قصه-کودکانه-چینی-جشن-تولد-اسب-پیر

داستان کودکانه پیش از خواب: جشن تولد اسب پیر

داستان کودکانه پیش از خواب

جشن تولد اسب پیر

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

یک روز، گوسفند کوچولویی از درِ خانه‌ی اسب پیر عبور می‌کرد. او را دید که دارد تنه‌ی درختی را می‌جود. با تعجب جلو رفت و از او پرسید:

– «آقا اسبه، شما چطور درخت می‌خورید؟!»

آقا اسبه مکثی کرد و گفت: «من هرسال در یک روز معین، با جویدن تنه‌ی این درخت روی آن علامتی می‌گذارم و به‌این‌ترتیب سنم را مشخص می‌کنم.»

گوسفند کوچولو جلوتر رفت و به تنه‌ی درخت نگاه کرد، روی تنه‌ی درخت جای دندان‌های زیادی از سالیان قبل باقی مانده بود. با خود گفت: «آه، بله، پس امروز روز تولد آقا اسبه است.»

گوسفند نگاهی به داخل خانه‌ی اسب انداخت، اما شکل و شمایل داخل خانه اصلاً شباهتی به یک خانه‌ی پر جنب‌وجوش شاد نداشت. چون‌که آقا اسبه نه دختری داشت و نه پسری و حالا هم کسی نبود تا برایش جشن تولد بگیرد.

گوسفند کوچولو خیلی مهربان بود. او می‌خواست به آقا اسبه کمک کند؛ بنابراین مثل باد شروع به دویدن کرد. در راه به میمون برخورد کرد. میمون همان‌طور که جست و خیر می‌کرد از او پرسید که چرا آن‌قدر سریع می‌دود.

گوسفند گفت: «امروز تولد آقا اسبه است و من می‌خواهم به همه خبر بدهم.»

میمون هم فکری کرد و گفت: «من هم می‌روم تا به دیگران خبر بدهم.»

طولی نکشید که خانه‌ی آقا اسبه شلوغ شد. همه آمده بودند و هرکسی هم هدیه‌ای برایش آورده بود. آقا خروسه و خانم مرغه تعدادی کرم برایش آورده بودند و گفتند: «این بهترین چیزی است که ما داشتیم و ما آن را خیلی دوست داریم.»

آقا فیله درحالی‌که به خرطوم بلندش دسته‌ای موز آویزان کرده بود گفت: «این هم بهترین چیزی است که من داشتم و آن را خیلی دوست دارم.»

خانم گاوه و آقا گاوه هم مقدار زیادی علف با خود آورده بودند و گوسفند کوچولو هم بسته‌ی بزرگی از علف‌های تازه‌ی صحرا را با خود آورده بود. هرکدام از حیوانات بهترین چیزی را که داشتند برای آقا اسبه آورده بودند.

چشمان آقا اسبه از دیدن آن‌همه هدیه و محبت، از اشک پر شد و گفت: «دوستان عزیز و مهربانم، از همه‌ی شما ممنونم. امروز بهترین روز تولد من در تمام عمرم بوده است؛ اما از این‌همه هدیه، من فقط هدیه‌ی خانم گاوه و آقا گاوه و گوسفند کوچولو را می‌توانم قبول کنم.»

آقا اسبه چرا هدیه‌ی آقا فیله، میمون کوچولو، آقا خروسه، خانم مرغه و سایر حیوانات را نمی‌توانست قبول کند؟

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *