتن اشتباه پیرمرد را دیدند.
آنها میدانستند که واجب است وضوی صحیح را به پیرمرد یاد بدهند؛ اما اگر مستقیماً به او میگفتند که وضوی تو صحیح نیست، گذشته از اینکه موجب ناراحتی او میشدند، برای همیشه خاطرۀ تلخی از وضو گرفتن در ذهن او میماند و از کجا معلوم که او این تذکر را برای خود، کوچک شدن تلقی نکند و روش صحیح وضو را قبول کند.
آنها فکر کردند تا بهطور غیرمستقیم به او وضو صحیح را آموزش دهند.
در ابتدا با یکدیگر به بحث پرداختند و پیرمرد میشنید. یکی گفت: «وضوی من از وضوی تو کاملتر است». دیگری گفت: «وضوی من از وضوی تو کاملتر است». بعد باهم توافق کردند که در حضور پیرمرد، هر دو نفر وضو بگیرند و پیرمرد قضاوت کند.
طبق قرار، هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلوی چشم پیرمرد گرفتند.
پیرمرد که تازه متوجه شده بود که وضوی صحیح چگونه است بهروشنی مقصود اصلی آنها را دریافت و سخت تحت تأثیر ادب و هوش زیاد آنها قرار گرفت و گفت: «وضوی شما صحیح و کامل است، منِ پیرمرد هنوز وضو صحیح را نمیدانم. به خاطر محبتی که به امت جد خود دارید، مرا آگاه نمودید، به همین خاطر از شما دو بزرگوار متشکرم».
مبارزات امام حسن علیهالسلام پیش از دوران امامت
امام حسن علیهالسلام فردی بسیار شجاع و باشهامت بودند و هرگز ترس در وجودشان راه نداشت. آن حضرت در راه پیشرفت اسلام از هیچگونه جانبازی دریغ نمیورزیدند و همواره آمادۀ مجاهدت در راه خدا بودند.
امام حسن علیهالسلام در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مؤمنان علیهالسلام در خط مقدم جبهه میجنگیدند و از یاوران دلاور و شجاع حضرت علی علیهالسلام سبقت میگرفتند و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی میکردند.
پیش از شروع جنگ نهروان نیز، به دستور پدر و به همراه عمار یاسر و تنی چند از یاران امام علی علیهالسلام وارد کوفه شدند و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کردند. ایشان وقتی وارد کوفه شدند که هنوز ابوموسی اشعری یکی از سران حکومت غاصب قبلی بر سر کار بود و با حکومت عادلانۀ امیرالمؤمنین علیهالسلام مخالفت نموده و از پشتیبانی مردم در مبارزۀ آن حضرت با پیمانشکنان جلوگیری میکرد. بااینحال امام حسن علیهالسلام توانستند باوجود کارشکنیهای ابوموسی و همدستانش، بیش از نه هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ بفرستند.
همچنین امام حسن علیهالسلام در بسیج عمومی نیروها و اعزام نیروهای سپاه حضرت علی علیهالسلام برای جنگ با سپاه معاویه، در جنگ صفین، نقش مهمی به عهده داشتند و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب حضرت علی علیهالسلام و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمودند.
جنایات معاویه
معاویه که از دشمنان سرسخت امام علی علیهالسلام بود بعد از شهادت ایشان، تمام توان خود را برای از بین بردن حکومت امام حسن علیهالسلام-که بعد از شهادت پدرشان به امامت رسیده بودند- گذاشت. ازاینرو معاویه از هیچ کوششی در ضربه زدن به امام حسن علیهالسلام کوتاهی نکرد. ازجمله توطئۀ معاویه این بود که دو نفر از جاسوسان خود را برای اغتشاش و اختلاف اندازی و خبرچینی، به بصره و کوفه فرستاد. امام حسن علیهالسلام که از این موضوع اطلاع یافتند فرمان دادند آن دو نفر را دستگیر کنند. آنگاه برای معاویه نامهای نوشتند و او را در مورد فرستادن جاسوسان، سرزنش و تهدید نمودند و او را از این کارها منع نمودند.
صلح امام حسن علیهالسلام با معاویه
روزگار بهسختی میگذشت. امام حسن علیهالسلام که یاران باوفای زیادی نداشتند، هرروز شاهد از دست دادن سرداران و نیروهای سپاهشان در برابر وعدههای دنیایی معاویه و ملحق شدن آنان به سپاه معاویه بودند. امام علیهالسلام که اسلام را درخطر میدیدند برای حفظ اسلام مجبور به صلح با معاویه شدند. گر چه شرایطِ تلخِ روزگار موجب شد که
امام علیهالسلام برای حفظ اسلام و تشیع و… مجبور به پذیرفتن صلح گردند، ولی به معنی تسلیم شدن بیقیدوشرط امام علیهالسلام در برابر معاویه نبود. چنانکه در بررسی متن صلحنامه، این نکته بهروشنی پیداست. در موارد متعددی، از برخوردهایی که بین امام حسن علیهالسلام و معاویه پیش آمد، امام علیهالسلام باکمال قاطعیت، به معاویه پاسخ دادند و در بین جمعیت، اعتراض شدیدی به او کردند.
1 – معاویه چند روز پس از برقراری صلح، وارد کوفه شد و چند روز در آنجا ماند. بعد از چند روز در مسجد کوفه و در میان اجتماع مردم، بالای منبر رفت و به سخنرانی پرداخت. در این سخنرانی، نام مبارک حضرت علی علیهالسلام را به زبان آورد و به ایشان و امام حسن علیهالسلام بیاحترامی کرد. سپس از اجداد و طایفۀ خود تعریف کرد و اجداد و طایفۀ حضرت علی علیهالسلام را تحقیر کرد. او در حالی این حرفها را میزد که امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام در آن مجلس حضور داشتند.
امام حسین علیهالسلام برخاستند تا پاسخ معاویه را بدهند؛ اما امام حسن علیهالسلام دست ایشان را گرفتند و خودشان برخاستند و به معاویه، چنین فرمودند: «ای کسی که علی علیهالسلام را به بدی یاد کردی! من حسن و پدرم علی علیهالسلام است؛ اما تو معاویه، پدرت صخره. مادر من فاطمه سلامالله علیها و مادر تو هند. جد من رسول خدا صلیالله علیه و آله و جد تو حرب. جدّۀ من خدیجه سلامالله علیها و جدۀ تو فتیله است خداوند لعنت کند آنکسی را که نامش پلیدتر و حَسَب و نَسَبش پست و سابقهاش بد و کفر و نفاق دارد.»
گروههای مختلفی که در مسجد بودند فریاد زدند: «آمین، آمین.» بهاینترتیب، امام حسن علیهالسلام، معاویه را شرمگین و سرافکنده نمود و اثر سخنرانی عوامفریبانه و بیهودۀ او را خنثی کرد.
۲ – روزی معاویه به امام حسن علیهالسلام گفت: «من از تو بهترم»
امام حسن علیهالسلام فرمودند: «به چه علت»؟
معاویه گفت: «به خاطر آنکه مردم به دور من اجتماع کردهاند».
امام حسن علیهالسلام در جواب او فرمودند: «هیهات، هیهات! (چقدر این ادعا دور از حقیقت است) ای فرزند هند جگرخواره! اجتماع مردم به دور تو دو گونه است: دستهای از روی اجبار و زور؛ دستهای دیگر از روی اختیار و آزادی. دستۀ اول به فرمودۀ قرآن (به خاطر اجبار) معذورند و دسته دوم گنهکارند. هرگز من به تو نمیگویم که از تو بهترم؛ زیرا خوبیای در تو نیست تا از تو خوبتر باشم (تو قابلمقایسه با من نیستی) ولی بدان که خداوند مرا از صفات زشت و تو را از صفات نیک، دور ساخته است؛ بنابراین، معیار برتری، ارزشهای انسانی است نه جمع شدن مردم به دور کسی».
در بیان شهادت امام حسن علیهالسلام
معاویه که وجود امام حسن علیهالسلام را مانع اهداف خود میدید، مقداری پول به همراه مقداری زهر برای «جَعده»، همسر امام حسن علیهالسلام فرستاد و پیغام داد که اگر این زهر را به حسن بخورانی در عوض، صد هزار درهم به تو میدهم و تو را به عقد پسرم، یزید درمیآورم.
جعده که فریفتۀ پیشنهاد معاویه شده بود تصمیم گرفت این کار را انجام دهد. هوا بسیار گرم بود، تشنگی بر امام حسن علیهالسلام که روزه بود اثر کرده و در وقت افطار بسیار تشنه بود. همسر ایشان شربتی زهرآگین برای آن حضرت آورد و به ایشان داد. وقتی آن حضرت شربت را نوشیدند، فهمیدند که زهرآگین بوده است، پس روی به جعده کردند و فرمودند: «ای دشمن خدا! خدا تو را بکشد، به خدا سوگند که هدیهای بعد از من نخواهی گرفت. آن شخص تو را فریب داده، خدا تو و او را با عذاب خود خوار نماید.»
زمانی که امام حسن علیهالسلام براثر زهر در بستر بیماری بودند، مردی به خدمت ایشان آمد و گفت: «یا بن رسولالله! ما شیعیان را ذلیل کردی و ما را غلام بنیامیه گردانیدی».
امام علیهالسلام فرمودند: «به چه سبب»؟
آن مرد گفت: «به سبب آنکه خلافت را به معاویه دادی».
امام حسن علیهالسلام فرمودند: «به خدا سوگند که یاوری نیافتم و اگر یاوری مییافتم، شب و روز با معاویه جنگ میکردم تا خدا میان من و او حکم کند. اهل کوفه را شناختم و امتحان کردم و دانستم که آنها به کار من نمیآیند و در عهد و پیمان خود وفادار نیستند و بر گفتار و کردار ایشان اعتمادی نیست. آنها زبانشان با من است و دلشان با بنیامیه»
آن حضرت در حال سخن گفتن بودند که ناگاه براثر زهر، خون از گلوی مبارکشان آمد، طشتی طلب کردند و زیر گلویشان گرفتند. خون پیوسته میآمد تا آنکه آن طشت پر از خون شد.
مرد پرسید: «ای پسر رسول خدا! این چیست؟»
حضرت فرمودند: «معاویه زهری فرستاده بود که به خورد من دادهاند. آن زهر به جگر من رسیده است و این خونها که در طشت میبینی قطعههای جگر من است».
آن مرد گفت: «چرا مداوا نمیکنی»؟
حضرت فرمودند: «دومرتبۀ دیگر مرا زهر داده و مداوا کردهام، این مرتبۀ سوم است و قابل معالجه و دوا نیست».
امام حسن علیهالسلام دو روز بعد از خوردن زهر به شهادت رسیدند.
_______________________
منابع:
– بحارالانوار مجلسی
– سیرۀ چهارده معصوم – نوشتۀ مهدی پیشوایی
شعر کودکانه شهادت امام حسن مجتبی(ع)
بعد از امامْ علی (ع) شد
امامِ دومِ ما
از جانبِ خداوند
به لطفِ حق تعالی
نامِ قشنگِ او بود
امامْ حسنِ مجتبی (ع)
بخشنده بود و خوشرو
در این صفت بی هَمتا
او عاشقِ خدا بود
خدای خوب و یِکتا
شهید شد او به دستِ
یه همسرِ بی وَفا
که ریخته بود کمی زَهر
تو ظرفِ شیرِ آقا
امامْ حسن(ع) نداره
ضَریح و صَحن و سَرا
نداره سَقّاخونه
یا گُنبدی از طلا
مزارِ او مدینه
بَقیعِ بینِ خاکا
یه قبرِ خاکی داره
خاکی ولی با صفا
امیدوارم یه روزی
بیاد که ما بچه ها
با همدیگه بسازیم
حرم برای آقا
شاعر : علیرضا قاسمی