داستان کودکانه عکس دار
بهترین استعداد!
بیلی عاشق بازی کردن و ساختن چیزهای مختلف با لگوهاشه!
پدرش همیشه میگه:
عالیه بیلی! تو خیلی توی ساختن چیزهای مختلف استعداد داری!
بیلی از پدرش پرسید:
پدر! من فقط یه دونه استعداد دارم؟ چی میشد اگر چند تا استعداد دیگه هم داشتم!
پدرش گفت:
فقط وقتی میتونی استعدادهات رو بفهمی که چیزهای جدید امتحان کنی!
بیلی گفت:
من میخوام کریکت رو امتحان کنم!
بیلی رفت و توی تیم کریکت مدرسه ثبتنام کرد! بیلی از معلمش یاد گرفت که چهجوری به توپ ضربه بزنه!
اون حسابی محکم ضربه میزد!
معلم ورزشش گفت:
آفرین بیلی! واقعاً عالیه! تو برای ضربه زدن به توپ حسابی استعداد داری!
توی کلاس کاراته، بیلی با دوستش الیزابت داشتن تمرین میکردن!
بیلی همش توی حرکات اشتباه میکرد! اما الیزابت توی حرکات کاراته عالی بود! مربی به جیسن گفت:
کارت عالیه الیزابت!
بیلی دوباره امتحان کرد، اما بازهم اشتباه کرد!
مربی گفت:
کارت عالیه الیزابت! تو خیلی استعداد داری! بیلی تو هم حسابی تلاشگری و ناامید نمیشی! اینم یه استعداد خیلی خوبه!
کار الیزابت واقعاً حرف نداشت! مربی راست میگفت! اون واقعاً توی کاراته استعداد داشت!
بعد از کلاس، پدر از بیلی پرسید:
کلاس کاراته چطور بود؟
بیلی گفت:
من خیلی اشتباه کردم اما تسلیم نشدم! اما بابا، فکر کنم که کاراته استعداد الیزابت باشه نه من!
پدرش گفت:
اشکال نداره! تو هم استعدادهای دیگه داری!
بیلی خیلی دوست داره بدونه که اونا چیا هستن!
بیلی عاشق موسیقیه! دوست داره بتونه ساز بزنه! اون از پدرش میپرسه:
پدر! به نظرت من توی طبل زدن استعداد دارم؟
پدرش گفت:
خب! بیا امتحان کنیم!
بیلی و پدرش، چند تا قابلمه رو برعکس گذاشتن و با چند تا قاشق چوبی، چوب برای طبل درست کردن! بیلی تصور کرد که توی یک گروه موسیقیه! اون شروع کرد با چوبها و قابلمهها، یک آهنگ ساده رو بزنه!
برادر کوچولوش، جاستین، شروع کرد توی صندلی خودش رقصیدن! اون حسابی از آهنگ بیلی خوشش اومده بود!
دام دادام! دیش دیش! دی دیم دی دیم دام دام!
پدرش گفت:
عالیه! من عاشق این آهنگم! به نظرم تو توی طبل زدن حسابی استعداد داری!
بیلی لبخند زد! اون عاشق کشف کردن استعدادهاش بود! اون گفت:
بابا این خیلی باحاله! من استعدادهامو خیلی دوست دارم!
دقیقاً توی همون لحظه، جاستین کوچولو صندلیاش رو تکون داد و افتاد روی زمین! بیلی دوید تا به برادرش کمک کنه! اون گفت:
جاستین کوچولو! حالت خوبه؟
جاستین کوچولو شروع کرد به گریه کردن!
بیلی برادرش رو بغل کرد و اونو بوسید و گفت:
من الان بوست میکنم تا زود خوب بشی! کلی بغلت میکنم تا زود خوب بشی!
و بعد، اشکهای جاستین رو پاک کرد!
پدر لبخند زد و گفت:
آها! نگاه کن که چقدر مهربونی و به بقیه کمک میکنی! این بهترین استعداد دنیاست! اینو باید هرروز تمرین بکنی!
بیلی خندید! جاستین کوچولو هم خندید! بیلی گفت:
خب حالا نوبت توئه جاستین کوچولو! استعداد تو چیه؟
Courtesy of mooshima.com