دُم طاووس
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی
يكي بود يكي نبود
طاووس زيبا در جنگل سبز زندگي میکرد. او بال و پر و دم بسيار زيبايي داشت. روي پرهايش نقطههای بزرگي مثل چشمهای درشت به نظر میرسید. رنگ سبز و آبي پرها، چشم همهی حيوانات را خيره میکرد. براي همين وقتي طاووس میدید كه حيوانات جنگل با تعجب و تحسين نگاهش میکنند، دمش را باز میکرد و باآن چتر زيبايي درست میکرد و با ناز و غرور جلوي چشم آنها راه میرفت و فخر مي فروخت. حيوانات جنگل هم كه دم زيباي او را دوست داشتند، به او نمیگفتند كه پاهاي زشتي دارد و صدايش هم اصلاً خوب نيست. طاووس چون خودش را از همه بهتر میدانست، با هيچ كس دوست نمیشد و هميشه تك و تنها بود.
در كنار جنگل سبز، رودخانهای بود كه تمام حيوانات براي نوشيدن آب به آنجا میرفتند. يك روز طاووس بهسوی رودخانه رفت تا هم آب بنوشد وهم دم زيبايش را به حيوانات نشان بدهد. او سرش را بالا گرفته بود و به هيچكس نگاه نمیکرد. دوتا خرگوش كه يكي از آنها رنگش سياه بود و مشكي نام داشت و ديگري سفيد بود و به او برفي میگفتند، داشتند باهم بازي میکردند كه طاووس را ديدند و به او گفتند:
«سلام به طاووس قشنگ
پرندهی خوش آب و رنگ
چتر دُمت چه نازه!
وقتیکه بازِ بازه
گاهي نگاه كن به زمين
دوستاي خوبت را ببين.»
اما طاووس به آنها كه سعي میکردند توجهش را جلب كنند، اصلاً اعتنا نكرد وهمان طور كه سرش را بالا گرفته بود، با غرور به راهش ادامه داد. او بوتهی بزرگ خارداري را كه سر راهش بود نديد و دم بلندش به آن گير كرد. طاووس خواست دمش را آزاد كند، اما كار آساني نبود و تعدادي از پرهايش كنده شدند. طاووس بهقدری از اين پيشامد ناراحت شد كه فرياد كشيد و با صداي بلند گريه كرد.
برفي و مشكي كه كمي از او دور شده بودند، صدايش را شنيدند و پشت سرشان را نگاه كردند و او را ديدند. فوراً برگشتند و كمكش كردند تا از بوته دور شود. برفي پرهاي کندهشدهی طاووس را جمع كرد و به عنكبوت درشتي كه داشت ازآنجا رد میشد گفت: «خاله عنكبوت، دم قشنگ طاووس كنده شده، بيا به او كمك كن.» عنكبوت ايستاد و پرسيد: «چهکار بايد بكنم؟» مشكي گفت: «من و برفي پرها را سر جایشان قرار میدهیم و تو با آب دهانت تار درست كن و آنها را بچسبان.» خاله عنكبوت گفت: «باشد، این کار را میکنم.» بعدازآن برفي و مشكي پرها را یکییکی و با دقت سر جایشان گذاشتند و عنكبوت آنها را با آب دهانش چسباند. دم طاووس به شكل اولش درآمد. طاووس خيلي خوشحال شد و از خاله عنكبوت و برفي و مشكي تشكر كرد و با آنها دوست شد.
آن روز براي طاووس روزي فراموشنشدنی بود؛ چون براي اولين بار دوستاني پيدا كرد و فهميد كه نبايد به خاطر زيبايي ظاهري مغرور باشد. حالا براي او مهم بود كه دوستاني داشته باشد و به آنها محبت كند؛ دوستاني كه در هنگام سختیها به یاریاش بشتابند و هنگام خوشیها در كنارش باشند.
فرداي آن روز طاووس از مشكي و برفي و خاله عنكبوت و دوستان آنها دعوت كرد كه به خانهاش بيايند و مهمانش باشند. آنها آمدند و چندساعتی را در كنار هم با شادماني سپري كردند.
پسازآن نيز حيوانات جنگل نديدند كه طاووس سرش را با غرور بالا بگيرد و به آنها فخر بفروشد.
قصهی ما به سر رسيد كلاغه به خونه اش نرسيد.
بچههای عزيزم، آيا میدانید:
«قرقاول پرندهی بزرگي است كه در آسیا زندگي میکند. نوع نر اين پرنده، طاووس ناميده میشود. طاووسها با گشودن پرهاي بسيار بلند، زيبا و رنگارنگ (به رنگ آبي و سبز)، جفتشان را بهسوی خود، جذب میکنند. نقطههای بزرگ روي پر طاووس، همچون رديفي از چشمهای درشت به نظر میرسند. طاووس در برابر جفت خود پرهايش را میگشاید و بسيار پر غرور رفتار میکند.»
«در روم باستان و بعدها در اروپاي قرونوسطی، قرقاول را براي مصرف غذايي پرورش میدادند. گفته میشود كه امپراتور شارلمان، در يك ضيافت شام، هزاران قرقاول را بر سر ميز غذا آماده كرد.»
نقل از: دایرةالمعارف كودكان و نوجوانان جلد دوم صفحهی 516
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)