قصه-کودکانه-زمین-اسکی-(1)-شاخص

داستان کودکانه: زمین اسکی / به جای مسخره کردن دیگران، کمکشان کنیم

داستان کودکانه

زمین اسکی

به جای مسخره کردن دیگران، کمکشان کنیم

– نویسنده: کارلوس باسکت
– تصویرگر: جین پیر برتراند
– مترجم: سید حسن ناصری
– برگرفته از: مجموعه قصه های شب 6

به نام خدا

هوا سرد است و دمای هوای بیرون خانه ۷ درجه زیر صفر است.

بچه‌ها همه با خوشحالی از خانه‌هایشان بیرون آمده‌اند.

آن‌ها لباس گرم پوشیده‌اند و به زمین اسکی آمده‌اند تا بازی کنند.

بچه‌ها یکی‌یکی کفش‌های اسکیت را می‌پوشند و روی یخ‌ها می‌پرند و سُر می‌خورند.

بعضی از بچه‌ها یکی از پاهایشان را بلند می‌کنند و با یک پا اسکیت می‌کنند و بعضی‌ها روی یخ می‌نشینند و سر می‌خورند.

بعضی از بچه‌ها یکی از پاهایشان را بلند می‌کنند و با یک پا اسکیت می‌کنند

آن‌هایی که خیلی مهارت دارند، همان‌طور که سر می‌خورند، هی می‌نشینند و بلند می‌شوند.

لوئیز بالاخره موفق می‌شود که روی یک پا سر بخورد. بچه‌ها با خوشحالی او را نگاه می‌کنند.

ژائو هم می‌خواهد این کار را بکند.

شما فکر می‌کنید موفق می‌شود؟

ژائو باعجله روی یخ‌ها می‌پرد، اما ناگهان تعادلش را از دست می‌دهد و می‌افتد روی یخ‌ها.

همه‌ی بچه‌ها می‌خندند.

ژائو باعجله روی یخ‌ها می‌پرد، اما ناگهان تعادلش را از دست می‌دهد و می‌افتد روی یخ‌ها

لوئیز با مهربانی دست ژائو را می‌گیرد و او را از روی یخ‌ها بلند می‌کند و می‌گوید:

«بهتر است اشک‌هایت را پاک کنی، وگرنه یخ می‌زنی.»

ژائو با خنده به لوئیز نگاه می‌کند و می‌گوید:

«می‌شود سر خوردن روی یخ را به من هم یاد بدهی؟»

لوئیز با خنده می‌گوید:

«معلوم است! حتماً یادت می‌دهم.»

متن پایان قصه ها و داستان



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *