کتاب داستان کودکانه
ماجراهای پینگو (۲)
پینگو و خانواده
تصویرگر: تونی ولف
مترجم: هاله عطایی
به نام خدا
بهزودی پینگو صاحب یک برادر کوچک خواهد شد. مادرش یک تخم بزرگ گذاشته است و درحالیکه روی آن نشسته، یک کلاه نو هم برای پینگو میبافد. پدر هم لباسها را میشوید.
پینگو چشمهایش را بسته و با گوشی به آهنگ موردعلاقهاش گوش میدهد.
مادر میگوید: «پینگو، بیا تا موقعی که من میروم لباسها را آویزان کنم، روی تخم بنشین… پینگو! پینگو! دارم با تو حرف میزنم، مگر صدای مرا نمیشنوی؟»
مادر برای اینکه پینگو به حرف او گوش کند، گوشی را برمیدارد.
– خوب پینگو، حالا صدای مرا میشنوی؟
– ولی مادر، من آنقدر کوچک هستم که نمیتوانم روی تخم بنشینم.
اما مادر با اصرار از او خواست که این کار را بکند.
پینگوی بیچاره! یک دقیقه روی تخم نشستن، برای او مثل یک ساعت است. او با بیصبری به دور و برش نگاه میکند و چشمهایش را به گرامافون میدوزد.
با خودش میگوید: «خوب، من هم میتوانم روی تخم بنشینم و هم به آهنگ گوش کنم.»
ولی آهنگ موردعلاقه پینگو، آهنگی نیست که بتوان فقط نشست و به آن گوش کرد. پینگو شروع کرد به دور اتاق چرخیدن. او متوجه نبود که تخم هم دارد همین کار را میکند!
وقتیکه آهنگ تمام شد، پینگو نشست تا کمی استراحت کند… ولی ناگهان دید کسی از پشت به او ضربه میزند. پینگو درحالیکه ترسیده بود، چرخید و پرسید: «این دیگر کیست؟» و در کمال تعجب دید این تخم است که راه میرود و هنوز هم نمیخواهد بایستد!
پینگو سعی میکند تخم را بگیرد. ولی تخم خیلی از پینگو سریعتر است.
– داری مرا عصبانی میکنی! برگرد اینجا!
ولی تخم، گوشش به این حرفها نیست و با یک پرشِ بلند، روی صفحۀ گرامافون میپرد. بهناچار پینگو میرود و تور ماهیگیری را میآورد!
پدر و مادر تقریباً آویزان کردن لباسها را تمام کرده بودند که دیدند از خانه سروصدایی به گوش میرسد.
– چه اتفاقی افتاده؟ باید زود برویم و ببینیم چه خبر است.
در خانه غوغایی برپا بود. انگار که توفان شده است. مبلمان برگشته و همهچیز روی زمین پخش شده بود. بااینحال، پینگو و تخم با خوشحالی الاکلنگ بازی میکردند.
درحالیکه تخم بهطرف در میرفت و پینگو هم به دنبال او میدوید تا جلویش را بگیرد، پدر و مادر وارد خانه شدند!
مادر با وحشت فریاد زد: «تخمِ من!»
خوشبختانه پینگو توانست تخم را، قبل از اینکه بشکند، نجات دهد.
پدر، تخم را با تور ماهیگیری گرفت و بهآرامی در جای خودش قرار داد.
پینگو از جایی که خود را پنهان کرده بود، گفت: «مادر، نگران نباش، تخم حالش خوب است.» او مطمئن بود که پدر و مادرش از دست او خیلی عصبانی هستند.
ولی مادر او را دعوا نکرد.
مادر گفت: «خوشبختانه اتفاق بدی نیفتاده، اما حالا باید اتاق را مرتب کنی!» و درحالیکه پدر روی تخم نشسته بود و بافتنی میبافت، پینگو همهچیز را سر جایش قرار داد.
کلاه قرمز و جدید پینگو خیلی زود آماده شد. مادر او را صدا کرد تا کلاه را به سرش امتحان کند. پدر کلاه را بر سر او گذاشت و مادر درحالیکه لبخند میزد با خود فکر کرد: «درست است که پینگو بعضیاوقات شیطنت میکند، ولی باوجوداین، او زیباترین پنگوئن کوچولوی دنیاست.»
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)