داستان-کودکانه-گربه‌ی-فداکار-(4)-

داستان کودکانه: گربه‌ی فداکار || گربۀ مهربان و فرزندخواند‌ه‌اش

داستان کودکانه

گربه‌ی فداکار

نویسنده: اورسولا مور
نقاشی: رِی کِرِس‌وِل
مترجم: سید حسن ناصری

به نام خدا

گربه‌ی پیری مشغول گردش در باغ بود. او یکی‌یکی درخت‌های باغ را پشت سر می‌گذاشت و دوران جوانی خود را به یاد می‌آورد. گربه با هریک از این درخت‌ها خاطره‌ای از دوران جوانی داشت.

داستان کودکانه: گربه‌ی فداکار || گربۀ مهربان و فرزندخواند‌ه‌اش 1

در این هنگام ناگهان صدای گریه‌ای به گوشش رسید، وقتی‌که خوب نگاه کرد بچه خارپشتی را دید که داشت به‌شدت گریه می‌کرد. گربه‌ی پیر با مهربانی پرسید: «چی شده عزیزم! گرسنه هستی؟» بچه خارپشت گفت: «مامان از صبح بیرون رفته و تا حالا برنگشته، بلبل می‌گوید او تصادف کرده و کشته شده است.»

داستان کودکانه: گربه‌ی فداکار || گربۀ مهربان و فرزندخواند‌ه‌اش 2

گربه‌ی پیر با مهربانی گفت: «غصه نخور عزیزم، تو دیگه بزرگ شده‌ای و خودت هم به‌تنهایی می‌توانی زندگی کنی. در زندگی باید قوی باشی و هیچ‌وقت خودت را نبازی…» هرچه گربه‌ی پیر، بچه خارپشت را دلداری می‌داد، نتیجه‌ای نداشت و او همچنان گریه می‌کرد.

گربه‌ی پیر با خودش فکر کرد: «این خارپشت کوچک که به‌تنهایی نمی‌تواند غذای خودش را فراهم کند و از طرف دیگر هم، من در تمام عمرم بچه‌ای نداشته‌ام، بهتر است که او را به خانه‌ی خودم ببرم و از او مراقبت کنم تا بزرگ شود.»

داستان کودکانه: گربه‌ی فداکار || گربۀ مهربان و فرزندخواند‌ه‌اش 3

گربه‌ی پیر خارپشت را به خانه‌اش برد و جلوی او غذای خوش‌مزه‌ای گذاشت. بچه خارپشت غذایش را خورد. گربه تمام تلاش خود را می‌کرد که جای مادر بچه خارپشت را پر کند. سعی می‌کرد که در زندگی خارپشت هیچ‌چیز کم نباشد. حتی بعضی از وقت‌ها که غذا کم می‌آمد گربه‌ی فداکار، خودش غذا نمی‌خورد و بهانه می‌آورد که مریض است و نمی‌تواند غذا بخورد.

هر چه بچه خارپشت بزرگ‌تر می‌شد بیشتر، فداکاریِ گربه‌ی پیر را درک می‌کرد. او گربه‌ی پیر را مثل مادرش دوست داشت و همیشه با خودش می‌گفت: «مادرم نمرده است. بلکه مادرم عوض شده است.»

داستان کودکانه: گربه‌ی فداکار || گربۀ مهربان و فرزندخواند‌ه‌اش 4

دوستی و علاقه‌ی گربه‌ی پیر و بچه خارپشت آن‌قدر زیاد شده بود که یک‌لحظه نمی‌توانستند دوری همدیگر را تحمل کنند. هر وقت که آن‌ها از روی مهربانی بینی‌هایشان را به هم می‌مالیدند، می‌شد برق محبت را در چشم‌های هردوی آن‌ها دید. بچه‌ها، شما هم می‌توانید برق محبت را در چشم‌های خارپشت و گربه ببینید؟

the-end-98-epubfa.ir

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=32203

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *