قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-چینی-کلم-بزرگ-پیرمرد

داستان کودکانه پیش از خواب: کلم بزرگ پیرمرد / دو دوست خوب

داستان کودکانه پیش از خواب

کلم بزرگ پیرمرد

دو دوست خوب

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

پیرمردی در یک دشت سرسبز زندگی می‌کرد. خودش هرچه می‌خواست می‌کاشت و درو می‌کرد و می‌پخت می‌خورد و به‌تنهایی زندگی می‌کرد. یک خانه‌ی چوبی هـم داشت که خودش ساخته بود. اطراف خانه‌اش را سبزیجات و گیاهان خوردنی مختلف کاشته بود و همه‌ی آن‌ها منظره‌ی زیبایی را به وجود آورده بودند.

یک روز تمام سبزیجات اطراف خانه را فروخته بود، فقط یک کلم پیچ خیلی بزرگ مانده بود که آن را برای خودش نگه داشته بود و دلش نمی‌آمد آن را هم بفروشد. شب که شد، باران زیادی بارید و کلم پیچ لحظه‌به‌لحظه با خوردن آب باران، بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شد.

صبح روز بعد، پیرمرد هنوز در خواب‌وبیداری بود. ولی احساس کرد جلوی صورتش گرفته شده است. چشمانش را باز کرد و با کمال تعجب دید که برگ‌های کلم پیچ، بزرگ شده‌اند و آن‌قدر رشد کرده‌اند که از پنجره‌ی خانه به داخل آمده‌اند و همه جای خانه را اشغال کرده‌اند. افرادی که از بیرون می‌گذشتند فریاد زدند: «آهای پیرمرد تو کجایی؟ ما خانه‌ی تو را نمی‌بینیم!»

پیرمرد هم از داخل خانه جواب داد: «من اینجا هستم، حالم هم کاملاً خوب است.»

کلم به حدی بزرگ و پر از برگ شده بود که از بیرون، خانه‌ی پیرمرد اصلاً معلوم نبود؛ بنابراین چند نفر خواستند تا برگ‌های کلم را ببُرند تا پیرمرد و خانه‌اش نجات پیدا کنند؛ اما. پیرمرد فریاد زد: «این کار را نکنید، دست نگه دارید!»

پیرمرد خیلی کلم پیچ را دوست می‌داشت و دلش نمی‌آمد برگ‌هایش را قطع کند؛ اما برگ‌های کلم لحظه‌به‌لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد تا اینکه بالاخره باعث شد تا خانه‌ی کوچولوی پیرمرد بیفتد.

شب که شد، پیرمرد دیگر جایی برای خوابیدن نداشت. ولی همچنان با عشق و محبت به کلم پیچش نگاه می‌کرد. در همین موقع یک برگ بزرگ از کلم تا جلوی پای پیرمرد آمد و پیرمرد داخل کلم رفت، بعد یک برگ دیگر از کلم روی پیرمرد را مثل لحاف پوشاند و پیرمرد، تازه احساس کرد چه جای نرم و راحتی دارد و آرام به خواب رفت.

ازآن‌پس مردم هرروز صبح می‌دیدند پیرمرد از داخل کلم بیرون می‌آید و مثل بچه‌ها شاد و خوشحال، کارهایش را می‌کند و شب که می‌شود دوباره به داخل کلم می‌رود و می‌خوابد. به‌این‌ترتیب، دو دوست خوب تا آخر عمر باهم زندگی کردند.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *