کتاب داستان کودکانه
عمق دریا چه قدر است؟
تصویرگر: سرنا ریگلیتی
طراحی: لورا وود
مترجم: محسن چینیفروشان
به نام خدا
پنگوئن کوچولو با مادرش در قطب جنوب زندگی میکرد و چون خیلی کوچک بود، به او «کوچولو» میگفتند. کوچولو خیلی کنجکاو بود و همیشه پرسشهای مهمی داشت، مثل:
«یک دایناسور، چه قدر بزرگ است؟»
«آیا درخت شکلات هم داریم؟»
«برف چگونه به وجود میآید و چگونه از آسمان میبارد؟»
کوچولو یک پرسش دیگر هم داشت که فکر میکرد از همهی اینها مهمتر است…
پرسش کوچولو، این بود:
«عمق دریا، چه قدر است؟»
کوچولو این پرسش را از مادرش پرسید. مادر هم بهجای اینکه به پرسش او جواب بدهد، پاسخ داد: «کوچولو، میدانی که پنگوئنها شناگران ماهری هستند. پس خودت برو تا بفهمی!»
کوچولو، دیگر حرفی نزد. بهسرعت بهطرف دریا رفت. نفس بلندی کشید و در دریا شیرجه زد.
کوچولو، از میان امواج بهآرامی پایین رفت. اول، یک خوک آبی دید که داشت یک ماهیِ نقرهای را شکار میکرد. کوچولو به او نزدیک شد و از او پرسید:
«ببخشید! تو میدانی عمق دریا چه قدر است؟»
خوک آبی نگاهی به کوچولو کرد و گفت: «نه، نمیدانم. ولی آنقدر عمیق هست که تو بتوانی هرچه دلت بخواهد ماهی بگیری. حتی بیشتر از من!»
و بعد فوک آبی ادامه داد: «دوست داری ناهار پیش من بمانی؟»
کوچولو درحالیکه به راهش ادامه میداد، گفت: «نه، نمیتوانم. من میخواهم بدانم تهِ دریا کجاست؟»
کوچولو، همانطور که پایینتر میرفت، ناگهان متوجه بزرگترین موجودی شد که تابهحال دیده بود. او شنا میکرد و آواز میخواند.
کوچولو درحالیکه کمی ترسیده بود، از او پرسید: «ببخشید، تو میدانی عمق دریا چه قدر است؟»
موجود گُنده، شانههایش را بالا انداخت و گفت: «نه، نمیدانم. ولی آنقدر عمیق هست که یک والِ بزرگ آبی، مثل من در آنجا بهراحتی زندگی کند.»
و بعد دوباره شروع کرد به آواز خواندن و به کوچولو گفت: «دوست داری اینجا بمانی و به آواز والها گوش کنی؟»
کوچولو، درحالیکه از او دور میشد، گفت: «نه، نمیتوانم. من میخواهم بدانم ته دریا کجاست؟»
کوچولو، شناکنان پایین و پایینتر رفت. رنگ آبی دریا، تیرهتر میشد. کوچولو همانطور که پایین میرفت به یک زیردریایی رسید. زیردریایی، زردرنگ بود و یک سگ خندهرو هم پشت پنجرهی آن نشسته بود.
کوچولو از او پرسید: «ببخشید، تو میدانی عمق دریا چه قدر است؟»
سگ خندهرو با مهربانی به کوچولو جواب داد: «آنقدر عمیق هست که برای رفتن به آنجا، به یک زیردریایی نیاز داری. حالا هم من میخواهم به عمق دریا بروم. دوست داری با من بیایی؟»
کوچولو که خیلی خوشحال شده بود فریاد کشید: «بله، بله… حتماً میآیم.»
زیردریایی، آنها را پایین و پایینتر برد…
پایینتر…
پایینتر…
و آنقدر پایین رفتند که دیگر هیچ نوری نبود، درست مثل شب! و هیچ موجود زندهای هم در آن اطراف دیده نمیشد. کوچولو که گیج شده بود، با خودش فکر کرد: «واقعاً، خداوند چه جهان عجیبی آفریده است.»
آن دورها، چراغهای کوچکی دیده میشدند که چشمک میزدند. کوچولو خیلی تعجب کرد.
آنها موجوداتی بودند که در تاریکی شنا میکردند و اینطرف و آنطرف میرفتند. زیبا، نورانی و شگفتانگیز!
کوچولو که خیلی تعجب کرده بود، فریاد کشید: «وای! خدای من! چه موجودات قشنگی!»
کوچولو به آنها نزدیک شد و از یکی از آنها پرسید: «شماها کجا میروید؟ تو میدانی عمق دریا چه قدر است؟»
موجود زیبا، چشمکی زد و پاسخ داد: «آنقدر عمیق هست که همۀ کوهها در آن، جا میشوند!» و بعد ادامه داد: «دوست داری کوهها را ببینی؟»
«آنجا را ببین! چه کوههای قشنگی! مثل برجهای روی زمین!»
کوچولو که فکر میکرد به ته دریا رسیده است از او پرسید: «ته دریا، همینجاست؟»
موجود زیبا، دوباره چشمکی زد و بهطرف دیگری اشاره کرد و گفت: «عمیقترین قسمت دریا، ته آن دره است!»
زیردریایی، بهطرف دره به راه افتاد.
آنجا خیلی عمیق
تاریک
و خیلی
خیلی
آرام بود.
ناگهان صدایی شنیده شد و زیردریایی تهِ دریا نشست!
کوچولو با خودش فکر کرد: «خداوند چه جهان عجیبی آفریده است!»
آنها، حالا کیلومترها از سطح دریا فاصله داشتند و هیچکس نبود که به آنها خوشآمد بگوید.
همهجا تاریک بود.
کوچولو که دلش برای مادرش تنگ شده بود، رو کرد به سگ خندهرو و گفت:
«بهتر نیست برگردیم؟»
زیردریایی، راه برگشت را در پیش گرفت.
مادر، منتظرش بود. کوچولو تا مادرش را دید، با خوشحالی برایش شرح داد که دریا چه قدر عمیق است. آنقدر عمیق است که میتوانیم بیشتر از غذای خوکهای دریایی، ماهی بگیریم. آنقدر عمیق است که یک وال بزرگ میتواند در آنجا زندگی کند. آنقدر عمیق است که همهی کوهها میتوانند، تهِ آن جمع شوند؛ و تهِ دریا، آنقدر موجودات زندهی چشمکزن دارد که تابهحال هیچکس آنها را ندیده است!
مادر، درحالیکه کوچولویش را در آغوش گرفته بود، او را بهطرف رختخواب برد و گفت: «کوچولوی من! من به تو افتخار میکنم. عمق دریا آنقدر هست که یک پنگوئن کوچک مثل تو میتواند هرروز چیزهای تازهای در آن کشف کند. حالا هم بخواب تا خوابهای خوش ببینی.»
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)