داستان کودکانه پیش از خواب
وقتی خانه ی قرمز را آب برد
با اتحاد و همدلی، مشکلات حل میشود
ـ مترجم: مریم خرم
خرگوش سفید کوچولو یک خانهی قشنگ چوبی درست کرد. دیوارههای خانه به رنگ قرمز بود و پنجرههای نارنجی آن نیز بسیار زیبا و باسلیقه رنگآمیزی شده بودند. همهی همسایههای خرگوش کوچولو گفتند: «آه، چه خانهی زیبایی!»
یکشب، باران ریزی شروع به بارش کرد. نیمههای شب باران تند شد و کمکم تبدیل به یک سیل شد و خانهی قرمز خرگوش کوچولو که چوبی بود، با فشار آب به حرکت درآمد. خرگوش کوچولو بهراحتی خوابیده بود و از هیچچیزی خبر نداشت.
صبح روز بعد، آفتاب زیبا بر زمین میتابید. آقا خروسه سرش را از پنجرهی خانهاش بیرون آورد تا بیرون را تماشا کند.
ناگهان، فریادی از تعجب کشید و گفت: «خانهی قرمز سر جایش نیست!» مثل برق و باد، همهی همسایگان خبردار شدند که خرگوش سفید کوچولو با خانهی قرمزش ناپدید شدهاند.
قرار شد همه بروند دنبال خرگوش و خانهاش بگردند؛ اما چه طوری؟ همهجا را آب فراگرفته بود. این مشکل را خوک حل کرد. قایقش را آورد و قرار شد همگی در داخل آن بنشینند و دنبال خرگوش بگردند.
همانطور که میرفتند و نگران حال خرگوش بودند، ناگهان چشم آقا خروسه از دور به خانهی قرمز افتاد و گفت: «زود باشید، آنجاست به یک درخت گیر کرده است.»
بله خانهی قرمز چوبی به درختی گیر کرده بود؛ اما خرگوش کوچولو در داخل خانه نشسته بود و گریه میکرد.
فوراً با دو طناب، خانه را به گردن خانم غازه و آقا اردکه بستند و از پشت، خانه را هل دادند تا به سر جای اولش رسیدند.
خرگوش کوچولو از دوستانش تشکر کرد و از داشتن چنین همسایگان مهربان و متحدی خوشحال بود.
(این نوشته در تاریخ 17 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)