داستان کودکانه
بِلا به رُم میرود
ایپابفا: سایت کودکانهی قصه کودک و کتاب کودک
به نام خدا
همه میگفتند: «تمام راهها به رُم میرسد.» اما برای بِلا – زنگ کوچولو- این کار، خیلی ساده نبود. او بعدازظهر گذشته روستایش را ترک کرده بود و حالا در راه رفتن به رم بود.
بلا گفت: «ببخشید پرستو، میشه به من بگی چطوری می تونم به رم برَم؟»
پرستو گفت: «بهطرف شرق برو. از روی کوههای آلپ پرواز کن، بعد به ایتالیا میرسی و مستقیم برو تا به رم برسی.»
بلا فریاد زد: «ممنونم.» و مستقیماً به راهی که پرستو گفته بود، رفت.
بلا با خودش فکر کرد: «جلوتر یه کوهه … اوه خدای من، خیلی بلنده … خیلی خوبه که من از بلندی نمیترسم. هر چی به جاهای بلندتر میرَم هوا سردتر میشه! … اینجا هنوز برفه!!»
پرواز از روی قلههای پوشیده از برف خیلی طول کشید.
بلا عطسه کرد: «هاپیچو … اوه، خدای من … سرما خوردم!» و وقتیکه داشت از یک دره میگذشت، روسری قدیمی را که بر روی یک پرچین بود، برداشت. او نمیخواست که قفسهی سینهاش درد بگیرد.
سرانجام زنگ کوچک به رم رسید و آماده بود که تخممرغهای کاکائویی را برای عید پاک ببَرد. مغازهدار به او گفت: «تو آخرین مشتری هستی. اینها را با خودت ببر و عجله کن! در راه گم نشوی!»
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)