داستان کودکانه: قورباغه خودخواه است یا چن لی؟ / نباید خودخواه باشیم 1

داستان کودکانه: قورباغه خودخواه است یا چن لی؟ / نباید خودخواه باشیم

داستان کودکانه پیش از خواب

قورباغه خودخواه است یا چن لی؟

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

عصر روز تعطیلی، مادر تلویزیون را روشن کرد تا با «چِن لی» برنامه‌ی کودکان را تماشا کنند. چن لی کنار مادر نشست و با دقت به تلویزیون زل زد.

ناگهان، چن لی متوجه شد که قرار است در برنامه‌ی کودکان آن روز، یکی از نمایشنامه‌هایی که او و دوستانش در مدرسه اجرا کرده‌اند پخش شود؛ بنابراین مادربزرگ را هم صدا کرد تا باهم آن برنامه را ببینند. چن لی درست می‌گفت. بعد از اعلام برنامه‌ی کودکان، نمایشنامه‌ی مدرسه‌ی گل‌ها پخش می‌شد.

چن لی در نقش یک قورباغه‌ی مغرور و خودخواه بازی می‌کرد. لباس سبزی نیز بر تن داشت و کفش‌هایی به شکل پای قورباغه نیز پوشیده بود، رقص‌های زیبایی می‌کرد و نقش خود را خیلی خوب بازی می‌کرد و گاه‌گاه نیز قور قور قوری سر می‌داد.

مادربزرگ خندید و گفت «واقعاً که خیلی قشنگ بازی می‌کنی تو پسر خیلی خوب و باهوشی هستی.» و پس از

گفتن این حرف، چن لی کوچولو را در آغوش گرفت و بوسید.

صبح روز بعد وقتی چن لی از خواب بیدار شد با شتاب بیرون دوید تا دوستان همسایه‌اش را ببیند. در حیاط آپارتمان به نیلی و گوالی و نَن چی برخورد که داشتند بازی می‌کردند.

چن لی از آن‌ها پرسید: «شما دیشب برنامه‌ی تلویزیون را دیدید؟ همان برنامه‌ی «قورباغه کوچولوی خودخواه» را؟»

نیلی گفت: «بله، نقش آن قورباغه را تو بازی می‌کردی؟»

چن لی به علامت تائید سرش را تکان داد. نن چی گفت: «تو خیلی قشنگ بازی می‌کردی و می‌رقصیدی، می‌توانی آن مدل رقص قورباغه‌ای را به ما هم یاد بدهی؟»

چن لی سرش را تکان داد و گفت: «نه، الآن وقت ندارم.»

گوالی گفت: «ما هم می‌توانیم برقصیم، معلم مهدکودک به ما یاد داده است.» چن لی باز سرش را تکان داد و گفت: «بله، شاید بتوانید، ولی آیا می‌توانید در برنامه‌ی تلویزیونی برقصید؟ می‌توانید برنامه اجرا کنید؟»

بچه‌ها ساکت شدند و به هم نگاه کردند. در همین موقع مادر از پنجره، چن لی را صدا کرد. چن لی با سرعت به‌طرف خانه دوید و در بین راه مثل همان نمایشنامه‌ی قورباغه‌ای بالا و پائین می‌پرید و صدای قورباغه درمی‌آورد. وقتی به خانه رسید از مادر پرسید: «من قورباغه‌ی خودخواه هستم مگر نه؟»

مادر اخمی کرد و گفت: «نه تو قورباغه‌ی خودخواه نیستی!»

چن لی پاهایش را به زمین کوبید و گفت: «مادر، مگر دیروز باهم در تلویزیون ندیدیم!»

مادر سری تکان داد و گفت: «من پسری به اسم قورباغه‌ی خودخواه ندارم. نام پسر من که دوستش دارم چن لی مهربان است نه حتی چن لی خودخواه.»

چن لی به فکر فرورفت و فهمید که با دوستانش خیلی بد رفتار کرده است.

بعدازظهر، چن لی از مادرش اجازه گرفت تا پیش دوستانش برود و به آن‌ها نیز رقص مخصوص قورباغه را یاد بدهد و بعد پیش دوستانش دوید و…

دقایقی بعد صدای چهار قورباغه‌ی کوچولو از حیاط می‌آمد که داشتند بالا و پائین می‌پریدند.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *